eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
807 دنبال‌کننده
1هزار عکس
126 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا دعاى روز چهاردهم 🌙 اللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لاَ تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلاَيَا وَ الْآفَاتِ بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ الهی! به‌ خودت پناهنده شده‌ام از همه لغزش‌ها و خطاهایم. مواخذه‌ام مکن! عذر خطاها و لغزش‌هایم را بپذیر! ای صاحب عزت که بخشش‌ات موجب عزت هر مسلمانی است. الهی! از ناتوانیم در رویارویی با بلایا و آفات روزگار می‌ترسم. از این‌که نکند در مقابلشان به زانو درآیم و عزتم ازبین‌ برود می‌ترسم. به تو پناه می‌آورم تا مصونم بداری به حق عزتت، ای عزت بخش هر مسلمان... ✍ ~ چهاردهم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهل روز تو آمازون قرآن می‌خوندم❗️ 🔸🔸🔸 📼 حضور‌ آقای محمد عرب راوی کتاب تولد در لس آنجلس در برنامه تلویزیونی 🍰تولد در لس آنجلس اولین کتاب منتشر شده از مجموعه تولد دوباره به قلم است. 📚در مجموعه سرگذشت انسان‌هایی را می‌خوانید که در سرتاسر این کره خاکی تحول عمیقی در زندگی خود تجربه کرده‌اند و تولدی دوباره داشته اند. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
✨ سنگ عقیق اگر بتراشم برای تو باید که از جگر، بتراشم برای تو طوف سرت به شیوه‌ی حجاج جایز است پس واجب است سر بتراشم برای تو باشد که من به سوی تو آزاد رو کنم از چوب سرو در بتراشم برای تو از اصفهان ضریح برایت بیاورم یک گنبد از گوهر بتراشم برای تو ✨ میلاد امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک 🌱 ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا دعاى روز پانزدهم 🌙 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ وَ اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ الهی! من می‌ترسم.از خودم، از قلبی که در برابرت خاضع نمی‌‌شود، می‌ترسم. به تو پناه آورده ام، که پناه و ایمنی بخش همه ترسیدگانی. از تو می‌خواهم تا در این روز، روزیم کنی طاعت و بندگی خاشعین درگاهت را. کسانی که طاعتشان آن‌ها را به‌تو نزدیک می‌کند. الهی! از تو می‌خواهم تا شرح صدرم دهی. به حق توبه مخبتینت. همان کسانی‌که توبه‌‌شان بی‌بازگشت است. هم آنانی که وقتی نام تو برده‌ می‌شود، قلب‌هایشان می‌لرزد، درسختی ها صبورند و ... شرح صدر می‌خواهم تا شاید قدری به آنان نزدیک شوم. ✍ ~ پانزدهم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
بسم الله الرحمن الرحیم ⚜ ایرانی‌‌ام و مدافع زن فلسطینی‌ام ⚜ تجمع زنان فعال اصفهانی در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی علیه زنان فلسطینی همراه با قرائت بیانیه اعتراضی خطاب به مجامع بین‌المللی در محکومیت رژیم صهیونیستی و توسل به حضرت ولی عصر برای آزادی ملت مسلمان فلسطین در جوار مزار شهدا زمان: سه‌شنبه ۷ فروردین، ساعت ۱۵:۳۰ مکان: گلستان شهدا، مزار آیت‌الله ناصری 🇵🇸مجموعه‌های حامی تا کنون _ کافه کتاب بانو امین _ مجموعه فرهنگی المهدی مرداویج _ مجموعه فرهنگی پرسا _ حسینیه هنر اصفهان _ روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان (رستا) _ مجموعه شهیده زینب کمایی محله کوله‌پارچه _ مجموعه دخترانه هیما، تخت فولاد _ اندیشکده فاطر _ موسسه فرهنگی قرآن و عترت حضرت زینب _ واحد خواهران مسجد جامع حجت‌ابن‌الحسن خیابان شهید کیانی _ مجموعه مادرانه اصفهان _ قرارگاه جهادی شهید خرازی _ مجموعه جهادی مدافعین جهانی حیات جنین (ناجیان جنین) _ مجموعه فرهنگی بانوی عشق _ موسسه فرهنگی هنری راه سوم _ مجموعه نوین حجاب _ خانه دختران طلوع _ جامعه زنان بسیج ناحیه امام رضا (عليه السلام) _ پویش فرشتگان سرزمین من اصفهان _ مجموعه فرهنگی پژوهشی پژوهاد _ فصلنامه اقلیما (مجله تخصصی زن، جنسیت و جامعه) _ موسسه فرهنگی رشاد _ بسیج جامعه زنان استان اصفهان _ اندیشکده بانوان تمدن‌آفرین _ انجمن خواهران پیشکسوتان سپاه صاحب الزمان _ موسسه آفتاب ولایت دارالعباده (یزد) _ موسسه فرهنگی هنری طریق محبت (یزد) _ موسسه قاصدان نجابت (یزد) _ خانه انقلاب اسلامی و ولایت _ مجموعه بانوان تنها مسیر آرامش _ روایت‌خانه (خانه داستان‌نویسان انقلاب اسلامی)
✨ به ما گفته بودند کرامت کنید، آخر ما کرامت میفهمیم که اصلا یعنی چه؟! قد و اندازه ی این حرفاییم اصلا ما؟! نمیفهمیدیم والا. بلد نبودیم اصلا. حالا به فرض که بلد باشیم و بخواهیم، کرامتمان کجا بود اصلا؟ اگر حتی بلد باشیم و یاد بگیریم، از چی و از کجا باید بگذریم مثلا؟ آدم مینشیند یک گوشه با خودش هزار فکر و خیال و فلسفه میبافد. فکرهای خنده دار حتی. بعد میگویند اشتباه میکنی میگوییم "نه! معلومه که نه! این هم یه فکره دیگه!" آدمیزاد از خیالهای چرت و پرت خودش هم نمیتواند بگذرد، انگار آدم حتی به خزعبلاتش هم نمیتواند بگوید "خب حالا بیخیال!" مدام میگوید: "منم میخوام، حق با منه! شاید اصلا اینجوری که میخوام، درست تره!" آنوقت چه برسد به جان و مال و محبتش! ما کجا بلدیم ببخشیم؟ اما مَنش شما و ۱۴ تا سوگلی های شما کرامت است. عادَتکم الاحسان! عادت شماست. رسم شماست. شما که بلدی همه ی خرابکاری هایی که توی خلوتمان حتی کردیم، ندید بگیری! شما را به همان ۱۴ تا سوگلی نورانی ات، شما که میدانی یک لحظه ول شویم خودمان را و نسلمان را هلاک میکنیم با این خطاهای حتی ریز ریز. شما را به حضرت کریم! شتر دیدی ندیدی! شما که اسم رمضانت را هم گذاشتی رمضان کریم! لابد از همیشه کریم تری الان؟ میدانم. بعضی خطاهایم هست که فقط خودت میدانی. اما هیچ وقت سفره اش را جلوی احدی باز نکردی. آبرویم را نبردی، عزیزترم کردی حتی! چیز شاقی البته برای شما نبوده و نیست. سخت است آدم هی کثافت از یکی ببیند اما هی ماچش کند، بغلش کند، ببویدش حتی! طرف بوی گند بدهد، اما بخواهی ببوسیش سخت است خب. آن هم چه بوسیدنی! اما با کریمان کارها دشوار نیست!... آیه چهلم از سوره عزیز نمل: "فانی ربی غنی کریم" 💚 ✍️ ~ پانزدهم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🖼 «اولین قاب هزار و چهارصد و سه» 🔰 به رسم هرساله خانواده‌ی روایتخانه در کنار هم جمع شدند، دیداری تازه کردند و با هم اتفاقات سال گذشته را مرور کردند. 