🍂
🔻 تاریخ شفاهی
مصاحبه حجت الاسلام
دکتر عبدالله حاجی صادقی
قسمت یازدهم
دستاوردهاى دفاع مقدس
حصون: درباره دستاوردهاى دفاع مقدس نظرتان چیست و آیا به اهدافمان رسیدیم؟
اینکه فرمودید آیا به هدفمان رسیدیم، ما هدفى نداشتیم، دشمنى به ما حمله کرده بود باید در مقابلش مى ایستادیم! انقلابمان و نظاممان را حفظ مى کردیم. دشمن نتوانست یک وجب از زمین ما را بگیرد و ذره اى به انقلاب ما آسیب برساند این بزرگ ترین پیروزى بود، چون اجازه ندادیم که دشمن بتواند به اهدافش برسد! و حتى او را ناتوان و ذلیل و پشیمان کردیم! هم او را و هم همه پشتیبانان او را! ما اسم دوران هشت سال را گذاشته ایم دفاع مقدس. ما حمله نکرده بودیم. ما تعرضى نکرده بودیم که جایى را بگیریم. ما دنبال این بودیم که انقلابمان را حفظ کنیم، تمامیت ارضى و نظاممان را حفظ کنیم. که در طول دویست سال گذشته هیچ گاه کشور مثل این مقطع عمل نکرده بود، با این که عرض کردم ظاهرا آمادگى اش نبود.
اما نکته دوم اینکه آیا در کنار این پیروزى، به نتایجى دیگر هم رسیدیم یا نه دو مطلب را بیان کنم.
اول اینکه ببینیم دشمن با چه هدفى متعرض انقلاب شد و جنگ را تحمیل کرد. من به نظرم مى آید که هدف محورى و اساسى استکبار جهانى به همراهى نظام سوسیالیستى شرقى و دست نشاندگى صدام و برخى از دیگران که در منطقه بودند، این بود که انقلابى را که با ماهیت دینى شکل گرفته بود و این خطر را براى آنها داشت که به تدریج کل منطقه و کل جهان را تحت تاثیر قرار دهد، از بین ببرند. این جمله گویا مال نیکسون در همان اوائل انقلاب است که: «انقلاب اسلامى ایران زلزله اى است که تمام کاخها را، از جمله کاخ کرملین و کاخ سفید را ویران مى کند!» و لذا نیکسون پیشنهاد مى کند که دو ابرقدرت شرق و غرب در برابر این انقلاب اسلامى وحدت پیدا کنند. جالب این است که ایشان همان کسى است که چند سال قبل از آن کتابى در چهارصد و هفتاد صفحه درباره خطر پیشرفت کمونیسم به سوى غرب نوشت و غرب را ترساند از نفوذ کمونیسم در غرب! چطور شد که همین آقا بعد از پیروزى انقلاب، چنین پیشنهادى مى کند؟! بنده اعتقادم بر این است که در دهه اول انقلاب، یکى از مهم ترین عوامل بقاى انقلاب جنگ بود. نه تنها آنها به هدفشان نرسیدند، بلکه جنگ در تداوم و حفظ انقلاب کمک شایانى کرد! گوشه هایى را اگر بخواهم اشاره کنم یکى همین بود که اگر جنگ پیش نیامده بود خیلى از باطلها پیدا نمى شد و منافقین که بعد از انقلاب به عنوان مجاهدین خلق خیلى جاها مطرح بودند، باید یک جایى مى آمدند و در دوران دفاع مقدس با ترک صحنه دفاع از اسلام و انقلاب نشان مى دادند که باطلند. خطر جریان بنى صدر، جریان ملى گرایى و جریان منافقین و گروههاى چپ، در این کشور جز در پرتو جنگ قابل رفع نبود. اگر اینها در یک فضاى آرام مانده بودند، همان 11 میلیون رأى بنى صدر را به رخ ما مى کشیدند و نظام را استحاله مى کردند!
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_دژ 1⃣
روزهای مقاومت خرمشهر
راوی: مصطفی اسکندری
بسم الله الرحمن الرحیم
⭕️ صبح روز هشتم مهرماه سال ۵۹ همانند روزهای قبل پس از جمع شدن اعضای گروهمان در کوتشیخ سر گروهمان (صاحب) تماسی با شهید جهان آرا گرفت و در خصوص محل اعزاممان کسب تکلیف کرد .
دستور چنین بود :
✍🏽 به کمک پادگان دژ بروید .
⭕️ طبق معمول روزهای قبل اسلحه و مهمات مورد نیاز را برداشتیم و سوار ماشین شورلت وانت شدیم و از مقر بطرف پل فلزی حرکت کردیم.
در مسیر هنگام رسیدن به پل با صحنه های ناراحت کننده و مایوس کننده ای مواجه شدیم.
تعداد زیادی سرباز و درجه دار، با وضعیت های مختلف، با اسلحه ، بدون اسلحه، با خودرو ، با پای پیاده درحال عبور از پل به طرف کوتشیخ بودند.
علایم شکست در چهره آنان کاملا آشکار بود.
