eitaa logo
کلـبــــــه🏡
38.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🔸️کلبه جایی برای آرامش🌱 🔸️توکلبه یادمیگیری چطور افکار،هیجانات و رفتارتو مدیریت کنی +۱۵🔸️ 🔸️کلبه خودتوبساز 🏡 🔸️ارتباط با ادمین و مدیریت کانال👇 https://zil.ink/kolbehh_12
مشاهده در ایتا
دانلود
من به همه شک دارم چیکار‌ کنم؟؟؟🥺 https://roohbakhshac.ir/lessons/49-661
,✍️ اِنْ لَمْ تَكُنْ حَليما فَتَحَلَّمْ، فَاِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ اِلاَّاَوْشَكَ اَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ. [وسائل الشيعه، ج 11، ص 212، نهج البلاغه، حكمت 207.] على عليه السلام فرمود: اگر حليم و بردبار نيستى، خود را به بردبارى و حليمى بزن، چرا كه هيچ كس خود را شبيه قومى نمى سازد، مگر اينكه اميد است از آنان باشند
خب خب رفقا😎 خیلی وقته داستان نداشتیما😁 بریم سراغ یه داستان خوب؟!
داستان : کلید درون 🔑 بن‌بست رها با حالتی خمیده روی صندلی اتاق درمان نشسته بود. انگشتانش بی‌هدف روی دسته‌ی صندلی کشیده می‌شدند و نگاهش روی قالیچه‌ی زیر پایش قفل شده بود. صدای تیک‌تاک ساعت در سکوت اتاق می‌پیچید... *"دیگه خسته شدم."* 😞 صدایش آرام اما پر از درماندگی بود. درمانگر کمی صبر کرد، سپس به‌آرامی پرسید: "از چی خسته شدی، رها؟" *"از همه‌چیز. از همسرم که هیچ‌وقت درکم نمی‌کنه. از مادرم که همیشه سرزنشم می‌کنه. از محل کارم که هیچ‌کس منو جدی نمی‌گیره. احساس می‌کنم گیر افتادم، انگار هر طرف می‌چرخم، یه در بسته جلومه."* ☹️ درمانگر کمی جلوتر خم شد و گفت: "و اگر این درها باز بشن، چی تغییر می‌کنه؟" رها سریع پاسخ داد: "خب، اون وقت زندگی‌ام بهتر می‌شه، دیگه این‌قدر اذیت نمی‌شم." 🙂 درمانگر نگاهش را به رها دوخت و پرسید: "فکر کن یه معجزه رخ بده. فردا صبح که بیدار می‌شی، همه‌ی این مشکلات حل شدن. همسرت درکت می‌کنه، مادرت حمایتی شده، توی محل کار هم بهت احترام می‌ذارن. اون وقت چه احساسی خواهی داشت؟" 🧐 ✦ انتخاب شما: 1. "خیلی عالی می‌شد، انگار یه معجزه رخ داده!" 😍 2. "نمی‌دونم، شاید باز هم یه مشکلی پیش می‌اومد." 😥 3. "احساس بهتری دارم، ولی هنوز نمی‌دونم چطور باید با مشکلاتم کنار بیام." 🥴 (کمی فکر کنید و یکی از گزینه‌ها را انتخاب کنید.)
کلـبــــــه🏡
داستان : کلید درون 🔑 بن‌بست رها با حالتی خمیده روی صندلی اتاق درمان نشسته بود. انگشتانش بی‌هدف
انتخاب ۱: "خیلی عالی می‌شد، انگار یه معجزه رخ داده!" درمانگر لبخندی زد و گفت: "بله، این یه رؤیاست. اما بذار یه سؤال دیگه بپرسم: اگر این تغییرات هیچ‌وقت اتفاق نیفتند، چه کار می‌کنی؟" رها اخم کرد و نگاهش را از درمانگر گرفت. "نمی‌دونم... یعنی هیچ‌وقت قرار نیست حال خوبی داشته باشم؟" درمانگر با ملایمت گفت: "تو یه انتخاب دیگه هم داری. می‌تونی به جای اینکه منتظر تغییر دیگران بمونی، ببینی که چطور خودت می‌تونی روی احساسات و واکنش‌هات کنترل داشته باشی. فکر می‌کنی اگر این کار رو بکنی، چه تغییری ایجاد می‌شه؟" رها کمی مردد بود. "شاید... شاید کمتر احساس ضعف کنم؟" درمانگر سری تکان داد. "دقیقاً. و این یعنی تو اولین قدم رو به سمت تغییر برداشتی." (نظر شما چیه؟ تا حالا چنین موقعیتی رو تجربه کردید؟ فکر می‌کنید تغییر از درون ممکنه؟)
کلـبــــــه🏡
داستان : کلید درون 🔑 بن‌بست رها با حالتی خمیده روی صندلی اتاق درمان نشسته بود. انگشتانش بی‌هدف
➤ انتخاب ۲: "نمی‌دونم، شاید باز هم یه مشکلی پیش می‌اومد." درمانگر سرش را تکان داد و گفت: "پس فکر می‌کنی حتی اگه این مشکلات حل بشن، باز هم یه چیزی سر جاش نیست؟" رها آهی کشید. "شاید... انگار همیشه یه چیزی هست که درست پیش نمی‌ره." درمانگر با دقت نگاهش کرد. "پس بیا به جای تمرکز روی چیزی که بیرون از توئه، ببینیم درون خودت چه تغییری ممکنه ایجاد بشه. اگر دیگه منتظر تغییر دیگران نباشی، چه تغییری می‌تونی در خودت ایجاد کنی؟" رها لبش را گزید. "نمی‌دونم... شاید بتونم یاد بگیرم که چطور با این احساسات کنار بیام؟" درمانگر لبخندی زد. "آفرین! این یعنی به جای اینکه قربانی شرایط باشی، کنترل رو به دست می‌گیری. بیا با یه تمرین شروع کنیم..." (شما چی فکر می‌کنید؟ آیا ما همیشه دنبال مشکلات جدید می‌گردیم؟ یا می‌تونیم روش برخورد خودمون رو تغییر بدیم؟)
کلـبــــــه🏡
داستان : کلید درون 🔑 بن‌بست رها با حالتی خمیده روی صندلی اتاق درمان نشسته بود. انگشتانش بی‌هدف
➤ انتخاب ۳: "احساس بهتری دارم، ولی هنوز نمی‌دونم چطور باید با مشکلاتم کنار بیام." درمانگر با تشویق سری تکان داد. "اینکه به این نقطه رسیدی خیلی مهمه. تو داری می‌بینی که تغییرات بیرونی تنها بخشی از ماجرا هستن." رها آهسته گفت: "ولی خب، من هنوز نمی‌دونم چه کار کنم." درمانگر لبخندی زد. "اولین قدم اینه که بپذیری مسئول احساساتت خودتی. دومین قدم اینه که ببینی چطور می‌تونی بدون تغییر دیگران، برای خودت قدمی برداری. به نظرت چی می‌تونه کمکت کنه؟" رها کمی فکر کرد. "شاید... شاید بتونم یاد بگیرم احساساتم رو بهتر بشناسم و به جای قهر کردن، درباره‌شون حرف بزنم." درمانگر سری تکان داد. "فوق‌العاده‌ست. بیا یه تمرین انجام بدیم..." (به نظرتون بهترین تمرین برای شروع این مسیر چیه؟ آیا تا حالا تجربه کردید که با تغییر نگرش خودتون، احساساتتون بهتر بشه؟)
خب ببینین از اون سه تایی ک انتخاب کردین کدومه ادامه داستان تون و بعد سوالتون رو جواب بدین😁