eitaa logo
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
389 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی❤️ کاردیگری‌ازدست‌این‌خادم‌بی‌دست‌وپابرمی‌آید؟ حالاکه‌رسیده‌ام‌به‌بودنت حالاکه‌صاحب‌روزگارم‌شده‌ای حالاکه‌آرزوی‌شیخ‌الائمه،سهم‌من‌شده‌است کاش‌بتوانم"صادقانه"خدمتگزارت باشم🥺 کپی؟حلالت‌هدف‌ما‌چیز‌دیگریست
مشاهده در ایتا
دانلود
شش پارت تقدیمتون..:)🌱
رفقا ساعت ۱۱:۰۵ ماه گرفتگی شروع میشده و شما تا ساعت ۱۲:۲۲ فرصت دارید نماز واجب آیات رو بخونید
ب نام هر چ هست از اوست🌱
❤️ مـا همـانیـم ڪہ از عشـق تـو غفلـت ڪردیـم🥀 بـا همہ آدمیـان غیـر تـو خلـوت ڪردیـم💔 سـال هـا مے گـذرد، منتظـرے بـرگـردیـم 🌤 و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ غیبـت ڪردیـم🍂 @rahrovaneshg313
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشك شهيد حزب الله بعد از شنيدن روضه خوانى حضرت زهرا( سلام الله علیها) چه عالمی دارند شهدا ...😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•‌• ↻♥️ ↯ ⇨@rahrovaneshg313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه ✨🕊 صدای لا لایی خواندن ،از اطراف قبرمی آید.عمه ها وخاله ها ،خواهربابک را در آغوش گرفته اند.به زبان آذری برای بابک نوحه سر داده اند. مادر،روی صندلی سفید که در احاطه ی مهمان هاست، همچون کوهی نشسته وبرای آرام کردن دختر هایش، روی شانه هایشان دست می کشد. خیلی ها نمی دانند این کوه در دلش آتش فشان داردو بروز نمی دهد. از سخن رانی ومداحی چیزی نمی فهمم.گوشم مدام به صحبت زن های دورو بر است.اسم بابک را که می شنوم ،گردن درازمیکنم تا طرف را ببینم. همه جا دنبال ردی از بابک میگردم؛ دوست دارم بابک را همین جوری لابه لای حرف های دیگران کشف کنم. زنی کنارم نشسته.چند تار از موهای سفید کنارشقیقه اش زده بیرون. رنگ طوسی چشمانش، از گریه،پر از رگه های خون شده. پره ی چادرش را کشیده روی لب ودهانش. می پرسم: از اقوام شون هستید؟ سربالا می دهد ومی گوید: همسایه شون ام .این قد بود که دیدمش. دستش از زمین نیم متر فاصله دارد.میگوید: از همون بچگی ،مودب بود. مهربون بود. دختری،روی شانه ام دست می گذارد،میخواهد طوری بنشینم که بتواند رد شود. همان طور که با اشاره منظورش را به من می فهماند،توی گوشی کنار گوشش می گوید: نه نه..... می خوام برم.قلبم داره می گیره. @rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه ✨🕊 حس می کنم بابک توی آدم هاست وداره نگاهمون میکنه. دختر رد می شود،وعطرش با گوشه ی مانتویش کشیده می شود روی صورتم. برادر بزرگتر،کیک به دست وارد می شود.دوربین ها زوم می شوند. صدای گریه از هر گوشه وکناری بلند می شود.از صدا وسیما آمده اند تا از متفاوت ترین جشن تولد گزارش تهیه کنند. بی گمان کسی چنین تولدی به خود ندیده.پدر نشسته جلوی دوربین واشک می ریزد. الهام با بغض می گوید:اولین سالیه که براش کادو نخریده ام. خبرنگار می پرسد: حس تون چیه الان؟ الهام لب جمع می کند وبا گردن کج می گوید:دل تنگ داداشم ام. اسم کوچه شان، بن بست پروانه است. لابد از سال ها قبل ،به کسی که مسئولیت نام گزاری این کوچه را برعهدل داشته، الهام شده بود که سال ها بعد،دراین کوچه ،پیله ی با ارزشی پیدا خواهد شدکه پروانه می شود واین بن بست را می شکند وبه سمت رهایی بال میزند. داخل کوچه که می شوی، میتوانی قامت بلند بابک را در لباس رزم ببینیکه سرتاسر در آهنی را پوشانده.انگار بابک تمام روز جلوی در ایستاده تا به مهمانهایش خوش آمد بگویدودر رابرای ورودشان باز نگه دارد. @rahrovaneshg313