#خاطرهشهید
🔸 خوابی که خبر از شهادت احمد میداد...
#متن_خاطره|چند ماه قبل از تولد احمد؛ نشانهای از شهادتش به ما رسید که اون موقع متوجه نشدیم. مادرش خواب دیده بود توی باغی مشغول راه رفتنه، که دو نفر با لباس سیادت جلو اومدند و گفتند: دخترم! نگران شهید نباش... مادر احمد بهشون میگه: اسم بچه شهید نیست؛ اسمش علی هست... اونا هم لبخندی میزنند و بدون اینکه چیزی بگن، میروند... مادر احمد وقتی بیدار شد، از من پرسید: میخوای اسم بچهمون رو بذاری شهید؟ گفتم: نه! میخوام بذارم احمد...
حالا بعد از شهادت احمد، تازه میفهمیم حکمتِ اون خواب، و معنای لبخندی که اون دو سید بزرگوار بر لب داشتند، چه بوده...
👤خاطرهای از زندگی شهید مدافعحرم احمد مکیان
📚منبع: کتاب سند گمنامی؛ صفحه ۱۴ به روایت پدر شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مکیان #رویای_صادقه #شهدای_خوزستان #شهادت #شهدای_مدافعحرم #مزار_بهشتمعصومه
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتشار_برای_اولین_بار
🎥 اتفاقی عجیب در لحظهی خاکسپاری شهید مدافعحرم احمد مکیان...
شهید آمد و مادر خود را به درون قبر بُرد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مکیان #مکاشفه #شهدای_خوزستان #مقام_شهید #شهدای_مدافعحرم #مزار_بهشتمعصومه
#شریک_جهاد
🔸چند خاطره از شهید شهید عقیل خلیلیزاده...
🌼#عقیل_آمد|۱۲بهمن بدنیا اومد. توی خونه میگفتیم:امام آمد؛ عقیل آمد. خودش هم به شوخی میگفت: هیچوقت روز تولدم رو فراموش نمیکنید، چون حضرت امام(ره) به وطن اومد. شهادتش هم چند روز بعد از سالگرد رحلت امام بود.
🌼 #احترام_به_والدین|قبل از اينكه به مأموريت بره، دست من و مادرش رو میبوسيد. یه بار هم مادرش رو با اصرار زیاد مجبور کرد بنشینه، و پایش رو بوسید.
🌼#عکس_شهدایی|به دوستاش گفته بود ازم عکس شهدایی بگیرید.بعد هم زیرش نوشت: شهید حاجعقیل خلیلیزاده
🌼#تفال_به_قرآن|قبل از رفتن به سپاه قدس به قرآن تفال زد؛ آیه اومد: اين راه دشواريست؛ اما سرانجام شهيدان شاهد را بهمراه خواهد داشت. رفت سپاه و با رسیدن به حد قهرمانی در ۱۱رشته ورزشی تونست جزو نيروهای ويژه سپاه قدس قرار بگيره.
🌼#حاجقاسم|با حاج قاسم دیدار داشتیم، ازم پرسید: مادرش هستید؟ گفتم: بله! با لبخند گفت: میشناسمش...
حاجقاسم توی یادواره مسجد بلال هم از عقيل بعنوان شهدای پيشقراول مدافعان حرم ياد كرد و گفت: به علت محفوظات عمليات نمیتونستيم تلاش اينگونه افراد را ذکر كنيم.
🌼#شریک|همرزمانش و مستشاران توی سوريه میگفتند: به عقيل افتخار كنید؛ چون توی تمام پيروزيهای موشكیِ نيروی مقاومت در لبنان و سوريه سهيم بود. اگه روزی اسرائيل نابود بشه، قطعاً عقيل در آن سهم بهسزايی داره.
➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهید_خلیلیزاده #شهدای_گیلان #مزار_گلزارلاهیجان
#شریک_جهاد
🌸 شهید مدافعحرم عباس دانشگر رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک میکنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند
#خودسازیهای_عباس|بعد از شهادت عباس به زادگاهش رفتم. پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید رو بهم داد. وقتی برنامه عبادیاش رو دیدم به خود لرزیدم.
🔸مداومت بر نماز شب (حداقل سه رکعت نماز شفع و وتر)
🔹خواندن هر روز حداقل یک صفحه قرآن با تفسیر
🔸مناجات حضرت امیرالمومنین (علیهالسلام) و زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در هر روز
🔹ذکر روز چند مرتبه...
ما حرف زدیم و عباس عمل کرد. توی دلم گفتم: خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید...
➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهید_دانشگر #شهدای_سمنان #خودسازی #مزار_امامزادهاشرف
#خاکریزخاطرات ۷۰
🔸حکایت یک نامهی عاشقانه...
به بهانهی وفات همسر شهید صیاد شیرازی
#متن_خاطره|میگفت: خجالت میکشم؛ خیلی در حق خانوادهام کوتاهی کردم؛ کمتر پدری کردم؛ فرصتش کم بود، وگرنه خیلی دلم میخواست... یه روز هم دیدم درب خونه رو میزنند. پیک نامه آورده بود. قلبم ریخت که نکنه علی شهید شده باشه. پاکت رو که باز کردم، دیدم یه انگشتر عقیق برایم فرستاده؛ و روی یه برگه هم نوشته: به پاس صبرها و تحملهای تو...
👤خاطره ای از زندگی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع: خبرگزاری دفاعمقدس؛ وابسته به بنیاد حفظ آثار/ راوی: همسر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
__________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_صیادشیرازی #تربیت_فرزند #پرکاری #همسرداری_شهدا #استقامت #خاکریز_خاطرات #مزار_بهشتزهرا
#شریک_جهاد
🌸 چند خاطره از زندگی شهید سیدمیثم تراهی
🌼#خادمِمادر|توی خونه کاری نبود که برام انجام نده. گاهی که دور برم بود، میشنیدم زیر لب میگه: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة میگفتم: آخه میثم جان این چیه که میگی؟ مگه الان دوران جنگه؟ با خنده جواب میداد: مامان! خدا روزی منو میده...
🌼#نمازشب|بعضی نیمه شبها پا میشد تا نماز بخونه. چون نمیخواست برق اتاق ما رو اذیت کنه، می رفت رو ایون توی تاریکی نماز میخوند.
🌼#خاکپا|خیلی وقتا مخصوصاً ماهرمضونا با اینکه مسافت تا پایگاه بسیج خیلی زیاد بود، اول صبح پا میشد و میرفت اونجا. همسایمون میگفت: اونقدر دلم میخواد اول صبح بیام و خاک زیر پایش رو به عنوان تبرک بردارم، اما خجالت میکشم
🌼#کمک_به_دیگران|حقوقش زیاد نبود، اما دست خیلیها رو گرفت. خیلیها مییومدند در خونه و می گفتن: اومدیم قرضی که از سید میثم گرفتیم رو پس بدیم... حتی تا مدتها بعد از شهادتش هم مردم مییومدن و میگفتند: این پول رو از سید میثم امانت گرفته بودیم.
🌼#دنبالشهادت|میگفت: مامان من سنت پیامبر [ازدواج] رو هم انجام دادم. فکر نمیکنم واجبی به گردنم مونده باشه. خدا رو شکر ازدواج هم کردم... اینا رو میگفت که بگه آمادهی شهادتم.
🌼#شهادت|دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد. یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مونده بود که تموم بشه که گروهک ریگی سید میثم منو شهید کردند
➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهید_تراهی #شهدای_گیلان #شهدای_امنیت #مزار_گلزارلنگرود