⭕️ در طول مسیر خیابان عشایر و کمربندی صحنه های روی پل در چند جا جلوی چشمانمان ظاهر شد.
هرچه به پادگان نزدیکتر می شدیم صدای شلیک انواع سلاحها و انفجار انواع گلوله ها بیشتر می شد.
بالاخره از کمربندی به طرف درب ورودی پادگان رفتیم . در بیرون پادگان در محوطه سمت چپ فردی را دیدیم که با چفیه عربی صورتش را پوشانده بود و در کنار یک قبضه خمپاره ۱۲۰ به تنهایی مشغول شلیک بود.
به محض پیاده شدن از ماشین، به طرف او رفتیم تا از آخرین وضعیت پادگان مطلع شویم.
با لهجه اصفهانی جوابمان را داد ولی برای صحبت کردن با او باید داد می زدیم چرا که در اثر شلیک خمپاره گوش هایش کیپ شده بود.
اسمش را پرسیدیم . گفت مرتضی هستم.
روزهای بعد چند بار او را دیدیم . بچه ها به او می گفتند "مرتضی اصفهانی" سال های بعد فهمیدم که سردار مرتضی قربانی همان مرتضی اصفهانی روزهای اول جنگ است.
پیگیر باشید ⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 1⃣7⃣
خاطرات مهدی طحانیان
گاهی نماز جماعت ما لو میرفت و عراقی ها می ریختند توی آسایشگاه و کتکمان می زدند و یا وقتی دعای دسته جمعی می خواندیم، مثل دعای کمیل، ندبه و توسل، به ما خرده می گرفتند که: «وقتی این اعمال ممنوع است چرا به خاطرش این همه آزار می بینید؟ مگر مجبورید انجامش دهید؟
اعتقاد داشتیم هیچ چیز در دنیا بدتر از اسارت نیست. تحمل شرایطی که حتی دستشویی رفتنت با اجازه دشمنت باشد، کشنده است. در اسارت، تو به خواست دشمن، تبدیل به موجودی میشوی که هیچ اراده ای از خود ندارد، بلکه تابع امر و فرمان کسی است که او را به اسارت گرفته است. فقط معنویات بود که به کالبد دربند ما روح آزادی می دمید. اعتقاد ما به اینکه سرنوشتمان به دست نیرویی مافوق نیروی دشمن است، موجب میشد حس کنیم در آن برهوت بی کسی، نیرویی هست که همواره صدای ما را می شنود. با خواندن یک دعا أنقدر سبک می شدیم و احساس قدرت می کردیم که همه چیز دشمن و ابزار سرکوبش، حقیر و کوچک به نظرمان می آمد. کسی که به این باور می رسید، دیگر اسارت برایش معنا نداشت. دست از معنویات نمی کشید - ولو اینکه هر روز شکنجه می شد. اما آنها که چنین اعتقادی نداشتند، از کارهای ما ایرادهای کورکورانه می گرفتند.
دو ماه از ورود ما به اردوگاه رمادی می گذشت. این اردوگاه چهار قاطع داشت. هر قاطعی هم هشت آسایشگاه داشت به صورت دو طبقه؛ چهار آسایشگاه پایین و چهار آسایشگاه بالا. داخل هر قاطعی هم حدودا چهارصد تا پانصد اسیر محبوس بود. تا جایی که خاطرم هست، در طول اسارت فقط یک سال که در عنبر بودیم، فردی را به عنوان فرمانده اردوگاه، یعنی کل آن چهار قاطع انتخاب کردیم. جز آن یک سال، همیشه خود عراقی ها می آمدند و از بین برادران ارتشی با رعایت سلسله مراتب و احترام به درجه، یکی را به عنوان فرمانده اردوگاه انتخاب می کردند. البته از وضعیت اردوگاه های دیگر اطلاعی ندارم.
هر آسایشگاه می بایست یک ارشد می داشت که ارشدها را خودمان از بین بچه های حزب اللهی انتخاب می کردیم. عراقی ها فشار می آوردند تا ارشد را هم خودشان انتخاب و به ما تحمیل کنند، اما زیر بار نمی رفتیم. چون اگر ارشد آسایشگاه می خواست معتمد عراقی ها باشد، کار ما زار بود و اخبار مخفی آسایشگاه به بیرون درز می کرد.
فرمانده اردوگاه رمادی، آقای علی رحمتی شد که درباره او صحبت کردم؛ مردی پنجاه ساله با موها و سبیل جوگندمی و از درجه داران رژیم طاغوت که در ژاندارمری خدمت کرده بود. کرد بود و مسلک على اللهی داشت. می گفتند اسرای حزب اللهی که قبل از ما در اردوگاه رمادی بودند آن قدر روی شخصیت او کار کردند تا سرانجام دست از مسلک و روش باطلش برداشت و توبه کرد. قدری هم سبیل هایش را ، علی رحمتی آنقدر به عراقی ها خدمت کرد که دو نفر از اسیران بسیجی او را در اتاقش کشتند و خودشان را به عراقی ها معرفی کردند.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