eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یاد یاران قسمت سوم: کفپوش سالن‌شان را نظاره کن! از قالی دست بافت و فرش‌های ماشینی هزار شانه کاشان و مشهد و کویر یزد خبری نیست، تنها موکتی نازک مانند برگ کاغذ همه دار و ندارشان بود آن هم برای نشستن بر آن و برای پهن کردن سفره شان و جلسات‌شان، بر روی تخت‌ها نگاه کن و بیاد بیاور روزی را که یکی نشسته بود مشغول دل نوشته و یا وصیت نامه، یکی خسته از فعالیت روزانه مشغول استراحت، سفره وحدت‌شان را یاد کن خبری از مرغ بریان و چلوکباب برگ و کوبیده و شیشلیک نبود. غذایی ساده در بشقابهای دونفره در کنار هم، برادرانه و یکرنگ، بی ریا و خوشدل، عده ای هم خدمتگذار بنام شهردار برای پهن کردن سفره، توزیع غذا و شستن ظروف و نظافت آسایشگاه، قرائت قرآنشان را بیاد داری؟ همگی شب‌ها قبل از خواب بر روی موکت نازک می نشستند و سوره واقعه جمعی می خواندند و می خوابیدند، یادت هست؟ بعضی هاشون موقع شنیدن نام حورالعین خنده شان می گرفت و خجالت می کشیدند و قرمز می شدند.... و آخر هم شهید شدند و به وعده الهی یعنی حورالعین‌شان رسیدند، وَحُورٌعِینٌ کَاَمْثَلِ اللُّوالمَکْنُون، تنها گرما بخش سالن هم در زمستان بخاری نفتی اهدایی مردمی بود و در تابستان هم تنها نسیم خنکی که بر آنها می وزید باد کولر آبی بود که اگر آن هم به کمک خیّری نیکوکار نصیب‌شان شده بود، اکنون به امروز بیا و ببین نه شور و حالی و نه قرائت قرآنی و نه سفره وحدتی و همه جا سکوت و خاموشی است، کسی نیست! یا شهید شدند و یا در حسرت دیروز می سوزند حال که با دیدن جای خالی دوستانت غمی بر غم‌های دلت افزوده شد و چشمانت خیس اشک شد بیا و در پای تپه کنار سالن ها با ادب و احترام بایست، همان تپه ای که بچه ها به خاطر عرفانی بودنش تپه عرفانش نامیده بودند و بیاد بیاور بالا رفتن بچه ها از تپه را ، یادت هست چطور بچه ها عارفانه دم دمای غروب با وضو آرام آرام به بالای تپه می رفتند و به انتظار اذان می نشستند؟ حالا قدم بر تپه بگذار و آرام بالا برو بیاد آن روزها، ببین هنوز عرفانی است و شورانگیز، یادت می آید بعضی ها به تنهایی نشسته بودند و در افکارشان فرو رفته و دفتر اعمالشان را مرور می کردند و تعدادی در کنار هم مشغول گپ و گفت دوستانه؟! چه عرفانی داشت تپه عرفان و چه خوش سلیقه بود او که تپه را به این نام خواند ، کمی بالای تپه بایست و آن دورتر پشت تپه را ببین، آن خیمه ها و چادرها را در دل ماسه ها یادت هست؟ خیمه گاه بهترین و مخلص ترین مجاهدان بود ، آری واحد تخریب را می گویم، مگر هر کسی توان رفتن به واحد تخریب را داشت که آنجا ایمانی قوی و اخلاصی شورانگیز می خواست ، داوطلب رفتن به واحد تخریب باید اول داوطلب شهادت می بود چون در آنجا اولین اشتباه آخرین اشتباهت بود و اگر پایت روی مینی می رفت برداشتن پا یعنی قطعی آن. و اگر سیم تله مین والمری هنگام خنثی کردن قطع نمی شد مین منفجر می شد و تمام بدنت مملو از ساچمه‌های بی رحم ، خیمه هاشون را بیاد بیاور چه ساده و بی ریا ....... «حسن تقی زاده» ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و نود و یکم روز پایانی