🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 یه دور تسبيحی
نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل میكرديم.
هر كی تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت.
تسبيحهای دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای چريقچريقشان دل آدم را آب میكرد.
من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر.
گفتم: «تو تسبيحت را بده يك دور بزنيم».
كه برگشت گفت: « بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند
به ديگری گفتم: «او هم گفت پنچره».
به ديگری گفتم:«گفت موتور پياده كردم»
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يكوقت میبری چپ ميكنی،
حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشری نمیدهم».
همه خنديدند.
چون عين عبارتی بود كه خودم يادشان داده بودم.
هر وقت میگفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود.
فهميدم خانهخرابها دارند تلافی میكنند.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
اعزام گردان به منطقه دهلران سال ۶٣ شهیدان مصطفی ری شهری، محمود بصیری، عبدالحميد عقیلی و نفر اول نشسته از راست مشاهده می شوند.
@defae_moghadas
🍂
🔶 اولین اعزام من 6
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ یادمه قبل از اینکه به خط ال اعزام بشیم کنار جاده بودیم. دوتا از بچه های تدارکات ( فکرکنم یکی شون عمو ریسمانباف بود) با سرعت زیاد داشت می اومد سمت ما که کنترل موتور از دستش خارج شد و با شدت به زمین خورد و دستش شکست و تا مدتی دستش بگردنش آویزان بود.
⭕️ نزدیک ظهر بود که یک دفعه یه عراقی از داخل نیزار بیرون اومد و یکی از دوستان تا چشمش به عراقیه افتاد او رو بست به گلوله و جلو چشمم سرش شکافت و مغز سرش درسته بیرون افتاد. این حادثه رو وقتی دیدم بسیار تعجب کردم چون بار اولم بود که می دیدم کسی جلوم کشته بشه اون هم به این شکل.
⭕️ فکر می کنم روز سوم بود که ما رو با لندکروز به خط ال بردن. یادمه وقتی داشتیم می رفتیم، به یک منطقه ای رسیدیم که تعداد زیادی جنازه عراقی روی زمین افتاده بود. اصلاً نمی شد بشماری. زیر آتش شدید دشمن به خط رسیدیم و پشت خاکریز مستقر شدیم.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
🍂
آنروز که تمام خود، و داشته هایتان را به پای اسلام و انقلاب گذاشتید،
سهم خود را برداشتید و همان کافی بود تا بهشت پرواز کنید
و اینک تصویر شما پیش روی ماست،
تصویری که سختی راه را می شود از آن فهمید
با یاد شما و امنیت شما
شبمان بخیر
@defae_moghadas
🍂
همه دوست دارند کہ به بهشت بروند
اما کسی دوست ندارد بمیرد !!
بهشت رفتن ...
جرأت مُردن میخواهد !
و #شهـدا چه زیبـا
تفسیر ڪردند جرأت را ...
#روزتون_شهـدایی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطرات بند انگشتی
🍂 درس خمپاره!
کلاس آموزش ادوات داشتیم. درس خمپاره و انواع آن. مربی یکی از آنها را بالا گرفته بود و توضیح می داد:
🚀 اینکه می بینید، اینقدر شازده است و مؤدب و سر به زیر، جناب خمپاره 120 است. خیلی آقاست. وقتی می آید پیشاپیش خبر می کند، پیک می فرستد، سوت می زند که برادر سرت را ببر داخل سنگر که من آمدم، خورد و مرد پای من نیست، نگویید نگفتید!
🚀 سپس آن را گذاشت زمین و خمپاره 82 را برداشت و گفت: این هم که فکر می کنم معرف حضور آقایان هست. نیازی به توضیح ندارد، کسی که او را نمی شناسد خواجه شیراز است. همه جا جلوتر از شما و پشت سر شما در خدمتگزاری حاضر است. شرفیاب که می شوند محضرتان به عرض ملوکانه می رسانند منتها دیگر فرصت نمی دهند که شما به زحمت بیفتید و این طرف و آن طرف دنبال سوراخ موش بگردید! با اسکورتشان همزمان می رسند.
🚀 نوبت به خمپاره 60 رسید، خمپاره ای نقلی و تو دل برو، خجالتی، با حجب حیاء، آرام و بی سر و صدا. دلت می خواد آن را درسته قورت بدهی، «خمپاره جیبی» خودمان 60 عزیز است. عادت عجیبی دارد، اهل هیچ تشریفاتی نیست. اصلاً نمی فهمید کی می آید کی می رود. یک وقت دست می کنی در جیبت تخمه آفتابگردان برداری می بینی، اِ آنجاست! مرد عمل است. بر عکس سایرین اهل شعار نیست. هیاهو نمی کند که من می خواهم بیایم. یا در راه هستم و تا چند لحظه دیگر می رسم. اول می گوید بمب!💥 بعد معلوم می شود خمپاره 60 بوده است.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂
🍂
🔶 اولین اعزام من 7
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ شهید محرابی دستور داد تا برا خودمون سنگر حفره روباهی بکنیم. وقتی داشتم سنگر می کندم از اسلحه ام کمی دور شدم و با یک بیل تاشو شروع کردم به کندن سنگر که ناگهان موقع پرت کردن خاک به پشت سرم متوجه شدم که کسی از پشت خاکریز داره منو نگاه می کنه و دوباره قایم می شه.
⭕️ خودم رو به بی خیالی زدم که متوجه نشه اونو دیدم. وقتی مطمئن شدم پشت خاکریز یه عراقیه، بلند شدم و با همون بیلی که در دست داشتم به طرفش حمله ور شدم و با صدای بلند سرش داد زدم. تا حالت منو دید با فریاد "دخیل خمینی"، "دخیل خمینی" از پشت خاکریز در حالی که دست هاش رو پشت سرش گذاشته بود بیرون آمد.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