eitaa logo
کلـبــــــه🏡
38.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🔸️کلبه جایی برای آرامش🌱 🔸️توکلبه یادمیگیری چطور افکار،هیجانات و رفتارتو مدیریت کنی +۱۵🔸️ 🔸️کلبه خودتوبساز 🏡 🔸️ارتباط با ادمین و مدیریت کانال👇 https://zil.ink/kolbehh_12
مشاهده در ایتا
دانلود
کلـبــــــه🏡
انتخاب ۱: "خیلی عالی می‌شد، انگار یه معجزه رخ داده!" درمانگر لبخندی زد و گفت: "بله، این یه رؤیاست
➤ ادامه‌ی مسیر ۱: پذیرش کنترل احساسات خود رها روی صندلی جا‌به‌جا شد. "خب، تو می‌گی که من باید روی خودم تمرکز کنم، ولی چطور؟ وقتی دیگران باعث ناراحتی من می‌شن، مگه دست خودمه که احساس بدی نداشته باشم؟" درمانگر سری تکان داد. "درسته، ما نمی‌تونیم احساساتمون رو به‌کلی تغییر بدیم. ولی می‌تونیم تصمیم بگیریم که چطور به اون‌ها واکنش نشون بدیم." رها کمی مردد گفت: "یعنی چی؟" درمانگر خودکارش را روی دفتر یادداشتش گذاشت. "فرض کن همسرت باز هم تو رو نادیده می‌گیره. تو دو انتخاب داری: یا ناراحت می‌شی، قهر می‌کنی و منتظر می‌مونی که اون تغییر کنه... یا به این فکر می‌کنی که چطور می‌تونی این وضعیت رو مدیریت کنی. شاید بتونی نیازت رو واضح‌تر بیان کنی. شاید هم لازم باشه روی وابستگی عاطفی‌ات به تایید دیگران کار کنی. کدوم به نظرت مفیدتره؟" رها مکث کرد. "خب... دومی. ولی این کار سخت‌تره." درمانگر لبخند زد. "دقیقاً! ولی تو قراره تمرین کنی. برای هفته‌ی بعد، یه لیست از موقعیت‌هایی که حس کردی واکنش احساسی شدیدی داشتی، بنویس. بعد سعی کن ببینی چه انتخاب‌های دیگه‌ای داشتی. آماده‌ای؟" رها نفس عمیقی کشید. "باشه. امتحانش می‌کنم." (شما چطور؟ تا حالا سعی کردید روی واکنش‌های خودتون به موقعیت‌های ناخوشایند کار کنید؟ آیا فکر می‌کنید این روش جواب می‌ده؟)
کلـبــــــه🏡
➤ انتخاب ۲: "نمی‌دونم، شاید باز هم یه مشکلی پیش می‌اومد." درمانگر سرش را تکان داد و گفت: "پس فکر
➤ ادامه‌ی مسیر ۲: شناخت چرخه‌ی مشکلات رها ابروهایش را در هم کشید. "شاید هم مسئله اینه که من همیشه دنبال یه مشکل جدید می‌گردم..." درمانگر سری تکان داد. "این احتمال رو در نظر گرفتی که ذهن ما به‌طور طبیعی به دنبال مشکلات می‌گرده؟ چون بقامون به این بستگی داره که تهدیدها رو شناسایی کنیم." رها لبش را گزید. "یعنی من محکومم که همیشه ناراحت باشم؟" درمانگر خندید. "نه، اما اگه آگاه نباشی، ذهنت به‌طور خودکار مشکلات جدیدی برات خلق می‌کنه. چیزی که می‌تونی یاد بگیری، اینه که چطور از این الگو آگاه بشی و وقتی اتفاقی می‌افته، از خودت بپرسی: 'آیا این مشکل واقعاً ارزش این‌همه توجه رو داره؟ یا دارم بیش‌ازحد بهش بها می‌دم؟'" رها کمی فکر کرد. "خب، شاید بعضی چیزها اون‌قدرها هم مهم نباشن... ولی وقتی توی اون لحظه‌ام، خیلی بزرگ به نظر میان." درمانگر دفترچه‌ای برداشت و روی آن نوشت: "برای هفته‌ی بعد، یه تمرین داری: هر بار که یه مشکل جدید توی ذهنت ظاهر شد، از خودت بپرس 'آیا این موضوع تا یک سال دیگه هم برام مهمه؟' اگه جوابت نه بود، سعی کن کمتر بهش فکر کنی. چطوره؟" رها لبخند کم‌رنگی زد. "شاید ارزش امتحان کردن داشته باشه." (شما چطور؟ تا حالا شده بعد از مدتی به مشکلات گذشته‌تون نگاه کنید و ببینید که اون‌قدرها هم مهم نبودن؟ چطور می‌تونیم از این آگاهی توی لحظه استفاده کنیم؟
کلـبــــــه🏡
➤ انتخاب ۳: "احساس بهتری دارم، ولی هنوز نمی‌دونم چطور باید با مشکلاتم کنار بیام." درمانگر با تشوی
