eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 خبر دیگر آمده بود، دروغ نبود، خواب نبود روایت بوشهر/ روایت دوم دیشب را که همه‌اش دنبال خبر دویده بودم. چشمانم را هی به امید اینکه خبر زودتر بیاید و از نگرانی بیرون‌مان کند، دنبال می کردم. اما سود که نداشت بی‌تابمان می‌کرد. خبر نصفه و نیمه پخش شده بود. آن فیلم پهپاد که بیرون آمد و گفت: «همه‌ی جسم ها سرد است». انگار جسم ما هم یخ زد. استوری آماده کردم که بگذارم اینستاگرام، اما باورم نمی‌شد. پاکش کردم. مثل روز سیزده دی منتظر تکذیب ماندم. هی از تلگرام به توئیتر، از توئیتر به اینستاگرام. اما خبر بیشتر گره‌اش را تنگ می‌کرد. بیشتر بیخ گلویم را چسباند. بالاخره صدا و سیما هم تائید کرد. منتظر بودم خبر شادی بیاورد، غم آورد. خبر بیاید و خواب بروم. خبر آمد، بهت برم برداشت. خبر آمد، خواب از سرم پراند. می زدم توی صورتم که خواب نباشم، دروغ باشد. نبود خبر دیگر آمده بود. سیدعباس حسینی‌مقدم دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 غم چسبیده بود بیخ گلویم روایت بوشهر/ روایت سوم غم چسبیده بود بیخ گلویم. باید زودتر می‌رفتم جایی، زنگ زدم محمد، گفتم کجایی. گفت: «حوزه هنری جمع شده‌ایم کاری کنیم». زود از خانه زدم بیرون، گیج خواب بودم. می‌خواستم قبل از رفتن به حوزه بی خوابی دیشب را با قهوه کم کنم. بدنم تاب نداشت. توی مسیر جلوی قهوه‌فروشی ایستادم. تا وارد شدم. پسرک جوانی وارد شد به شوخی به باریستا که مرد جوانی بود و گردنبند طلایی گردن داشت، گفت: «چته آهنگ غمگین گذاشتی، بزن شادش کن». یک‌مرتبه مرد جوان گفت: «می‌تونی همین یه‌بار خفه بشی، رئیس‌جمهورت شهید شده اگر نمی‌تونی غمگین باشی، حداقل خفه شو». سیدعباس حسینی‌مقدم دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 همه‌جور آدمی آمده بود روایت بوشهر/ روایت چهارم پوستر را که دیدم توی مصلی برای شهدای امروز مراسم گذاشته بودند، زود خودم را رساندم. جلوی در آدم‌های کت و شلواری را دیدم. گفتم : «آخ که توی این مراسم فقط کارمندا هستن». اما حلقه‌ی بازرسی را که رد کردم، مردم را دیدم. از همان اولش، همه‌جور آدم آمده بود و کم‌کم مردم بیشتر شدند. با بچه‌هایشان آمده بودند، غمگین و محزون پنهان و آشکار گریه می‌کردند. مرد جوانی کنار پرده‌ی مصلی نشسته بود. یک دست سیاه پوشیده بود. اشک روی صورتش راه افتاده بود. همه‌ی صورت شش‌تیغش خیس خیس بود. هق‌هقش را فرو می‌خورد. شانه‌هایش می‌لرزید. خبرنگاری برای مصاحبه به او نزدیک شد. با سؤال خبرنگار که از غم امروز پرسید، هق‌هق فروخورده‌اش رها شد و بلند بلند شروع به گریه کرد. پسر حدود هشت، نه ساله‌ای کنار قرآن‌ها ایستاده بود. آنها را مرتب می‌کرد. چندتا پوستری از عکس آقای رئیس‌جمهور را که روی میز بود با دستانش مرتب می‌کرد. پوستر را توی دستش کمی بالا آورد. نگاهی به عکس کرد. اشک توی چشمش جمع شد. یکی از اشک‌ها از گوشه‌ی چشمش رها شد و غلتید روی گونه‌اش. پیرمرد سبیلوی لاغر اندامی توی صف کنار چهار، پنج‌تا مرد کت و شلواری نشسته بود. موهای سپیدش را مثل لات‌های قدیم بالا زده بود.