هدایت شده از ϙᴜᴇʀᴇɴᴄɪᴀ
پنجاه و هفت″
با اضطراب و دلشوره عجیبی از خونه به مقصد کتابخونه میزنم بیرون. اتوبوس میرسه و طبق معمول شلوغه.
میایستم کنار شیشه اتوبوس. دو تا ایستگاه بعد یه خانم سوار میشه با دختر کوچولوش که کاپشن صورتی پوشیده. خانم دقیقا میاد و رو به روی من میایسته، بعد چادرشو مرتب میکنه و با صدای بلند میگه:
لاحول و لا قوَّة الا باللّٰه العلی العظیم؛
و بعد هم یه صلوات میفرسته.
ایستگاه بعد اتوبوس نگه میداره و خانم دوباره میگه:
لاحول و لا قوَّة الا باللّٰه العلی العظیم.
صدای رسا و آرامش بخشی داره؛
همینطور که داره زمزمه میکنه اضطرابم کم میشه.
شروع میکنم از زیر ماسک، آروم به زمزمه کردن:
لاحول و لا قوَّة الا باللّٰه العلی العظیم؛
غرق میشم توی معنی این جمله؛
براستی که
هیچ قدرت و نیرویی نیست الا قدرت خودت، خدای بزرگِ من :).
آروم تر از زمانیم که از خونه بیرون اومدم.
خیلی آروم تر ..
#اینروزهایمن؛
هدایت شده از ϙᴜᴇʀᴇɴᴄɪᴀ
شصت و دو″
آخرینای امسال داره پشت سر هم اتفاق میفته؛
آخرین هیئت شب جمعه؛
آخرین دعا کمیل؛
آخرین اشکا و خنده ها؛
آخرین ثبت های موندگار.
آقای امام حسین ؛
الهی آخرین باری نباشه که برات گریه میکنیم، سینه میزنیم، خادمی میکنیم ..
مارو بغل کن.
ما اگه از آغوشت دور باشیم، گم میشیم؛
توی خودمون،
فکرامون،
غمامون،
بدبختی هامون،
گناهامون.
اومدم بهت بگم:
سمتِ تو از تمامی مردم فراریام
ای با غریبه های جهان، آشنا حسین :))
سوم رمضان امسال هم تموم شد.
برسون این خستهی درمونده رو به سوم محرمت عزیزِدلم!
#اینروزهایمن؛