eitaa logo
مباحثه فقاهت
7.6هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
6 ویدیو
41 فایل
کانال مباحثه فقاهت وابسته به مدرسه عالی فقهی امام محمد باقر عليه السلام با هدف کمک به تعمیق فقه و اصول و ايجاد فضاي علمی و تخصصی در حوزه ایجاد شده است کانال مباحثه فقاهت در تلگرام https://t.me/+h9HkTrDUB4ViMWY0 🌐ارتباط با مدیر کانال 🆔️ @mobahathah
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 💠 کیمیا سعادت نیست ✍️آقای آخوند ملا‌علی همدانی نقل می‌کرد آقای شیخ عبدالنبی نوری – که استاد آقای در تهران بود و درس را نزد او می‌خواند و از درجه اول ایران بود – نقل می‌کرد زمانی که من بودم و گویا در مدرسۀ محمودیه تهران مثلاً سیوطی می‌خواندم، طلبه‌ای در یکی از حجره‌های مدرسه ساکن بود و کسی را به حجره‌اش راه نمی‌داد. می‌گفتند که او علم می‌داند. من با او طرح دوستی ریختم و او مرا به حجره‌اش راه داد. چندی بعد، از او خواستم که علم کیمیا را به من نیز یاد بدهد. او گفت: به دردت نمی‌خورد. من اصرار کردم، او نیز قبول کرد و دستور داد که من مقدّمتاً چیزهایی را تهیه کنم. در همان اوقات برخی از اهالی نور که به تهران آمده بودند، به مدرسه ما وارد شدند. آنها می‌خواستند به مشرف شوند. به من گفتند: تو نمی‌آیی؟ گفتم: این نهایت آرزوی من است. لذا با آنها به مشهد رهسپار شدم. به که رسیدیم، آنها مایل شدند که خدمت حاج ملاهادی برسند. من هم در جمع آنها خدمت حاجی سبزواری رسیدم. پس از زیارت حاجی، آنها برخاستند که بروند. من هم خواستم بروم که حاجی سبزواری به من فرمود: تو بمان! سپس حاجی فرمود: کیمیا سعادت نیست، راه دیگر در پیش گیر. من در شگفت شدم؛ چون قضیۀ آموزش را به هیچ کس نگفته بودم! 🌐 کانال "مباحثه فقاهت" 🆔 @mobahathah_ir
🔸 💠 کیمیا سعادت نیست ✍️آقای آخوند ملا‌علی همدانی نقل می‌کرد آقای شیخ عبدالنبی نوری – که استاد آقای در تهران بود و درس را نزد او می‌خواند و از درجه اول ایران بود – نقل می‌کرد زمانی که من بودم و گویا در مدرسۀ محمودیه تهران مثلاً سیوطی می‌خواندم، طلبه‌ای در یکی از حجره‌های مدرسه ساکن بود و کسی را به حجره‌اش راه نمی‌داد. می‌گفتند که او علم می‌داند. من با او طرح دوستی ریختم و او مرا به حجره‌اش راه داد. چندی بعد، از او خواستم که علم کیمیا را به من نیز یاد بدهد. او گفت: به دردت نمی‌خورد. من اصرار کردم، او نیز قبول کرد و دستور داد که من مقدّمتاً چیزهایی را تهیه کنم. در همان اوقات برخی از اهالی نور که به تهران آمده بودند، به مدرسه ما وارد شدند. آنها می‌خواستند به مشرف شوند. به من گفتند: تو نمی‌آیی؟ گفتم: این نهایت آرزوی من است. لذا با آنها به مشهد رهسپار شدم. به که رسیدیم، آنها مایل شدند که خدمت حاج ملاهادی برسند. من هم در جمع آنها خدمت حاجی سبزواری رسیدم. پس از زیارت حاجی، آنها برخاستند که بروند. من هم خواستم بروم که حاجی سبزواری به من فرمود: تو بمان! سپس حاجی فرمود: کیمیا سعادت نیست، راه دیگر در پیش گیر. من در شگفت شدم؛ چون قضیۀ آموزش را به هیچ کس نگفته بودم! 🌐 کانال "مباحثه فقاهت" 🆔 @mobahathah_ir