پازلف‌هایش به نیمه‌ی ریشش رسیده بود. دکمه‌ی یقه‌اش هم باز بود. خادم حرم امام رضا که جلوی جمعیت داشت مداحی می کرد، اسم رئیس‌جمهور را با پسوند شهید که برد، گفت: «آقای رئیسی به امام رضا چه گفته بودی» که یک‌مرتبه شانه‌های پیرمرد لرزید و شروع کرد بلند بلند گریه کردن. دخترک سه، چهار ساله‌ای لباس صورتی آستین کوتاهی پوشیده بود. موهایش را از پشت برایش بافته بودند. کیفش را روی صندلی کنار بابایش گذاشت و به طرف میزی که قرآن و عکس‌ها رویش گذاشته بودند، رفت. یکی از عکس‌ها را توی بغل گرفت و به طرف پدرش رفت. توی مسیر عکس از دستش افتاد. نشست روی زمین و عکس را برداشت و بعد عکس را به دهانش نزدیک کرد و گوشه‌ی عکس را بوسید. سید عباس حسینی مقدم دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 حاج آقای رئیسی خیلی خوش آمدید آرام و قرار نداشتم اشک مهمان هر لحظه چشمانم بود آه...‌ مظلومیت سید بدجور دلم را آتش زده بود. هرجور بود از کرمان به همراه خانواده برای تشییع خودم را به بیرجند رساندم. وقتی پیکرهای مطهر شهدا رسیدند، مجری برنامه گفت: «حاج آقای رئیسی خیلی خوش آمدید ...‌» آقای رئیس‌جمهور، رفتنت در باورم نمی‌گنجد... صدیقه عسکری | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مثل ابراهیم عکس‌نوشت دوم رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" شجاع باشد... گردآوری: علیرضا اسلامی طراح: علیرضا باقری مدیر تولید: امین زاده‌تقی زهره نمازیان شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان @artkerman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 فریادی از سر عقلانیت در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی یک محیط کاملا آزاد علمی ایجاد کردند، با آرامش با این که وقت آزاد ایشان از همه کمتر بود وقت می‌گذاشتند همه صحبت کنند... امیرحسین بانکی‌پورفرد جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | روایت کفایت @revayate_kefayat ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 ماجرای نیمروز رئیس‌جمهور رئیسی قرار بود به مناسبت آغاز سال‌تحصیلی به دانشگاه تهران بیاید. آن زمان دانشجو بودم و محل کارم هم به دانشگاه نزدیک بود. مرخصی گرفتم تا به دانشگاه بروم. عده‌ای از بچه‌های تشکلی دلخور بودند که چرا به تشکل‌ها تریبون نداده‌اند تا جلوی رئیس‌جمهور صحبت کنند (معمولاً رسم نبود که در مراسم آغاز سال‌تحصیلی به تشکل‌ها تریبون بدهند و این کار در ۱۶ آذر و روز دانشجو انجام می‌شد). من تنها و مستقل وارد دانشگاه شدم. دیدم دانشجوها در دانشگاه تجمع کرده‌اند و کلی نیروی امنیتی روبه‌روی کتابخانه و مصلی مستقر شده بود. من دور از تجمع ایستادم و وارد تجمعشان نشدم. بعضی شعارها تند و بی‌انصافی بود به زعم من، پیش‌تر ایشان چندبار در این دانشگاه و در حضور تشکل‌ها برنامه داشتند. بلاتکلیف بودم؛ نه می‌توانستم به داخل