هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
🔴 "من با تو هستم "
حکایتی است از ناگفته ها و لایه های پنهان شهر....... جایی که عدهای می خندند و روزگار می گذرانند و عده ای حکایت ناتمام خویش را با یادها و خاطره ها از صبح به شب وصل می کنند
داستان ما، حکایت عاشقی است که بر همه خواسته های خود چشم بربست و عشقی حقیقی را بجای آن نشاند و رفت.
حکایتی از دلتنگی ها........خنده ها........اشکها.......دلبستگی ها......
و درسی برای بزرگ شدن و ابدی ماندن در تلاطم دنیا
براستی امام دلها با دلهای این ها چه کرد!!!
همراه باشید با این خاطرات زیبا
از فردا در کانال حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
❣
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
بعد از دعا مدتی طول کشید تا جمعیت متفرق شدند. در خیابان امام، منتظر ماندم. ساعت حدود دوازده شب شده بود ولی خبری از سید جمشید نشد. جلوی مسجد چند پسر جوان را دیدم که صحبت می کردند و میخندیدند. یکی از آنها به دوستانش گفت: «این خانم کیه؟ اینجا چیکار داره؟!»
یک دفعه صدای سید جمشید از بین آنها بلند شد: «اه... آه... اه... خانمم.... 👇
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
💥 جاده فاو ام القصر💥
والفجر۸
عصر بود هوا صاف، سوزش🌬 سرما بر استخوان بچه ها مانند سوزن به بدنشان می خورد. با توجه به شرایط منطقه، عملیاتی عبور
از اروند، امکانات کمی همراه برده بودیم .
حجت پارسا هیکلی قوی و ورزیده داشت.
ترس در وجودش نبود. کنار سنگر خمپاره
نشسته بود آتشی 🔥با جعبه مهمات روشن کرده و چای ☕️دارچین همیشه همراه داشت.
رفتم کنارش گفتم الان #چای دارچین حال می دهد نگاهی چپکی بصورتم انداخت گفت :از خدا چیز😇 بهتری میخواستی.
گفتم : چرا؟
گفت :هم چای هست هم دارچین
الان درست می کنم .
آب 💦آوردن با تو، چای درست کردن با من، گفتم : قبول.
گفت :برو دبه⚱ را بردار و آب از تانکر داخل کارخانه نمک بیار.
👇👇👇
دبه ⚱را برداشتم رفتم بطرف کارخانه نمک رسیدم به تانکر آب و دبه را گذاشتم که آب پر کنم.
دیدم یکی صدا می زند آب آلوده است
بیا داخل از اینجا آب ببر، رفتم داخل ساختمان که آب بیارم پیرمردی خوشرو و خندان دبه آبی به داد گفت دبه خالی را بده.
گفتم چشم ، گفت وقتی آب خوردی بگو یاحسین علیه السلام 🙏 ، گفتم :چشم.
اشک😭 از چشمانش سرازیر شده بود، پشت سرهم می گفت یا #حسین علیه السلام😭
چند قدمی🚶🚶 آمدم، دیدم دنبالم می آید.
حجم آتش 💣💣زیاد بود ، گفتم : کجا حاج آقا؟
گفت : امداد گر 🤕 هستم می روم کنار بچه ها، گفتم مواظب باش خم شو دیده نشی، تک تیرانداز دید دارد .
گفت : هرچه خدا بخواهد ، هنوز چند قدمی🚶🚶 از هم جدا نشده بودیم
که صدای یا حسین🙏 حاج آقا بگوشم
رسید دویدم بالای سرش پیشانیش غرق
در خون زیر لب می گفت "یا حسین" علیه السلام زیر بغلش را گرفتم بلند کردم .
شنیدم می گفت : "السلام علیک یا جدا یااباعبدالله"
و به آسمان پر کشید.
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🏴🏴
🏴 روضه شبانه کانال
حماسه جنوب
🏴 روضه خاص😭
هر روضه ای از روضه های کربلا خوانده بشود، مداح یا واعظ می گوید، انشاءالله این روضه را یک شب کنار قبرش بخوانیم.
اما تنها روضه ای که خیلی سخت است و نمی شه کنار قبرش خواند،
روضه ی آقا علی اکبر (علیه السّلام) است، مخصوصاً اینکه شب جمعه باشد.
آخر پیش بابا روضه جگرگوشه را نمی خوانند، نباید به زخم نمک زد.😭😭😭
علی اکبر (علیه السّلام) از آن لحظه ای که از بابا آب تقاضا کرد و بابا نتونست به او آب بدهد، ناراحت بود.😭😭😭
لحظه های آخر صدا زد: بابا ! الان از دست جدّم رسول الله سیراب شدم، شاید بتواند ناراحتی بابا را کم کند.😭😭
همیشه پدر دوست دارد وقت جان دادن، سرش روی دامن پسرش باشد، گاهی محتضر می خواهد جان بدهد، می بیند جان از بدنش نمی رود، چشم به راهه، بعضی ها می گن چشم به راه پسرشه، می خواد بار آخر پسر را ببیند تا پسر می آید، سر بابا را به دامن می گیره، پدر راحت جان می دهد.
اما خدا نیاره پدر
سر بالین پسر بیاید … 😭😭😭
صلی الله علیک یا اباعبدالله 🏴
🏴
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی
چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت
مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی
لخته خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی
باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است
نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی
داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم
داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی
😭😭😭😭😭
🏴