📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مراغه
بخش سیزدهم
چشمم روی شمارهی پلاک ماشینها میچرخد؛ سواریهای رنگبهرنگ که به نظر میرسد همه از آذربایجانشرقی هستند: ۱۵، ۲۵، ۳۵. چند ماشین مدل بالا هم با شماره پلاک تهران توجهم را جلب میکند: ۲۲، ۴۰، ۵۵.
یک لحظه فهمیدم انتهای پل یادگاران بسته است. چشمهایم را ریز میکنم؛ چندین اتوبوس پشت سر هم ردیف شدهاند. اتوبوسی زردرنگ چشمم را میگیرد، این تنها اتوبوسیست که نوشتهای روی آن نصب نشده است. نزدیکتر میشوم: «زائرین شهید رحمتی، کارکنان فولادظفر بناب»
بغض گلویم را سنگین میکند. مگر مردم ما، پرورش یافتهی کدام مکتباند که تشییع شهید را زیارت میدانند؟
- حسین آقام! همه میرن تو میمونی برام.
صدای مداح جواب سوالم را میدهد.
ادامه دارد...
سنا عباسعلیزاده | از #تبریز
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۴۰ | #آذربایجان_شرقی #مراغه پل یادگاران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش پنجاهوچهارم
اسمش ایلیا بود؛
خیلی بیقراری میکرد؛ اما مادرش صبورانه آرامش میکرد...
- از کجا اومدی؟
- از خود مشهدم.
- سخته، با بچه اذیت میشی!
- ما نیاییم کی بیاد؟ آقای رئیسی به گردن ما خیلی حق داره...
با همین جمله کوتاه، بغضش ترکید...
ادامه دارد...
زهرا حقپناه | از #بجنور
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد حرم مطهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
آخرین دیدار
شخصیتزده نیستم؛ مخصوصا سیاسیون! در این ده دوازده سال که دستی بر آتش سیاست دارم، با مسئولین کلان زیادی گفتوگو داشتم. کلا در بین رجال سیاسی خیلی کماند کسانی که به دلم بنشینند. روزی که بنا بود در جلسه فعالین مردمی شیراز، چند نکتهای را جلوی رئیس جمهور بگویم، به سبک دوران جوانی، هنوز زبانم تیز بود مقابل مسئولین. چند جایی دیسیپلین جلسه را حفظ نکردم. قرار بود نامهای به دست رئیس جمهور برسانم. چون میدانستم در بین راه ممکن است سرما بخورد، همان بالای تریبون گفتم: «میخواهم نامه را خودم به شما بدهم.» بعد از پایان عرائضم، در حال پایین آمدن بودم که بروم به سمت رئیس جمهور، محافظها مانع شدند. خودش ایستاد و چند قدمی جلو آمد و گفت: «تشریف بیارید.» از دست محافظها خلاص شدم و رفتم جلو. خیلی گرم گرفت. در هنگام دست دادن، دست دیگرش را هم گذاشت روی دستم؛ با اینکه به خاطر تندی لحنم، گفتم شاید مکدر شده باشد. چون در تایید حرفم یا شوخی، عدهای در جلسه کف زدند و این، مسئولین را هم کفریتر میکند. حتی پایین هم کمی تند حرف زدم. اما نه! با روی باز و صمیمانه مرا پذیرفت! دوست داشتم دستش را ببوسم، اهل این حرفها اصلا نبوده و نیستم. تا حالا دست عالمی را نبوسیدم اما او برایم فرق داشت، شأن داشت، دست عالم مجاهد بود، اما فضایش نبود. گذشتم.
حرفهایی را کنار گوشش گفتم. گفت: «الان مجال نیست. ترتیبی میدهم با شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزیر آموزش و پرورش جلسه داشته باشید و مسائلتان را پیگیری کنید.» وعدهاش صادق بود. چند مدت بعد همین اتفاق افتاد.
انتخابات ١۴٠٠ از مخالفان کاندیداتوریاش بودم. نه اینکه خرده شیشه داشت، مثل چند نفر دیگرشان. چون معتقد بودم شأنش در آن برههی حساس نبود و تیم ایدهاش اندازه جمع کردن خرابکاریهای جریان اشرافیت در آن برهه نبود. بگذریم...
آخرین دیدارمان هم امروز صبح بود: «یه کنج از حرم»
بین این دو دیدار، هشت ماهی فاصله بود و از زمین تا آسمان تفاوت. مهر ١۴٠٢ مطالبه داشتم و الان هم پرمطالبه بودم، اما امروز دیگر لحنم تند نبود. باز هم گرم گرفت، صمیمی پذیرفتم. اما اینجا میشد دستش را بوسید، فضایش بود...