سالنی که رئیس‌جمهور سخنرانی داشت بروم و نه قصدی برای اعتراض داشتم. در گوشه‌ای دیدم که یکی از بچه‌ها با یکی از محافظان رئیس‌جمهور در حال صحبت است. وارد جمع دو نفره‌شان شدم. بینشان بحث بود. من سعی کردم میانجی‌گری کنم و برای محافظ رئیس‌جمهور علت دلخوری بچه‌ها را تشریح کنم. خودمان را به یکدیگر معرفی کردیم. اسمش آقای موسوی بود. گمان می‌کرد من از دانشجويانی هستم که تجمع کرده‌ام. رو به من گفت: «این تجمع خیلی بازتاب منفی در رسانه‌های معاند داشته. همین الآن فلان رسانه و فلان رسانه پوشش داده‌اند خبر را. با بچه‌هاتون صحبت کنید که این کار را نکنند. انصاف نیست». گفتم: «آقای موسوی من حقیقتاً مستقل آمدم و در چهارچوب تشکل و گروهی به اینجا نیامده‌ام و کاری از دستم بر نمی‌آید». وقت نماز شد. رفتم مسجد دانشگاه تا نماز بخوانم. گفتند که آقای رئیسی می‌خواهند به مسجد بیایند. آقای موسوی جلوتر به مسجد آمده بود و من را در مسجد دید. گفت: «می‌خوای با رئیس‌جمهور صحبت کنی؟» گفتم: «بله. گفت پس سریع بیاید تا به محوطه مسجد برویم، آقای رئیسی الآن آنجا هستند». گفتم: «وایسید تا کفش‌هامو از جلوی درب اصلی بیارم». در حال حرکت بودم که گفت: «وایسا نرو، خودشون دارن میان داخل. بعد نماز باهاشون صحبت کنید». نماز را به امامت آقای رئیسی خواندیم و بعد از نماز با ایشان صحبت کردم. محتوای صحبت‌هایم ۳ انتقاد در گوشی و یک تشکر بود. نمی‌خواستم کسی صحبت‌هایم را بشنود و از آب گل‌آلود ماهی بگیرد، چون اوایل دولت ایشان بود و انتقاداتم از سر دلسوزی بودند. با روی گشاده پذیرفتند انتقادهایم را و به مرور زمان جهت رفع آنان اقداماتی را انجام دادند. بعد از صحبت با ایشان با چند تن از وزرای دیگر هم صحبت کردم و به محوطه پشتی مسجد رفتم. شهید موسوی را آنجا دیدم که در کنار خودروی رئیس‌جمهور شهید بود و هماهنگی‌های لازم جهت خروج رئیس‌جمهور از دانشگاه را انجام می‌داد. از ایشان تشکر کردم و دعوتشان کردم به خرم‌آباد و از یکدیگر خداحافظی کردیم. به محل کار که برگشتم، یکی از دوستان گفت: «فیلم صحبتت با آقای رئیسی منتشر شده». خدا را شکر کردم که محتوای صحبت‌هایم با ایشان در فیلم مشخص نبود. شب به کوی رفتم و هنگام خواب، دیدم صفحه اینستاگرام رئیس‌جمهور هم عکسم با رئیس‌جمهور را در صفحه اول گذاشته؛ عکس جالبی بود. به یکی از دوستان با شوخی گفتم: «بوی شهادت می‌ده، بعداً یه عکس دونفره با رئیس‌جمهور شهید رو دارم». خداوند هر دو عزیز را رحمت کند. علی نصرتی دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 📌 صدای لبیک خدا برای خداحافظی آمد. گفت: «آقای کلامی دعا کن این بار عمودی بروم، افقی برگردم!» گفتم: «ان‌شاالله هفته دیگر اینجا هستی، ما بیست تا کلاس داریم که شما باید اداره کنید.» اخم‌هایش توی هم رفت. با ناراحتی گفت: «تو هنوز معنای شهادت را نفهمیدی که می‌گویی ان‌شاالله هستی. حداقل ان‌شاالله را نگو! ادامه داد: «باید بگی، "ان‌شاالله" این بار عمودی بروی، افقی برگردی.» سکوت کرد. لبخندی