هميشهفکرکنتويهدنيايشيشهايزندگيميکني.
پسسعيکنبهطرفهکسيسنگپرتابنکني
چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته💐
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
امروز، به جای فکر کردن به
صد دلیل برای تسلـیم شدن
به هزار دݪیـل برای ادامه دادن
فکـر ڪݧ🌼
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
وقتی آخرِ شبها قبل از اينكه چشماتو رو هم بذاری، ميبينی هر كاری از دستِت بر ميومده برای امروزت کردی؛ حس بینظیری بهت دست میده..
امیدوارم هر شب تجربش کنین✨
آرزوهايٺ را يادداشـت ڪن 📝
خداوند آنها را فراموش نميکـند!
اما تو از خاطرت ميرود، آنچہ امروز دارے خواستہ ديروز بوده اسټ ˘‿˘
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
ڪاش بیایم بہ حرم...
عڪس بگیرم ز ضریحت🙃
چشم تار بیند و من
لمس کنم با دست ضریحت💔
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏰🎞』••
#سلام_فرمانده🖐🏻
اینبار طنین سرودے هم وزن
"سلامفرماندھ" به سبڪ
#امام_رضا🧡
سلام اے آقا❤️
منم ضمانت کن مولا؛
شبیه آهوها🙃
سلام اے آقا...
44.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقدانیمیشنزوتوپیانظمنوینجهانی!!
پیشنهادمیکنمحتماببینید
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_50
مریم (طهماسب):
خندیدم.
_شوخیت گرفته عطیه؟
_نه شوخی کجا بود...
_آقا رسول عاشق زنشه اینو همه میدونن، چطور انتظار داری...
حرفم را قطع کرد.
_مگه تو عاشق همسرت نبودی؟
_یه سوال بپرسم؟ اگه خدایی نکرده آقا محمد نباشه تو دلت راضی میشه با کس دیگهای غیر اون زندگی کنی؟
با دیدن حالش یک لحظه از حرفم پشیمان شدم.
_ببخشید قصدم ناراحت کردنت نبود.
_شاید خنده دار باشه ولی سر سفرهی عقد میدونستم موندنی نیست...
تمام روزایی که میرفت بیرون جوری نگاش میکردم که انگار آخرین باره.
من قسم خوردم غیر محمد با کس دیگهای زندگی نکنم.
قضیهی تو با من فرق داره...
سرم را پایین انداختم
_اره راست میگی...بهم چند روز فرصت بده تا با خانوادهام مشورت کنم
_بله رو از پدرت گرفتیم؛ فقط خودت موندی.
دهانم باز مانده بود از این برنامه ریزی دقیق.
ستاره از کنارمان رد شد...
_بابا عجب دقیقه این آقا محمد شما
لبخندش عمیق تر شد. آرام گفت
_حالا کجاشو دیدی؛ از من بپرسی میگم رو تقویم تاریخ عقدتونم مشخص کرده که وقتشو آزاد کنه براتون.
صورتی را که مطمئن بودم گل انداخته پایین انداختم.
تازه داشتم به علت محبوبیتش میان همه پی میبردم.
با صدای اذان بلند شدیم و وضو گرفتیم.
چادر صورتی را که عزیز داد سر کردم و شروع کردم به خواندن نماز.
سلام که دادم قرآن را برداشتم و استخاره کردم.
برای جواب استخاره برنامهی گوشیام را باز کردم.
((نتیجه استخاره: بسبار خوب است. تعجیل کنید و در انجام آن حفظ موازین شرعی را رعایت کنید))
سوره آل عمران آیه ۱۳۳
دستی پشت کمرم نشست.
_خیالت راحت چشم بسته میگم استخارهات خوبه
محمد:
بعد نماز خوابم نبرد.
تصمیم گرفتم به خانه زنگ بزنم.
_سلام عزیز...
_سلام محمد جان خوبید؟
_الحمدلله چه خبر؟
_سلامتی
بعد مکث کوتاهی گفت
_گوشی...با عطیه صحبت کن؛ از من خداحافظت
_خداحافظ
_الو محمد جان
_سلام عطیه خانم.
_پات خوبه؟ اذیت نمیکنه؟
_نه الحمدلله؛ خودت خوبی؟
_همه خوبن خداروشکر
_محمد الان داشتم پیامکامو میخوندم دیدم پنجاه میلیون کارت به کارت کردن به حساب مشترکمون!
با چشمان از حدقه در آمده گفتم
_پنجاه میلیوننن؟؟ مطمئنی؟
_آره خبر نداشتی؟
_شماره کارتش رو بفرست برسی کنم. خودتم به هیچ وجه به اون پول دست نزن.
_چشم
بعد قطع کردن تماس نگاهی به لیست شماره کارت آشناها انداختم.
خودش بود...
یک لحظه نفس کشیدن را فراموش کردم.
زمزمه وار گفتم
_امکان نداره...
فرشید:
راس ساعت ۷ یکی از بچهها پایین آمد.
_فرشید فلورا بهت ماموریت داده...
خمیازه کشیدم.
_زحمت کشیده. حالا چی هست؟
_بردن محمد به جایی که میگن...
خودم را پرت کردم روی مبل
_عمرااااا فکرشم نکن...به آقا محمد بگو من برا جون خودم کسی رو تا دم مرگ نمیبرم؛ مگه خوابشو ببینه برم سر قرار.
_بیا بالا خودت بهش زنگ بزن.
از نظر من بی فایدهاس. خودت که آقا محمدو میشناسی...
از نظرم آماده شی به نفعته؛ گریمور منتظره؛ خود دانی.
سرم را محکم در میان دستانم فشردم.
سعید:
صبح در حالی که گزارش بی بی سی را گوش میدادم داشتم دنبال شماره خانواده مجید میگشتم.
_مامورهای امنیتی ایران در چنگ MI6
سر بلند کردم.
با تصویری که دیدم کاغذها از دستم افتادند.
آقای عبدی که کمی آنطرف تر ایستاده بود اخم کرد...
_خراب کردید
با قدم های بلند به سمتم آمد...
_به بگو محمد بیادددد
بہ قلـــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/810663
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