یه صوت برای همه....mp3
زمان:
حجم:
17.2M
🔸 پدرانگی، دنیای پر از سکوت و عشق 🔸
آیا تا به حال به دنیای پدرانه نگاه کردهاید؟
دنیایی که پشت سکوتش، عشق، حمایت و گاهی تنهایی عمیقی نهفته است.
این چند دقیقه پادکست را گوش کنید تا با هم به عمق این دنیای خاص سفر کنیم و شاید بتوانیم کمی بیشتر پدرانمان را درک کنیم.
🎧 پادکست را از دست ندهید!
💢حتما حتما تا آخر گوش بدین😎💢
ایتاکلبه| اینستاکلبه | روبیکاکلبه | تلگرامکلبه
کلـبــــــه🏡
🔸 پدرانگی، دنیای پر از سکوت و عشق 🔸 آیا تا به حال به دنیای پدرانه نگاه کردهاید؟ دنیایی که پشت سکو
رفقا اینو گوش دادین دیگه!؟
آره!؟
اگه آره که نظرتون رو بگین
اگه نه برین گوش بدین😁🎧
@Kolbehh_313
بازيهای کودکی حکمت داشت
گل یا پوچ: دقت در انتخاب
لی لی: تمرین تعادل در زندگی
الاكلنگ: ديدن بالا وپايين زندگی
هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف
سرسره: سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
🍃◍⃟🌸◍⃟⚘🍃࿐
#کلبه
ایتاکلبه| اینستاکلبه | روبیکاکلبه | تلگرامکلبه
امروزم براتون داستان اوردم😁
دفعه قبلی استقبال خیلی خوب بود!
بریم داستان امروز؟
🔹قسمت اول
🌿• مهدی تصمیم میگیرد به باشگاه برود تا بدنش را روی فرم بیاورد. اما چیزی که نمیداند این است که باشگاه قرار است محل یک فاجعه (یا شاید رستگاری) باشد.
او وارد باشگاه میشود، با قیافهای جدی، لباسهای کاملاً هماهنگ، و هدفون گرانقیمت. مهدی به مربی نزدیک میشود و میگوید: «من تقریباً همه حرکات رو بلدم، فقط چند تا نکتهی حرفهای میخوام.» مربی لبخند میزند و سری تکان میدهد.
🔹قسمت دوم
🌿• مهدی میخواهد از دستگاه پرس سینه استفاده کند. او وزن زیادی انتخاب میکند تا «قدرتش» را نشان دهد. همه نگاه میکنند. او سعی میکند وزنهها را بالا ببرد... و بام! وزنهها سقوط میکنند. همه در باشگاه برمیگردند و نگاه میکنند.
مهدی با صورت قرمز و پیشانی عرقکرده سعی میکند موضوع را طبیعی جلوه دهد. زیر لب میگوید: «این دستگاه مشکل داره!» اما مربی نزدیک میشود و میگوید: «نه، مشکل اینجاست که تو وزنهها رو اشتباه انتخاب کردی. بذار کمکت کنم.»
مهدی که نمیخواهد جلوی همه ضعیف به نظر برسد، با لبخند عصبی میگوید: «نه، نه. خودم بلدم.» دوباره وزنهها را امتحان میکند و دوباره شکست میخورد.
🔹قسمت سوم
🌿• همانطور که مهدی روی نیمکت نشسته و سعی میکند از نگاههای بقیه فرار کند، یک پیرمرد که کنار اوست، میگوید: «اولین باره اومدی، نه؟ منم دفعه اول اینجوری بودم. فکر میکردم همه دارن قضاوتم میکنن، ولی واقعاً هیچکس اهمیت نمیده.»
مهدی کمی جا میخورد. پیرمرد ادامه میدهد: «باشگاه یه جاییه که همه از صفر شروع میکنن. اشتباه کردن که عیب نیست، دوست من.»
مهدی مکثی میکند و برای اولین بار به خودش اعتراف میکند: «شاید واقعاً نمیخوام کسی بفهمه که چیزی رو بلد نیستم.» این فکر در او میپیچد.