🌱 سالی که همراه بود با رویش های جدیدی در گلستان کتاب‌‌های روایتخانه: تولد در سائوپائولو 🇧🇷 آنتی ویروس 🦠 تولد در کالیفرنیا 🇺🇸 چله هفتم 📖 تاکسی دایموند ۵۳ 🚕 همسایهٔ ماهی‌ها 🐠 به توان هایتک 🔬 ☝️دست خدا با جماعت است. سال گذشته تلاش کردیم بیشتر کنار هم جمع شویم. حالا یا در محفل آهسته خوانی یا در پاتوق کتاب و مراسم های رونمایی و یا در نشست‌ها و کارگاه‌های ادبی. افتخار میزبانی از اساتید و نویسندگان زیادی را داشتیم؛ آقایان: سعید محسنی، ابراهیم اکبری دیزگاه، حجةالاسلام براتی، سلمان باهنر، پدرام جواد زاده، حمید بابایی، محمد نصراوی و ابراهیم نصری و خانم‌ها: سعیده زادهوش و سوگل اباذری 🎖اهالی روایتخانه در جشنواره‌های مختلف کشوری نیز خوش درخشیدند: 🔸 داستان حماسی~ آقای حسینی، خانم‌ها طالبی و کرباسی 🔹 باغ رمان ایرانی~ خانم‌ها شیرانی، رفیع منزلت و مکاریان 🔸جشنواره ابوذر~ خانم‌ها تاج‌الدین و اسدی 🔹روایت نویسی اربعین~ خانم بهادری 🔸کتاب سال دفاع مقدس~ کتاب زیرزمین 🔹جشنواره ملی کتاب رشد~ کتاب‌ها‌ی پناهم باش، فکرشم نکن از همه مهم تر توفیق دو شب نوکری اباعبدالله را داشتیم.🏴 خدا را بابت این همه نعمت شاکریم و از او می‌خواهیم که باز به ما اجازه دهد در این سال هم با دست و زبان و قلم خود نوکری اهل‌بیت را به جا آوریم و قدمی در راه نشر معارف جبهه حق برداریم.🤲 تک تک کلماتم نذر روضه‌های تو... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
خداوندا، گناهان ما را با کاستن هلال این ماه، از بین ببر.🌙 ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا دعاى روز شانزدهم 🌙 اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى (فِي) دَارِ الْقَرَارِ بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ الهی! از تو می‌خواهم تا جایگاهم را بهشت دارالقرارت قرار دهی. همان‌ بهشت آرامش و آسایش که جایگاه ابرار است و جایی برای اشرار ندارد. الهی! برای رسیدن به این جایگاه یاریت را می‌خواهم؛ موفقم کن بر همراهی و هم‌دلی با نیکانت و دورم کن از همراهی با اشرار. الهی! به مقام الهیتت تو را می‌خوانم که تویی اله عالمیان. ✍ ~ شانزدهم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🎂 🗓 🧕منیر پرویزیان متولد بهار است، متولد اول بهار. آنقدر که توی بهار طبیعت نرم و نازک است آدم خیال می کند می تواند مثل نور از میان اجسام رد. همه ی اجسام که نه، بعضی اجسام خودشان منیر اند، منیر یعنی از خودش نور دارد. متن هایش مثل نقاشی آبرنگ است. معلم نقاشی گفت، « با آبرنگ فقط سایه ها را بزنید، از سفیدی کاغذ استفاده کنید، نقش ها خودشان از سفیدی کاغذ میزنند بیرون» مثل نقاشی که با چند لکه ی رنگ نقشی را میان کاغذ برجسته می کند، کلمات را با ریتم و آهنگ خاص خودش می چیند کنار هم و بعد آدم نمی‌فهمد چه میشود که با یک نقش برجسته ی متفاوت روبرو می‌شود، با یک متن پر از احساس و رنگ و بو. از آن متن ها که اگر آدم اول راه نوشتن بشنود یا بخواند کلا بی خیال نویسنده شدن می‌شود و به خودش می گوید « او که هست من چرا دیگر باشم ؟» خواندن داستان هایش آدم را پیش گو می کند« او به زودی نویسنده ی بزرگی خواهد شد» اما گاهی دست تقدیر چیز دیگری رقم می‌زند، اتفاقات به زیبایی کلمات پشت سر هم قرار نمی گیرند و پیشگویی ها درست از آب در نمی آیند. آن وقت است که آدم هی حسرت میخورد که «کاش می نوشت» کاش نقشش را از میان سفیدی کاغذ می‌کشید بیرون و جان میداد بهش. نقش های زیادی منتظرش هستند تا از میان سفیدی کاغذ بیرون بیایند و زنده بشوند و نفس بکشند. ما هم منتظریم توی بهار آنقدر همه چیز شکفته می‌شود که دیگر شکفتن هیچ چیز برای آدم عجیب نیست. انگار آدم توقعش زیاد میشود و به خودش حق میدهد منتظر یک شکفتن جدید باشد. 