🍂
⚫️ مدتِ سه ماه از آن پایگاه جدیدالتأسیس حفاظت کردیم. امکانات، بسیار محدود بود و با اسلحه ی ژ-3 در برابر اف-4ها و اف-5ها و سایر جنگنده ها، از آنجا محافظت میکردیم.
بعد از پایان مأموریتِ سه ماهه در پایگاه پنجم شکاری و استقرار نیروی هوایی در آنجا، به اتّفاق همان دوستان به جبهه های جنگ اعزام شدیم.
راوی : غریب خدایار
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🏴🏴
🏴روضه شبانه کانال
حماسه جنوب
سکینه
(سلام الله علیها) با آن زبان شیرین شروع به حرف زدن کرد، تا اینکه آقا از
اسب آمدند و روی خاک ها نشستند، آغوشش را باز کرد، فرمود بیا عزیزم، مگر
نگفتی بیایم پایین تا مرا بغل کنی،
مگر نگفتی بیا برای آخرین بار دستامو
دور گردنت بیندازم،
پس چرا نمی آیی؟
صدا زد، بابا دلم برای بغل کردن تو تنگ
شده ولی وقتی می خواستم این کار را بکنم از درون خیمه دیدم دو تا بچه های
یتیم مسلم دارند نگاه می کنند، دلم نیامد که دل آنها بسوزد و یاد پدرشان
بیفتند … .
گذشت
تا زمانی که مولا در گودال قتلگاه افتادند،
سکینه آرام به طرف عمه آمد،
بالای گودال صدا زد، عمه این بدن کیه؟😭😭 زینب (سلام الله علیها) صدا زد:
بدن باباتو نمی شناسی، این بدن بابات حسینه،
سکینه (سلام الله علیها) خودش را روی بدن انداخت … .
خطابی کرد زینب مادرش را
ببین دیر آمدی بردند سرش را😭😭
امشبم را سحر نمی آید
خواب، در چشمِ تر نمی آید
مدحش از من که بر نمی آید
چون سکینه دگر نمی آید
🏴🏴
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اباعبدالله الْحُسَيْنِ(ع)🏴
هر که صبحش با سلامی برحسین آغاز شد🏴
حق بگوید خوش بحالش ، بیمه زهرا شد🏴
روزتون پراز برکت🍃ولحظه هاتون لبریز
ازعشق به آقاامام حسین (ع)🏴
#صبحتون_دل_انگیز🏴
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
🍂
🔻 جاده عشق
این ابتدای جاده ای است که رو بسوی ملکوت میرود، جاده ای که به صداقت و صفا و عاشقی ختم میشود، این تابلوی ورودی فضایی است که بخشی از روح و جانم را در آن حیران، گم کرده ام، جایی که بهترین دوستانم را در آنجا گم کرده ام. این جاده به زمینی، آسمانی ختم میشود، مکانی که برایم قطعه ای از بهشت گم شده بود، با خیمه هایی که در آن، بهشتیان نشسته بودند، به انتظار پرواز، تا به نوبت، یکی یکی یا دسته جمعی، پر میکشیدند و مرا تنهای تنها در این ظلمت زمین وا میگذاشتند، اکنون که سستی به ریشه های زمینی ام نفوذ کرده، بارها و بارها، روحم در این بیابان بدنبال نشانی از یاران سفر کرده، پر کشیده، مینگرم خیره و حیران، بدنبال ناصر سلطانی، دلتنگم برای سید رحیم بنشاهی، خنده های سرخوشانه سید حسن سید طبیب را مبجویم، نجابت چشمان محمد ربانی مرا بیخود میکند، گریه ها و صیحه های نماز شب شیخ محمد علی دغاغله را میشنوم.....
آه که چه بگویم ....
اینجا ورودی گردان جعفر طیار است، واقع در پشت پادگان کرخه که مقر گردانهای لشکر هفت ولیعصر در زمان جنگ بود ...
جایی که نوجوانی و جوانی را سپری کردم.
راوی : سید عباس امامزاده
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 صلیب سرخ
یکی از بچه های ما که کار ترجمه را در اردوگاه انجام می داد و با یکی از نیروهای صلیب سرخ خیلی رفیق شده بود تعریف می کرد:
بعد از مدتها که گروه صلیب سرخ به اردوگاه سرکشی کرد، مسئول آنها آمد پیش من و گفت:
"این آخرین ماموریت من است که به اردوگاه ها سرکشی می کنم و می خواهم یک چیزی بهت بگم.