امین ایمنی | از #شیراز
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
حافظه، حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه|ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتوپنجم
تازه رسیده بودیم به ابتدای راه، ساعت شاید به هفت هم نرسیده بود. دختری با عبای مشکی که حدوداً پانزده سال داشت بیحال دست پدرش را گرفته بود و برخلاف مسیر راه میرفت. مشغول مصاحبه بودم که دیدم به همراه پدر برگشت. با پدرش صحبت کردم و گفت: از صبح معده درد داره ولی بازم اومدیم.
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش پنجاهوپنجم
ساعت ۱۵ و ۵۹ دقیقه بود.
هر لحظه بر ازدحام جمعیت افزوده میشد. صدای بلندگو به گوش میرسید. بلندگوهای منتهی به حرم بود که مدام اعلام میکرد:
«لطفا دیگر به سمت حرم نیائید،
جمعیت خیلی زیاد است،
ممکن است فاجعه رخ دهد.»
اما من دلم نمیآید که نروم... با یک، دودوتای سادهی خودم، به نتیجه میرسم که باید برگردم.
در بین مسیر، نگاهم به نگاهش گره میخورد؛
نوجوان رشیدیست و با غیرت! سربند قرمز «یاعلی بن موسی الرضا» و عکسی شهید رئیسی در دستانش، توجهم را جلب کرد.
با اشاره چشمانم و حرکت دوربین گوشیام، اجازه میگیرم تا عکسش را ثبت تاریخ کنم.
پسر نوجوان، راست قامت میایستد، با چند ژست متفاوت تا عکسش را بگیرم.
موج جمعیت زیاد است،
نمیتوانم زیاد بمانم، از چند زاویه عکسش را گرفتم.
تشکر میکنم و به حرکتم به سمت حرم ادامه میدهم.
خوشحالم که نسل به نسل، ریشه انقلاب محکمتر و درختش بارورتر میشود...
ادامه دارد...
زهرا حقپناه | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۵:۵۹ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
جشن تولد
مریم هرسال برای تولد آقامهدی سنگ تمام میگذارد. چنان باسلیقه و حوصله کیک و هدیه و گل و بستههای جورواجورِ خوشگل تهیه میکند، که آدمِ بیذوق و احساسی مثل من هم دلش غنج میرود. امسال دنبال ایدهی نو میگشت. طرحی را که مدتها گوشهی ذهنم بود پیشنهاد دادم. خیلی استقبال کرد. از یکماه قبل دربارهاش حرف زدیم و برنامه ریختیم. طبق معمول همهی دوندگیها با خودِ عاشقپیشهاش بود. توی ایتا برایم عکس و پیام میفرستاد تا در جریان کارها باشم.
همهچیز مهیا بود برای یک جشن تولد عالی. هم بالاخره از حراست بیمارستان مجوز ورودمان به بخش زایمان را گرفت و هم کتابها را جور کرد. ماگهای طرحدار را هم سفارش داده و چیده بود روی میز. گفت فقط مانده گلهای مصنوعی که هروقت آماده شد بچینم توی ماگها.
اولِ کتابها با خط خودش، جملات زیبایی از رهبر عزیزمان در وصف جایگاه مادر نوشت و خلاصه گفت برای فردا ساعت ۵ آماده باشم که بیاید دنبالم.
قرار بود ۳۱ اردیبهشت به مناسبت تولد آقامهدیاش، برای مامانهای نازنینی که در این تاریخ زایمان کردهاند، هدیهی ناقابلی ببریم. زهی سعادت که امسال، ۳۱ اردیبهشت با ولادت امامرئوف هم مصادف بود. مریم آنجا حسابی ذوق کرد که خدام بزرگوار، از طرحش باخبر شدند و قرار شد آنها هم با پرچم متبرک گنبد آقا علیبنموسیالرضا همراهیمان کنند.
فکرش را بکن! تازه زایمان کرده و تنی رنجور و ذهنی بیقرار داشته باشی، آنوقت خانمهای خادم، با پرچم متبرک به ملاقاتت بیایند.
...
ظهر ۳۰اردیبهشت اما آبستن خبری ناگوار بود. به مریم پیام دادم:
"برای رئیسجمهور دعا کن."