📚آثار : بوی غریب باروت ساکنان شهر بهشت (مشترک) روز دیدار ( مشترک) ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا دعاى روز هفدهم 🌙 اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ وَ اقْضِ لِي فِيهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ يَا مَنْ لاَ يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَالِ يَا عَالِماً بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ الهی! برای رسیدن به عمل صالح هدایت تو را می‌خواهم. چه بسا عمل غیر صالحی را صالح بدانم و بدون عمل صالح درزمره اهل ایمان قرار نمی‌گیرم. الهی! برآورده‌کردن حاجت‌ها و آرزوهایم را از تو می‌خواهم. پیش تو نیازی به توضیح و تفسیر خواسته‌ام ندارم. همه‌اش را می‌دانی که تو با خبر از باطن و پنهان همه عالمیانی الهی! از تو می‌خواهم تا درود فرستی بر محمد و آل طاهرینش ~ هفدهم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
✨ ا❁﷽❁ا « فرجعوا الی انفسهم....» دارم قصه می گویم برای بچه‌ها، قصه ی حضرت ابراهیم. 🪓 کمی هیجان و کشمکش درونی جاشنی قصه می کنم. تا اینجای قصه حضرت ابراهیم بت ها را شکسته، او جوانی ست قوی، خیلی شجاع و نترس. مردم فهمیده اند و گیرش انداخته اند. اولش مردم گیرش می اندازند بعد ابراهیم گیرشان می اندازد. حضرت ابراهیم می گوید« من نبودم بت بزرگ بوده، از او بپرسید چه شده، مردم می گویند او که حرف نمی‌زند، ابراهیم می گوید: اِ، چه طوری بت هایی را می پرستید که کاری ازشان بر نمی آید» ↩️ به اینجای قصه که میرسم می گویم« مردم خودشان فهمیدند چه غلطی کرده اند، می گویم آدمها یک چیزی توی خودشان دارند که بهشان میفهماند غلط و درست را، مردم هم همه از همان جا فهمیدند که چقدر اشتباه کرده اند.» 🔚 خوب قصه دیگر تمام باید بشود، دیگر اینجای داستان نقطه ی پایان ماجرا ست. توی بیشتر کارتون هایی که تلویزیون نشان می‌دهد، آدمها، مردم، گاهی اهل جنگل، گاهی موجودات فضایی بالاخره یک جماعتی بعد از فهمیدن ماجرایی، همه به فکر فرو میروند، یا عذرخواهی می کنند از قهرمان یا همه دست به دست هم می‌دهند برای ساختن آنچه خراب کرده اند. اما اینجا چرا داستان تمام نمی‌شود؟ 🔥 آن ماجرای کوه آتش و گلستان و اینها را چه طوری وصل کنم به این یکی قصه؟ مگر تمام نشد؟ پس چرا هنوز ادامه دارد؟ مگر آن چیزی که در درون آن آدمها بود نگفت « حق با ابراهیم هست» پس ماجرای آتش چیست؟ ⁉️ مانده ام وسط این داستان. باید یک طوری شده باشد بالاخره. اگر به قاعده ی کارتون ها باشد باید بعد از آن ماجرای فهم دسته جمعی، همه با هم بخندند و بعد گِرد قهرمان حلقه بزنند و بعد دست بیندازند گردنش و از دلش در بیاورند بلاهایی که سرش آورده اند را. اما چرا دورتادور ابراهیم شعله های آتش زبانه زد؟ ماجرا چه بود؟ ~ هفدهم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○