➤ ادامه‌ی مسیر ۳: مدیریت احساسات و افکار رها نفسش را بیرون داد. "باشه، من قبول دارم که باید روی خودم کار کنم. ولی راستش رو بخوای، نمی‌دونم از کجا شروع کنم." درمانگر سرش را تکان داد. "اولین قدم، شناخت احساساته. تو گفتی که وقتی همسرت توجهی بهت نمی‌کنه، ناراحت می‌شی. ولی 'ناراحتی' یه حس کلیه. دقیق‌ترش کن. چی توی این وضعیت اذیتت می‌کنه؟" رها کمی فکر کرد. "شاید... احساس می‌کنم بی‌ارزشم؟" درمانگر: "عالیه. حالا بریم عمیق‌تر. آیا 'بی‌ارزشی' یه واقعیت مطلقه، یا یه فکری که در اثر این موقعیت به ذهنت میاد؟" رها کمی مردد گفت: "خب... فکریه که میاد توی ذهنم." درمانگر لبخند زد. "و اگه این فقط یه فکر باشه، می‌تونی تصمیم بگیری که چطور باهاش برخورد کنی. مثلا به جای اینکه بگی 'من بی‌ارزشم'، می‌تونی بگی 'این فقط یه فکره که به ذهنم اومده، ولی حقیقت نداره.'" رها آرام سر تکان داد. "پس باید یاد بگیرم که افکارم رو از واقعیت جدا کنم؟" درمانگر: "دقیقاً! بیا یه تمرین انجام بدیم. هر وقت یه فکر منفی به ذهنت رسید، قبلش این جمله رو اضافه کن: 'من دارم فکری رو تجربه می‌کنم که...' مثلا 'من دارم فکری رو تجربه می‌کنم که من بی‌ارزشم.' این جمله بهت یادآوری می‌کنه که اون فقط یه فکره، نه حقیقت مطلق. امتحانش می‌کنی؟" رها لبخندی محو زد. "باشه، سعی می‌کنم." (شما چطور؟ تا حالا سعی کردید بین افکار منفی و واقعیت تفاوت قائل بشید؟ فکر می‌کنید این تمرین کمکی می‌کنه؟)
🔹🔹 تافردا فکر کنین و بعد بگین ایاالان کدوم رو انتخاب میکنین! ایا تجربه مشابه بهش رو داشتین!؟ فردا بیشتر باز راجع بهش صحبت میکنیم😉🔹🔹
➕زندگی‌تان را با کسانی احاطه کنید که دوستتان دارند، به شما انگیزه می‌دهند و باعث می‌شوند از اینکه خودتان هستید، حس خوبی داشته باشید. از آدم‌های منفی‌باف دوری کنین... ❤️...   🍃◍⃟🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◍⃟⚘🍃࿐ ایتاکلبه| اینستاکلبه | روبیکاکلبه | تلگرام‌کلبه
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفتا دلیل شادی. با صدا گوش بدین😁 ایتا| اینستا | تلگرام
کلـبــــــه🏡
خب خب! چه خبر رفقا😎 @Kolbehh_313
تجربه هاتون رو بگین بعد ببینیم تمرینات چجوریه براتون 😉
چند هفته از شروع جلسات درمانی رها گذشته بود. او حالا بیشتر از قبل در مورد احساسات و افکارش آگاه شده بود. در هر جلسه، رها بیشتر می‌فهمید که تغییرات بزرگ، درونی و تدریجی هستند. اما هنوز هم چالش‌هایی وجود داشت. امروز، رها برای اولین بار احساس می‌کرد که قدم‌های کوچکی به سوی تغییر برداشته، اما هنوز در میانه‌ی راه است. رها وارد اتاق درمان شد، مثل همیشه کمی بی‌حوصله و خسته. با نگاه جدیدی به درمانگر نگاه کرد. رها: *(با صدای آرام)* "می‌خواستم ازتون تشکر کنم. اون تمرین‌هایی که دادید، من رو به فکر انداخت. الان می‌تونم بیشتر روی خودم تمرکز کنم." درمانگر لبخند زد. "خوب است که به پیشرفتت آگاهی داری. ولی این تغییرات، به زمان و تکرار نیاز دارن. درسته؟" رها کمی مکث کرد و گفت: "آره. مخصوصاً وقتی که فکر می‌کنم هیچ‌چیز تغییر نکرده. همسرم هنوز هم همونطور که بود، رفتارش رو تغییر نداده." درمانگر بدون عجله گفت: "بذار یه سوال بپرسم. وقتی به خودت نگاه می‌کنی، فکر می‌کنی چطور تغییر کردی؟" رها به آرامی به خودش نگاه کرد و بعد با صدای کم‌جان گفت: "خب، شاید دیگه به اندازه‌ی قبل از رفتارهای اون ناراحت نمی‌شم. می‌دونم که مسئولیت احساسات خودم رو به عهده دارم." درمانگر با لبخند سری تکان داد. "این عالیه. چون تغییر، همیشه در درون شروع می‌شه. بیرون هم ممکنه تغییر کنه، ولی تغییر درونی توست که اثر ماندگاری داره."