eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 آنها الآن خوشحال هستند پسرم ۷ ساله هست. بالاخره یک جایی متوجه شد که اتفاقی افتاده است. گفت: «چرا گریه می‌کنی مامان؟» اشک‌هایم را پاک کردم و گفتم: «دلم گرفته». گفت: «الآن بغلت می‌کنم خوب شی». بغلم کردو گفت: «خوب شدی؟» گفتم: «آره، عالی‌ام». گفت: «این آقاهه کیه که شبیه سید علیه؟» گفتم: «آقای رئیسی». گفت: «مرده؟» گفتم: «شهید شده». گفت: «بچه هم داشته؟» گفتم: «آره». گفت: «خب بچه‌ش گناه داره که» گفت: «دردش گرفته؟» گفتم: «نمی‌دونم، اما مهم اینه که الآن خیلی خوشحاله». گفت: «آره، می‌دونم حاج قاسمم همینه! چرا خب! خودشون می‌رن خوشحال می‌شن، ما باید ناراحت شیم و غصه بخوریم» دیگه هیچ جوابی براش نداشتم ... مثل وقتی که حاج قاسم را زدند و جوابی برای دخترم که آن موقع او هم ۷ سالش بود نداشتم. رضانیا سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 امان‌نامه این روزها دلم روضه عباس (ع) می‌خواهد. جوانمردی که شجاعت و وفاداری‌اش به امام زمان خود حتی تحسین دشمنانش را برانگیخته‌بود. آن زمانی را تصور می‌کنم که برایش امان‌نامه آوردند. چون می‌دانستند اگر عباس اردوگاه حسین را ترک کند این اردوگاه دیگر کمرش می‌شکند. عباس اما با ولایت‌پذیری‌اش، به دشمن نه بزرگی گفت تا در برابر ذلت سر خم نکند. این روزها من به یکی از عباس‌های زمانه‌ام فکر می‌کنم. آن‌که نماد و قلب و هماهنگ کننده مقاومت در مقابل اسرائیل بود. آن‌که وفاداری و ولایت‌مداری‌اش زبانزد عالم بود. شنیده‌ام آمریکایی‌ها پیشنهاد دادند که ما تو را رئیس حکومت لبنان و حتی سید و آقای جهان عرب می‌کنیم به شرطی که از ولایت فقیه دم نزنی. (به نقل از آیت‌الله محمدی عراقی) آن‌ها امان‌نامه دادند چون فکر می‌کردند سیدحسن که نباشد کمر حزب‌الله خواهد شکست. سیدحسن اما امان‌نامه یزیدیان زمان را پس زد و همان جملاتی را گفت که بارها در سخنرانی‌هایش تکرار کرده بود: اگر هزار بار کشته شویم، بدن‌های‌مان را بسوزانند، خاکسترمان را بر باد دهند، ای فرزند حسین، ما تو را ترک نخواهیم کرد. سیدحسن معنای اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم را خوب درک کرده بود. به همین خاطر در وصیت‌نامه‌اش گفته بود: به شما سفارش می‌کنم برای خیر دنیا و آخرت‌تان، ایمانتان به رهبری امام خامنه‌ای محکم و قوی باشد. سیدحسن نصرالله درس شجاعت و ولایت مداری را از مولایش عباس(ع) آموخته بود... مائده محمدتبار eitaa.com/maahsou یک‌شنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 آوار صدایی مثل بمب توی سرم می‌پیچد. چشم‌هایم را باز می‌کنم. نمی‌دانم کجا هستم. قلبم محکم به سینه‌ام می‌‌زند. بدنم شل شده است. نمی‌توانم حرکت بکنم. صدا دوباره بلندتر می‌کوبد به تارهای صوتی گوشم. شقیقه‌هایم تیر می‌کشد. نگاهم را سمت پنجره می‌چرخانم. هوای پشت پنجره غبارآلود است. یادم می‌آید چند روزی است که دارند خانه همسایه را تخریب می‌کنند. دو طرف سرم را ماساژ می‌دهم. خواب از سرم پریده است. اما سستی و بی‌حالی‌اش توی تنم مانده است. روی تختم می‌نشینم. می‌روم سمت پنجره. پرده حریر را کنار می‌‌زنم. دیگر آثاری از خانه همسایه نیست. همه‌اش آوار و خرابه هست. دیدن آوار حالم را بد می‌کند. یک جرثقیل با چنگال‌های بزرگش انبوه پاره‌آهن‌ها و تکه‌آجرهای ریخته بر زمین را بلند می‌کند و پشت یک کامیون می‌ریزد. گرد و غبار غلیظی فضا را تار و محو کرده است. فکر می‌کنم تازه این شروع ماجراست و تا این ویرانه خانه شود هر روز همین بساط به راه است. همسایه قبلی یک سالی است که خانه‌اش را فروخته و رفته. کاش ‌می‌ماند و همین‌جا زندگی‌اش را می‌کرد. اینطوری ما هم زابه‌راه نمی‌شدیم. می‌روم آشپزخانه شیر آب را باز می‌کنم. صدای شرشر آب با صدای کوبیدن آوار قاطی می‌شود. دستم را می‌گذارم زیر خنکی‌اش و یک کف دست آب می‌پاشم روی صورتم. با خودم فکر می‌کنم تا کی این صداهای گوش‌خراش را باید تحمل کنم؟ چند هفته؟ چند ماه؟ و یا چند سال؟ فکرهای جورواجوری ذهنم را مشغول می‌کند. همسایه قبلی‌مان حتماً جایی توی این شهر خانه‌ای بهتر خریده و دارد با زن و بچه‌اش زندگی می‌کند. آواره و بلاتکلیف نمانده که دست‌شان را بگیرد و از این خرابه به آن خرابه بکشدشان. حتما شکم بچه‌هایش هم سیر است و مجبور نیست در حسرت خوردن لقمه‌ای نان یا آبی که قابل خوردن باشد ساعت‌ها توی صف‌ بایستد. ترس جان خودش و بچه‌هایش هم ندارد. ما هم نداریم. این صداها آزاردهنده است اما آتش اضطراب و مرگ به جانمان نمی‌اندازد. اینجا خرابه‌‌اش هرچند زشت باشد اما زیرش جسد آدم‌ها پنهان نیست. همسایه جدیدمان هم شکر خدا جای این آوار دارد ویلا می‌سازد. گفته می‌خواهد دوبلکسش کند. حتما خانه بزرگ و قشنگی می‌شود. کوچه‌مان هم یکدست‌تر و نو نوارتر می‌شود. اینجا حتی خرابه‌هایش هم بوی زندگی و امید می‌دهد. الحمدلله همه چیز خوب است. اما نمی‌دانم چرا باز هم دیدن آوار حالم را بد می‌کند... مائده محمدتبار eitaa.com/maahsou پنج‌شنبه | ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها