🔻امام خمینی (ره) :
#مهران را هم #خدا آزاد ڪرد
#دهم_تیرماه
سالروز آزادسازی مهران
عملیات ڪربلای یڪ ۱۳٦۵
با رمز یاابوالفضل العباس (؏)
@defa_moghadas
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#روز_شمار_دفاع_مقدس
10/04/61
👈قرارگاه كربلا: به رغم عقب نشینی نیروهای عراقی از منطقه فكه، ارتش این كشور در ارتفاعات سركوب حمرین و نقاط سركوب دیگر مستقر هستند. نیروهای تأمین دشمن در 12 كیلومتری داخل مرز حضور دارند. اجرای آتش توپخانه روی شهرهای قصرشیرین، مهران، گیلانغرب و سومار.
👈عناصر سازمان مجاهدین خلق به یك پاسگاه ژاندارمری و یك خودرو در حوالی "رضوانشهر" از توابع "هشتپر" طوالش حمله كردند. بخشدار رضوانشهر: عوامل محلی كه با سازمان مجاهدین خلق همكاری میكردند دستگیر شده اند.
10/04/64
👈عملیات ظفر 4
10/04/65
👈حملات موشكی ایران به تاسیسات نفتی كركوك
10/04/67
👈السیاسه: صدام اعلام كرد سال جاری آخرین سال جنگ خواهد بود.
نزار حمدون: عراق نمیتواند صرفاً یك آتشبس را بپذیرد ما فكر میكنیم كه پس از 8 سال جنگ میبایست جنگ را یا ادامه داد و یا برای همیشه به آن خاتمه بخشید.
👈هلموت كهل: بن خواهان روابط بهتر و بهبود پیوندهای اقتصادی با عراق است.
@defa_moghadas
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂
⭕️ طنز جبهه
🔅مرا دریابید
همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.
محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند.😂😅 همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.
بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم.
بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: 🙌 «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!»
همه زدند زیر خنده.
👈 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
بامَت بلند باد
ڪہ دلتنگی ات مرا
از هر چه هست ،
غیرِ تو بیزار ڪرده است ...
🔹 شهادت : ۹۲/۰۴/۱۰ سوریه
🔹اولین شهیدمدافع حرم خوزستان
#شهید_سیدمهدی_موسوی
#سالـروز_شهـادت
#صلوات
شبتون_شهدایی👋
حماسه جنوب،خاطرات
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #زندگی_نامه 👇 👈حجت الاسلام احمد ظریفیان اولین روحانی جاوید الاثر در دوران دفاع مقدس است. او
توضیح و رفع اشکال سرور گرامی حجتالاسلام والمسلمین حاج آقای شفیعی در خصوص مطلب فوق.
ممنون از لطفت و دقت نظری که نسبت به مطالب دارید.🌺🌺🌺
" اگر خون شهدا پایمال شود ؛
خداوند آن ملت را عذاب میکند "
شهادت: 65/4/11 کربلای یک
#شهید_سعیدرضا_عربی
#سالروز_شهادت
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 3⃣7⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
نیم ساعتی گذشته بود که در سلول باز شد. مأموری دوباره من را به اتاق رئیس زندان برد. تیمسار عزاوی را روبه روی خود دیدم. نمیدانستم خوشحال باشم یا سکوت کنم. جلو رفتم و با شرمندگی به او سلام کردم. عزاوی به طرفم آمد و آهسته گفت:
- اشسویت یا صالح؟(او چه کردی صالح؟)
سرم را پایین انداختم. بعد از چند دقیقه برای دومین بار، عزاوی، این فرشته نجاتم من را از چنگال ابووقاص و دار و دسته اش نجات داد. رو به رئیس زندان کرد و گفت :
- او را به من تحویل دهید؛ خودم به پرونده اش رسیدگی می کنم.
می دانستم خدا به وسیله تیمسار عزاوی به فریادم رسیده. در دل خدا را شکر می کردم و از اینکه یک بار دیگر الطاف خفیه خدا شامل حالم شده بود، خوشحال بودم. ساکت بودم، اما درونم زمزمه دعا شنیده می شد: شكرا لله... شكرا لله...
با عزاوی از اتاق رئیس زندان بیرون رفتیم. عزاوی که از دیدنم خوشحال شده بود، آهسته به طوری که سرباز پشت سرش صدایش را نشنود، گفت:
- با این کاری که کردی، اعدامت حتمی است؛ اما اینجا محاکمه ات نمی کنیم؛ چون تو آدم شناخته شده ای هستی و تصویرت هم در کنار سیدالرئيس از تلویزیون پخش شده. بنابراین می فرستمت ایران تا آنجا محاکمه ات کنند. چند روز دیگر هم منتقلت می کنم به اردوگاه.
ساکت سربه زیر داشتم و به زمین زیر پایم خیره شده بودم. نمیدانستم به این نجات دهنده ای که به لطف خدا برای دومین بار من را از دست دژخیمان بعثی نجات داده بود، چه بگویم. گفتم:
- اشگرک سیدی! ما انسه زینیتک!(، ممنونم قربان! خوبیتان را فراموش نمی کنم.)
عزاوي نفسی تازه کرد و چند لحظه بعد دستی به بازویم زد و خداحافظی کرد و از من دور شد. محافظان و مأموران اطراف، احترام نظامی برایش به جا آوردند. سوار بر جیپ شد و رفت. بعد از رفتنش مجدد من را به انفرادی بردند و دیگر نتوانستم مثل گذشته مترجم تازه واردها باشم.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 شب پنیرصبح پنیر
این اواخر دیگر چشممان که به پنیر می افتاد خود به خود حالمان بد می شد. از بس طی چند سال صبح، ظهر و شب به ما پنیر داده بودند.
بچه هابه شوخی می گفتند: بروید مزار شهدا هر قبری خاکش شوره زار بود بدانید یک بسیجی و رزمنده آنجا دفن است.
یک روز خبر آوردند، کشتی برنج را در دریا با موشک زده اند، همه یک صدا گفتند: کاشکی کشتی پنیر را می زدند، مردیم از بس پنیر خوردیم!
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