اعضا تیم صلیب سرخ که هر دوره می آیند اینجا سرکشی؛ هر یک از آنها یک ماموریت از طرف سازمان سیا آمریکا دارند.
همه آنها تخصص های مختلف دانشگاهی دارند.
یکی دکتر روانشناسه.
یکی جامعه شناسه.
یکی شرق شناسه.
دیگری ادیان و اسلام شناسه.
ما به ظاهر نماینده صلیب سرخ جهانی هستیم و برای سر کشی به اردوگاه اسرا می آییم،
در واقع ما ماموریت داریم تا بفهمیم:
که شما چطور فکر میکنید؟
اندیشه شما چیست؟
نوع اعتقادت شما چیه؟
چطور می شود روی شما اثر تخریبی گذاشت؟
به چه چیزهایی حساسیت نشان می دهید؟"
او می گفت: "من تقریبا تمام زندانها و اسارتگاه ها و اردوگاه های دنیا را سرکشی کردم.
همه جا اعتراض،
مشکلات شدید روحی، روانی
مشکلات خوراک، پوشاک و........
ولی هر وقت می آیم اینجا اولین چیزی که از ما سراغش را می گیرید کتاب است و بعد لوازم ورزشی و بعد تخم گیاه برای کاشتن برای سر سبزی اردوگاه و آخرین سوال شما در مورد تعداد نامه هاست که از ایران آورده ایم.
واقعا ما سر در نمی آوریم که شماها چه اندیشه ای دارید؟"
او می گفت:
"من تمام واژه های مقدس شما را مطالعه کرده ام و سعی کردم همه را بفهمم ولی هر کار می کنم دو واژه را نمی فهمم.
ایثار
و
شهادت."
و البته برگ برنده ما و رمز پیروزی رزمندگان اسلام چیزی نبود جز رهبر آگاه، ایمان به هدف و روحیه جهادی که هیچگاه نخواهد فهمید این قله رفیع را که بواسطه مکتب عاشورا در دستان شیعه است.
برادر آزاده مهدی کرباسی
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
🔴 "من با تو هستم "
حکایتی است از ناگفته ها و لایه های پنهان شهر....... جایی که عدهای می خندند و روزگار می گذرانند و عده ای حکایت ناتمام خویش را با یادها و خاطره ها از صبح به شب وصل می کنند
داستان ما، حکایت عاشقی است که بر همه خواسته های خود چشم بربست و عشقی حقیقی را بجای آن نشاند و رفت.
حکایتی از دلتنگی ها........خنده ها........اشکها.......دلبستگی ها......
و درسی برای بزرگ شدن و ابدی ماندن در تلاطم دنیا
براستی امام دلها با دلهای این ها چه کرد!!!
همراه باشید با این خاطرات زیبا
از فردا در کانال حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
❣
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
بعد از دعا مدتی طول کشید تا جمعیت متفرق شدند. در خیابان امام، منتظر ماندم. ساعت حدود دوازده شب شده بود ولی خبری از سید جمشید نشد. جلوی مسجد چند پسر جوان را دیدم که صحبت می کردند و میخندیدند. یکی از آنها به دوستانش گفت: «این خانم کیه؟ اینجا چیکار داره؟!»
یک دفعه صدای سید جمشید از بین آنها بلند شد: «اه... آه... اه... خانمم.... 👇
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
💥 جاده فاو ام القصر💥
والفجر۸
عصر بود هوا صاف، سوزش🌬 سرما بر استخوان بچه ها مانند سوزن به بدنشان می خورد. با توجه به شرایط منطقه، عملیاتی عبور
از اروند، امکانات کمی همراه برده بودیم .
حجت پارسا هیکلی قوی و ورزیده داشت.
ترس در وجودش نبود. کنار سنگر خمپاره
نشسته بود آتشی 🔥با جعبه مهمات روشن کرده و چای ☕️دارچین همیشه همراه داشت.
رفتم کنارش گفتم الان #چای دارچین حال می دهد نگاهی چپکی بصورتم انداخت گفت :از خدا چیز😇 بهتری میخواستی.
گفتم : چرا؟
گفت :هم چای هست هم دارچین
الان درست می کنم .
آب 💦آوردن با تو، چای درست کردن با من، گفتم : قبول.
گفت :برو دبه⚱ را بردار و آب از تانکر داخل کارخانه نمک بیار.
👇👇👇