روی لبش آمد و گفت: «ان‌شاالله این بار لحظه شهادت را درک می‌کنم، ببینیم نوبت شما کی است.» کمی با هم راه رفتیم. ایستاد و گفت: «امسال من دعای عرفه امام حسین (ع) را در منزل خواندم، والله بعد از دعا من "لبیک خدا" را با گوش خودم شنیدم.» با تعجب و سکوت نگاهش کردم. خندید و گفت: «فکر نکنی من هذیان یا دروغ می‌گویم، والله من صدای "لبیک خدا" را بعد از دعای عرفه شنیدم، می‌دانم غدیر امسال دیگر نتیجه می‌گیرم و شهید می‌شوم.» برای بار سوم با نشاط خاصی تکرار کرد و گفت: «والله شوخی نمی‌کنم، من صدای "لبیک خدا" را شنیدم.» چیزی نداشتم در برابرش بگویم. گفت: «اسم من علی است؛ چون شب عید غدیر به دنیا آمدم. شب عید غدیر هم ازدواج کردم، امیدوارم این شب عید غدیر هم شهید شوم!» خداحافظی کرد و رفت. دو سه روز بعد بود، روز عید غدیر. اول وقت با من تماس گرفتند که کسائی شهید شده و در معراج شهدای باختران است. ابراهیم کلامی به قلم: مجید ایزدی یک‌شنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 برای زاینده‌رود به پهنای صورت اشک ریخت شرق اصفهان. همان‌جا که لَه‌لَه زمین برای آب زاینده‌رود بیشتر است. تا آن موقع نه‌ هیچ رئیس‌جمهوری که حتی یک وزیر هم حاضر نشده بود پا به آنجا بگذارد و حرف مردم را از دهان مردم بشنود؛ اما آقای رئیسی بعد از انتخابات در اولین سفر استانی‌اش رفت به شرق اصفهان. حرف مردم را شنید و عزمش را جزم کرد برای حل مسئله. در راه برگشت وقتی هلیکوپتر از بالای زمین‌های خشک مردم عبور می‌کرد، با دیدنشان به‌پهنای صورت اشک ریخت که چرا نمی‌توانیم در کوتاه‌مدت این مسئله را حل کنیم. مسئول بود و خودش را درگیر مشکل مردم می‌دانست. رئیسی عزیز قاضی بود و حقوق‌دان. اصلاً مصائب مردم را بیشتر از نگاه حقوقی بررسی می‌کرد. پاورپوینتی آماده شده بود. مسائل حقوقی و فقهی مرتبط با آب اصفهان برایش توضیح داده شد. شاه‌کلید مسئله، درک این حقیقت بود که مسئلۀ آب در اصفهان با جاهای دیگر کشور فرق دارد. اگر گفته می‌شود حق‌آبه‌‌ای وجود دارد، یعنی مردم اصفهان، مالک حق هستند. این نگاه با نگاه انفالی که بعضی دولت‌مردان به آب اصفهان داشتند، تفاوت‌های اساسی داشت. رئیس‌جمهور مسئله را در همان ارائه اول درک کرد. اینکه ریشۀ این مشکل، فنی یا تکنیکی نیست، حقوقی و فقهی است. بلافاصله دستور داد حتما نشستی فقهی- حقوقی با وزارت نیرو و مسئولان تصمیم‌گیر گذاشته و از همین مسیر حق‌آبه اصفهان پیگیری شود. حامد یزدیان به قلم: نسیم کریمی یک‌شنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | روایت کفایت @revayate_kefayat ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مثل ابراهیم عکس‌نوشت سوم رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" مقتدر باشد... گردآوری: علیرضا اسلامی طراح: علیرضا باقری مدیر تولید: امین زاده‌تقی زهره نمازیان شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان @artkerman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا