🍂
💢 #گاوچران_لال (17)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
ماموریت ما تمام شده بود و حالا باید ماموریت جدیدی به من می دادند. خیلی دلم می خواست همراه بچه ها داخل مواضع دشمن را ببینم.
بعد از کمی دست دست کردن ، به طرف شهبازی رفتم و گفتم آقا از من راضی هستی؟ گفت بله .
گفتم یک خواهش از تو دارم که مرا با بچه ها به داخل موضع دشمن بفرستی!
گفت تو زبان عربی بلد نیستی و گیر می افتی. هرچه اصرار کردم قبول نکرد و مجبور شدم کوتاه بیایم. به سنگرم رفتم و کمی فکر کردم و از تصمیم خودم منصرف شدم . پیش خودم گفتم بهتر است گوش به فرمان ایشون باشم ، هر چه باشد آنها بهتر از من می دانند.
برگشتم پیش آقای شهبازی و گفتم هرچی دستور بدهید به چشم انجام می دهم.
لبخندی زد و گفت خودت را برای عملیات آماده کن.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (18)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
از خبر عملیات خیلی ذوق کردم و دل تو دلم نبود. از این خبر حس پرواز به خود گرفته بودم. خصوصاً اینکه توانسته بودم کاری هر چند کوچک برای اطلاعات آن بکنم.
فردای آن روز و بعد از صرف صبحانه به داخل سنگر رفتم تا نقشه محوطه پاسگاه پشت جنگل سعیدیه و مناطق اطراف آن را رسم کنم که صدای "یا الله، برادر کجایی"، شهید عوضعلی مرادی بلند شد. به رسم ادب به استقبالش رفتم.
وارد که شد با بدنی خسته و لباسی گل آلود و بوی لجن ولی همراه با لبخند و چهره بشاش همدیگر را در بغل کرده و با هم احوال پرسی گرمی کردیم و مقدمات حمام و شستشوی لباس هایش را فراهم نمودم.
در این فاصله تا از حمام برگردد صبحانه خوبی برایش ردیف کردم. وارد سنگر شد و لباس هایش را روی سیم تلفن پهن کرد. پای صبحانه نشست و شروع به صحبت کردیم. هرچی از او می پرسیدم کجا بودی، چیزی نمی گفت. کمی ناراحت شدم و به او گفتم چرا چیزی نمی گویی؟ گفت حفظ اسرار است، نپرس. قبول کرده و صحبت را عوض کردم تا ناراحت نشود.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (19)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
بعد از کمی استراحت بیرون آمدیم و کمی قدم زدیم و به سراغ پاپهن رفتیم و سلام و علیکی کردیم. او هم گفت:
- علیکم السلام آقا چوپان! تو که لال بودی؟!.
- زبانم با معجزه باز شد. همه خندیدیم و بعد رو کرد و گفت :
- چرا زیر چشمانت کبود است".
- خب دیگه کیسه بوکس شما بودم.
- چندتا مشت خوردی؟
- تا دلت بخواهد! داخل صورت، شکم، کمر
- خودم گفته بودم تو را عمدا بزنند تا ببینم استقامتت چقدر است.
- ای بی انصاف
بعد از تمام شدن کرکری خوانی به سراغ شهید مرادی رفت و گفت:
- چطوری ماهی گیر؟ خب ماهی گرفتی؟
- بله هر روز ده تا تا بیستا
- چکارشان می کردی
- خودمان کباب می کردیم می خوردیم
- ساربان کجاست؟
- نمی دانم، خبر ندارم
- حتما کارشان تمام نشده
- نمی دانم
کم کم وقت اذان نزدیک می شد و باید برای نماز آماده می شدیم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (20)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
از پاپهن جدا شده و بعد از تجدید وضو روانه نماز خانه شدیم. در بین راه باهم تصمیم می گرفتیم چکار کنیم. بالاخره نماز و نهار را خوردیم و برای خواب به سنگر رفتیم. چند روزی به این صورت گذشت تا یک روز که برای نماز صبح بیرون آمدم تا وضو بگیرم برادر شهبازی مرا دید و گفت آماده شو تا به اهواز برویم. گفتم برای چه کاری؟
گفت برای آوردن قبضه خمپاره و مینی کاتیوشا و سلاح های مورد نیاز. گفتم چشم.
نماز را سریع خواندم و صبحانه را باعجله خوردم، لباس پوشیده و آماده ، منتظر ایشان ماندم. بالاخره سوار تویوتا لندکروز شدیم و به طرف اهواز براه افتادیم.
بعد از طی مسافت قرارگاه نصرت تا اهواز، به پشتیبانی سپاه ششم رفتیم. بعد از رایزنی ها و مذاکرات با مسئولین بالاخره موفق به گرفتن حواله تجهیزات و سلاحهای مورد نیاز شدیم. من لیست می کردم و آقای شهبازی حواله می گرفت . حواله ها را که گرفتیم بلافاصله به قرارگاه برگشتیم. حواله ها را به مسئول تدارکات و تسلیحات دادیم تا آنها را تحویل بگیرند.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (21)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
سلاح ها و تجهیزات آماده شدند ولی نیروی ادواتی فقط خودم و شهید مرادی بودیم. درخواست نیرو دادم و حدود پنج، شش روز بعد پنحاه نفر نیروی بسیجی برای ما فرستادند. با آمدن نیروها، از همان روز اول آموزش آنها را شروع کردیم.
نیروهای جوان و با استعدادی بودند. همه دانشجو و با انگیزه و مومن، به طوری که در یک هفته اول آموزش، به نحو احسن یاد گرفتند و درخواست میدان تیر دادیم تا تجربه آنها را بالا ببریم. با موافقت مسئولین دو روز به میدان تیر تپه های الله اکبر رفتیم.
بیشتر شب ها به بحث و مباحثه ادواتی می گذارندیم. برای آمادگی عملیاتی لازم دیدیم حضور نیروها را به خط پدافندی ببریم و چند روزی آنجا باشند که موافقت شد و به خط پدافندی جزیره مینو اعزام شدیم .
روحبه آنها عالی شده بود. مدت ده روز بعد آنجا ماندیم و به قرارگاه برگشتیم و کار را در هور شروع کردیم تا بتوانیم از قبضه های خمپاره انداز و مینی کاتیوشا استفاده کنیم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