#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید یوسف سجودی
🌼 #حضرت_یوسف|حدوداً ۷ماه از باردار بودنم میگذشت که شبی در عالم رؤیا حضرت یعقوب و حضرت یوسف رو دیدم. صبح که بیدار شدم، خوابم رو برای پدرشوهرم تعریف کردم. ایشون گفت: إنشاءالله بچهتون پسره، اسمش رو هم بذار یوسف...
🌼 #اهلِکار|هر تابستون بعد از ایام مدرسه میرفت سرِ کار. فرقی هم نمیکرد چه کاری، عَمَلگی هم بود، بدون خجالت انجام میداد. میگفت: حضرت علی (ع) میرفت کار میکرد، بیل میزد؛ اصلاً راحتطلب و تنبل نبود...
🌼 #خوابِتحولساز|یه شب خواب دید تعدادی قرآن روی آبِ رودخونه داره میره. میگه: داشتم قرآنها رو جمع میکردم و میآوردم توی خشکی که از خواب پریدم... بعد از اون خواب کمحرف میزد. کم غذا میخورد. زیاد روزه میگرفت. میگفت: این خواب مُحرک اصلی زندگی منه...
🌼 #امداد_غیبی|یه شب ساواک افتاده بود دنبالش تا دستگیرش کنه. رفت توی یه کوچه و زیر یه ماشین بنز مخفی شد. میگه: تا صبح ساواکیها کنار ماشین پرسه میزدند، ولی به مدد الهی منو ندیدند. حتی درِ تک تک خونهها رو زدند تا صاحب ماشین بیاد، جابه جاش کنه و توی دست و پاشون نباشه. اما صاحب ماشین هر چه گشت، سوییج ماشینش رو پیدا نکرد... پیدا نشدن سوییج کار خدا بود...
🌼 #انفاق|یوسف اهل انفاق و عاشق رسیدگی به فقرا بود. بعد از انقلاب شروع کردیم به تقسیم اراضیِ اربابان ظالمِ دوران پهلوی بین مردم فقیر و بیسرپرست. تا آخرین زمینها رو هم تقسیم کردیم، اما یوسف با اینکه خیلی محتاج بود، حتی یه قطعه کوچک زمین هم برا خودش برنداشت.
@khakriz1_ir
#شهید_سجودی #شهدای_مازندران #مزار_گلزاربابل