اسارت بالاخره بعد از قریب به چهل و چهار ماه اسارت بصورت مفقود و بی نام نشان روز موعود فرا رسید و اول صبح روز شنبه ۲۴ شهریور هفت نفر از نماینده‌های صلیب سرخ شامل پنج مرد و دو زن که سوئدی بودن وارد اردوگاه شدن و به هر کدوم از ما پرسشنامه‌ای دادن و ما هم سریع پر کردیم و مراحل ثبت نام طی دو سه ساعت انجام شد. این اولین باری بود که چشممون به نماینده‌های صلیب سرخ می‌خورد، در حالی که طبق قوانین بین المللی و کنفوانسون ژنو در مورد اسرا، عراق موظف بود بلافاصله بعد از اسارت ما، آمار اسرا رو به صلیب تحویل بده و ما در طول دوران اسارت حق مکاتبه با خانواده و سایر مزایا رو داشتیم، اما همۀ این حقوق از ما سلب شد و چهار سال دور از چشم دنیا در سخت‌ترین شرایط نگهداری شدیم و تعداد زیادی از ما رو بشهادت رسوندن. هر چه بود گذشت و حالا چند ساعت به آزادی، صلیب دیده بودیم. ولی هم‌چنان و حتی به نماینده های صلیب اعتمادی نداشتیم و دل تو دل بچه‌ها نبود و برای آزادی و بوسیدن خاک وطن لحظه شماری می‌کردیم. قبلا توضیح دادم که یه سال تموم از داشتن قرآن محروم بودیم و با چه سختی و بعد از بارها درخواست و التماس، به هر آسایشگاه ۱۲۰ نفری فقط یه جلد قرآن دادن و هر وقت هم دلشون می‌خواست به بهونه‌های مختلف و برای مجازات ما قرآنا رو جمع می‌کردن. حالا برای این که خودشون رو مسلمان و تابع قرآن جلوه بِدن به تعداد تمومی اسرا قرآن تهیه کرده بودن و بعد از ثبت نام و سوار شدن به اتوبوس یه قرآن دست بچه ها می‌دادن. ما روزای قبل این صحنه‌ها رو از تلویزیون عراق دیده بودیم و زورمون میومد قرآن رو از دست بعثیایی بگیریم که ۴ سال به خاطر قرآن و دعا خوندن ما رو شکنجه کرده و کتک زده بودن و محدویتای زیادی برامون ایجاد کردن. لذا توی شورای فرهنگی تصمیم گرفته شده وقتی قرآن رو به دستمون دادن به قرآن ادای احترام کنیم و ببوسیم و روی هر دو چشم قرار بدیم و دوباره سرجاش بذاریم و این کارو انجام دادیم. قبل از سوار شدن به اتوبوس بچه‌ها از یه دست قرآن رو می‌گرفتن و می‌بوسیدن و به صورت و چشماشون می‌مالیدن و با احترام از اون دست دوباره سر جاشون می‌ذاشتن. این قضیه اونقدر برای بعثیا گرون تموم شد که نزدیک بود تبادل رو به هم بزنن و درگیری آغاز بشه و حتی تهدید کردن اگه کسی با خودش قرآن رو نبره نمی‌ذاریم برگرده ایران ، امّا یاد گرفته بودیم که چاره کار فقط استقامته و هفت نفر صلیب سرخی هم شاهد ماجرا بودن. وقتی توپ و تشرشون جواب نداد با اشاره فرمانده کوتاه اومدن و هیچ‌کدوم از ما قرآنِ تزویر بعثیا رو همراه خودمون به ایران نیاوردیم. ادامه دارد خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🍂 🔴 عملیات بدر، شرق دجله آنروز را گذراندیم تا بعد از ظهر همان روز دستور جابجایی با نیروهای تازه نفس به ما رسید. هر چه بود یک روز را در آب گذرانده بودیم، دو عملیات سنگین کرده و هفت روز در برابر پاتک دشمن ایستاده بودیم و خط چهارکیلومتری را با کمک گردان های دیگر لشکر حفظ کرده بودیم و این در حالی بود که نشسته می خوابیدیم و تغذیه مناسبی نداشتیم. قبل از ورود نیروهای جدید قایق ها رسیدند و سوار شدیم تا به عقب برگردیم. قایق ها بمرور حرکت می کردند و ساعتی نگذشته بود که کل گردان به جاده معروف به پد 8 رسید و با لنکروزهای دوست داشتنی به مقر چادرها بازگشتیم. بچه هایی که در عقبه مانده بودند به استقبال آمدند. خبر شهادتها را شنیده بودند و با دیدن ما، جای آنها را خالی می دیدند. بچه ها را بغل می کردند و گریه می کردند. صحنه عجیبی شکل گرفته بود. وقتی نگاه ما به چادرها افتاد، تازه یادمان آمد چقدر جای بچه ها در این جمع خالی شده، در ارودگاه دیگر نه خبری از داود بود نه رضا، نه عبدالرحمن نه .... شانه ها در آغوش هم به شدت تکان می خورد و اشک ها جاری شده بود. تبلیغات گردان در گوشه ای پارچه ای پهن کرده بود و نام شهدای عملیات را بر آن می نوشت. دیدن اسامی دوستانمان روی پارچه چنان منقلب کننده بود که از وصفش عاجزم. فردای آنروز بعد از جمع و جور کردن وسایل ما را به ده روز مرخصی فرستادند و قرار شد بعد از مرخصی به پد8 در هور برگردیم. وقتی به اهواز رسیدیم گاهی دوستان می آمدند و از عملیات می پرسیدند. همه از موفقیت عملیات یاد می کردیم و از ضربه ای که به دشمن زده بودیم. همه مسرور و سرحال . ندیدن بچه های همرزم در آن چند روز خیلی برایمان رنج آور بود ولی در یک قرار نانوشته همه در نمازجمعه می رفتیم و دیداری تازه می کردیم. ده روز هم گذشت و به مقر اولیه در پد8 بازگشتیم. بعضی چهره ها دمق بود و بعضی پرسشگر. زمزمه ای بگوش می رسید که همه نیروها بعد از یک درگیری سخت، از منطقه عملیات بدر عقب نشسته اند و ..... باورمان نمی شد و برایمان خیلی سخت بود که بعد از آن همه زحمت و جانفشانی و دادن بهترین دوستان هیچ حاصل مادی برایمان نداشته. همه ناراحت و بغض کرده بودند. در این بین برادر شاه حسینی جانشین حاج اسماعیل همه را در سنگر بزرگی دعوت کرد تا مطلبی را بگوید. خیلی بی حال وارد سنگر شدیم و بعد از مقدمه، کاغذی از جیب درآوردند و گفت امام به شما پیامی داده که برایتان می خوانم. "حضرت امام در این پیام به رزمندگان یادآوری کرده بودند که تمامی اعمال شما چه جنگیدن و یا شکست در راستای ادای تکلیف می باشد و ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه، امروز روز استقامت و روز زنده شدن اسلام است". نمیدانم خدا در این چند سطر چه قدرتی قرار داده بود که آنقدر آرامش بخش بود. راستی مگر ما برای نتیجه جنگیده بودیم؟ ما تکلیفی داشتیم که باید ادا می کردیم، که کردیم. پس ناراحتی جایگاهی نداشت. پس از این جلسه چهره ها باز شده بود و کم کم خنده ها بر لبها نشست. حالا به فرموده حضرت امام باید آماده می شدیم برای عملیاتی دیگر. آنهم عملیاتی به بزرگی والفجر8 که با نیت های خدایی توانست آن همه موفقیت بهمراه داشته باشد. پس از چند سال به سراغ برادر شاه حسینی رفتم تا همان برگه پیام امام را که آنروز و در سال 63 قرائت کرده بود در اسناد نگهدارم که ایشان با گشاده رویی آنرا بما داد و اینک در معرض دید شما خوبان قرار می دهم. پایان کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
پیام حضرت امام بعد از عملیات بدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا