مُـؤَثِـر
و قسم به آن زمان كه نگاهش قسمتِ دلت بشود:)❤️🩹
گویا #حسین ؛ پناهیست برای منِ آوار شده🥲💔.
هدایت شده از ϙᴜᴇʀᴇɴᴄɪᴀ
پنجاه و هفت″
با اضطراب و دلشوره عجیبی از خونه به مقصد کتابخونه میزنم بیرون. اتوبوس میرسه و طبق معمول شلوغه.
میایستم کنار شیشه اتوبوس. دو تا ایستگاه بعد یه خانم سوار میشه با دختر کوچولوش که کاپشن صورتی پوشیده. خانم دقیقا میاد و رو به روی من میایسته، بعد چادرشو مرتب میکنه و با صدای بلند میگه:
لاحول و لا قوَّة الا باللّٰه العلی العظیم؛
و بعد هم یه صلوات میفرسته.
ایستگاه بعد اتوبوس نگه میداره و خانم دوباره میگه:
لاحول و لا قوَّة الا باللّٰه العلی العظیم.
صدای رسا و آرامش بخشی داره؛
همینطور که داره زمزمه میکنه اضطرابم کم میشه.
شروع میکنم از زیر ماسک، آروم به زمزمه کردن:
لاحول و لا قوَّة الا باللّٰه العلی العظیم؛
غرق میشم توی معنی این جمله؛
براستی که
هیچ قدرت و نیرویی نیست الا قدرت خودت، خدای بزرگِ من :).
آروم تر از زمانیم که از خونه بیرون اومدم.
خیلی آروم تر ..
#اینروزهایمن؛
مُـؤَثِـر
پنجاه و هفت″ با اضطراب و دلشوره عجیبی از خونه به مقصد کتابخونه میزنم بیرون. اتوبوس میرسه و طبق مع
حسم نسبت به نوشتههای #زینبِبهار قابل وصف نیست>>>>>
مُـؤَثِـر
پنجاه و هفت″ با اضطراب و دلشوره عجیبی از خونه به مقصد کتابخونه میزنم بیرون. اتوبوس میرسه و طبق مع
ای تو امانِ هر بلا ، ما همه در امانِ تو:)🤍
#ایهاالعزیز