کمی بعد زنگ زد. همین که صدایش را شنیدم بغضم ترکید. او اما مثل همیشه با متانت و آرامش گفت: "گریه نکن عزیزم. دعا کن هرچی خیره پیش بیاد. انشاالله عزت اسلام و ایران و مسلمین پایدار باشه. وقتی زنگ زدی، سر خاک آقامهدی بودم، داشتم سورهی یاسین میخوندم. امروز روز آخر چلهی یاسینم بود. هم برای رئیسجمهور عزیزمون دعا کردم هم برای عزت اسلام و ایران."
خداحافظی کردیم و تا روز بعد در هول و ولا ماندیم. نمیدانم چه مرگم شده بود که اشکم بند نمیآمد. دستودلم به هیچکاری نمیرفت. فقط التماس خدا و امامرضا میکردم که سفرکردههایمان صحیح و سالم برگردند. غافل از اینکه رییسجمهور از من مستجابالدعوهتر است و اگر شب قدر امسال، رزق شهادت از خدا خواسته، نصیبش شده است.
روز بعد مریم زنگ زد. مثل همه خبر را شنیده بود. نمیتوانستم جواب بدهم. هقهق گریه امانم نمیداد که کلمات را واضح و روشن ادا کنم. توی ایتا پیام دادم و عذرخواهی کردم.
گفت این حال مردم را خوب درک میکند.
گفت برنامهی ملاقات از مادران فعلا لغو شده.
گفت تاب و توانی برایش نمانده.
همانروز پیام پدرشوهرش را توی کانال گذاشت. پدر شهید نوشته بود:
مهدی عزیزم، تولدت مبارک شهید عزیزم. مهمانهای خوبی داری. از اینها پذیرایی کن. خدا به رهبرمان سیدعلی صبر و سلامتی بدهد و ما هم پیرو خط ولایت باشیم. برای شادی روح شهدا و شهید عزیزمان سید ابراهیم رئیسی و شهید عزیزم مهدی دهقان صلوات
ن. ماهپری
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان
رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
لذت نماز
گفتم: «مادر برایت چای بیاورم؟» گفت: «ممنون».
چند دقیقهای گذشت و بلند شد. با یک دست عصایش و با دست دیگر صندلی تاشویش را حمل میکرد تا به دانشگاه تهران برسد.
گفتم: «مادر خیلی شلوغه. از همینجا برگرد. حتماً ثواب کامل شرکت در تشییع شهدای خدمت را برایت مینویسند».
لبخندی زد و در حالی که به راهش ادامه داد، گفت: «تا لذت نماز پشت سر آقا را نچشم، برنمیگردم».
سید حسام بنیفاطمه
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران مراسم تشییع شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش پنجاهوششم
کارم چیز دیگری است،
اما علاقهام عکاسی اجتماعی است.
سه سال است عکاسی را شروع کردهام و حالا تقریبا میشود گفت عکاس اجتماعی هستم.
از شب قبل که تصمیم به شرکت در تشییع برایم جدیتر شد، برای خودم برنامه عکاسی برای روز تشییع شهدای خدمت را چیدم.
مثل عکاسی روز قدس یا عکاسی جشن ۲۲ بهمن یا...
ولی اینبار کمی متفاوت باید عمل میکردم، باید روایت تصاویرم را هم مینوشتم، پس باید دنبال سوژههای خاصتر میگشتم.
در بین ازدحام و انبوهی جمعیت اصلا نمیشد گوشی موبایل را صاف نگه داشت، یا حتی فضایی نبود که بتوانم ببینم چه عکسی دارم در حافظه تاریخ ثبت میکنم.
ساعت از ۱۶ گذشته و من نزدیک فلکه بسیج بودم. جمعیت کمی کمتر شده بود.
خانم عکاس دوربین به دستی، از دو فرشته دهه نودی داشت عکس میگرفت.
سریع به سمتشان رفتم، تا رسیدم، عکاس عکسش را گرفت و رفت و آن دو دختر به همراه خانوادهشان خواستند بروند که نفس نفس زنان گفتم: من هم بگیرم لطفا!
لبخندی زدند و با عکس آقای رئیسی که در دستانشان بود به سمتم چرخیدند.
در حین اینکه داشتند عکس شهید را مرتب در دستشان میگرفتند، پرسیدم: چرا اومدین اینجا؟
گفتند: اومدیم تا با رهبرمون بگیم تا پای جان تا آخرین قطره خون در کنار شما هستیم...
ادامه دارد...
زهرا حقپناه | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا