✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_82 مریم: بلند شدم و لیوان را دادم د
پایم رفت روی ترمز و گوشی از دستم افتاد.
شنیدن جمله اش همان و برخورد گلوله به بدنه ماشین همان
با شکستن شیشه سرم را پایین آوردم و خودم را انداختم روی آدا
فکرش را هم نمی کردم که بچه های حشدالشعبی انقدر پیش روی کرده باشند!
دستم را روی گوشم گذاشتم.همینطور گلوله بود که از رگبارهاشان شلیک میشد.
نمیدانم تیر خوردم که انقدر تنم میسوخت یا به خاطر حرکت ناگهانی ام بود.
با قطع شدن صدا به سختی سرم را بالا آوردم.
با دیدن عماد و عباس که به سمت ماشین می دویدند لبخند کمرنگی روی لبم نشست.
نمی دانم وضعم چطور بود که اینقدر هول برشان داشت.
نگاهم ماند روی آدا...صورتش پر بود از قطرات عرق
دیگر صدای دور و برم را نمی شنیدم؛ تمام سلول هایم گوش شد برای شنیدن نفس هایش.
چیزی که در این دیار کم برایم اتفاق نیفتاده بود!
_کمک کنید دخترو بیارید بیرون...
_برانکارد بیارید...سریععع
نگاه بی رمقم دیگر تحمل نداشت.به سختی از ماشین پیاده شدم.
قبل از افتادن دستی زیر شانه ام را گرفت.
_چی به سرت اومده...همه جات زخمه...
_دختره تب داره
_حال خودت صد برابر بدتره
عصبی گفتم
_معلومه چی میگی؟ حالم بده؟؟ ما برا زندگی همین بچه ها داریم میجنگیممم
از درد خم شدم به جلو...
_خیله خب آروم تر
نزدیک چادر فرماندهی ایستادم.
عباس کلافه گفت
_چرا وایسادی بیا دیگه
_اینجا که چادر فرماندهیه! کافیه یکی منو ببینه
_حرف نباشه کمیل...گفتیم آمبولانس بفرستن
تا اونموقع اینجا باش
با نشستن خونریزی ام دو برابر شد.
عباس کنارم نشست و عماد رفت
درحالی که کمک میکرد پیراهنم را در بیاورم گفت
_خیلی خدا رحم کرد قبل از اینکه بفرستنت رقه تونستی فرار کنی
چشمم را از درد بستم
_رقـ...ـه؟
زخمم را برانداز کرد
_آره میخواستن بدنت دست یه افسر صهیونیستی
_عباس...گلوله..هارو میتونی...دربیاری؟
پتو را لوله کرد و گذاشت زمین
_دراز بکش الان یکی از بچه های بهداری میاد اینطوری خطرناکه...معلومم نیست کی برسوننت یه بیمارستان درست و حسابی
عماد و مجید آمدند داخل و وسایل پانسمان را کنارم گذاشتند.
کمک کردند دراز بکشم.
مجید گفت
_تو درگیری زدن بهداری رو داغون کردن...وسایل درست و حسابی ندارم...باید دردشو تحمل کنی
با خنده گفتم
_نگران نباش! دست به زخمم بزنی...بیهوش میشم.
یک لحظه یاد کوله ام افتادم.
_کوله ام...کجاست؟ بازش که نکردی؟!
سرش را پایین انداخت.
استرس تمام وجودم را فرا گرفت.
نیم خیز شدم.
با تیر کشیدن زخم شانه ام دستم را رویش فشردم.
_باشماممم...جواب بدید.
به قلـــم: فاطمه بیاتی
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
ای كاش بگیرند از امروز سحر را💔
ای اهلِ حرم سیر ببینید پدر را (:
سخت است ولی باز برای دلِ زینب
یك روز به تأخیر بینداز سفر را 🙃💔
هدایت شده از بیداری ملت
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نفسهای آخر دشمنی
🔹بیانات اخیر رهبر انقلاب اسلامی درباره گرفتاریهای هولناک رژیم صهیونیستی
🔹اشاره حضرت آیتالله خامنهای به عملیاتهای فلسطینیها در سرزمینهای اشغالی
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
گفتہیَدُاللّٰهفَوقَأَیْدیٖهِمْ
یعنیبندهمننگرانفردایٺنباش
ازافعالآدمهادلگیرنشو
ڪاریازدستآنهابرنمیآید،
دستترابهمنبده، منتوراازاین
وضععبورخواهمداد🪴
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
فرقش شکسته ولی عاشقانه میخندد
نمانده فاصله ای تا وصال زهرایش...🙃💔
با وضو، آمد به قصد لیلةُالفَرقت، علی!
ابنملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود..🙃💔
امشب شب بیدار شدن است نه بیدار ماندن...
لحظه هاتونو به غفلت سپری نکنید
شاید آخرین شب قدره...
شاید دو روز دیگه نباشید:)
التماس دعا
می گویند علی را با یک ضربه به شهادت رساندند...
آقا جان سری بزنید به گودال...
کسی که در کنار بسترتان به ارامی اشک میریخت، در گودال به گریه افتاد...(:
عزیزے میگفت:🍀
هروقت احساسڪࢪدید🙁
از امــامزمــــاندوࢪشدید😞
ودلتونواسہآقاتنگنیست💔؛
این دعاے کوچیڪ رو بخونید👌🏾
بخصوص توے قنوت هاتون...!🤲🏾🙃🌿
لَیِّن قَلبے لِوَلِیِّ اَمرِکـ :)) 👀
یعنــے:💫
خـداجـوندلمــو واسہامامـمنࢪمڪن...!🌊الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج🌸