✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_81 حسین: چشم باز کردم. نفسم بالا ن
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ مریم: بلند شدم و لیوان را دادم دست عمه راضیه. نورا که چند قدم آنطرف تر نشسته بود هم متوجه صدا شده بود. منتظر شدیم تا دکتر از اتاق بیرون بیاید. ده دقیقه بیشتر نشد که آمد. نورا پیش قدم شد و گفت _آقای دکتر حالشون چطوره _هیچ جای نگرانی نیست. وضعیت نرماله. امشب اینجا تحت نظره اگر مشکلی نداشت مرخص میشه. لبخند، جای آن دلشوره ی قبلی را پر کرد. _میتونیم ببینیمش؟ _اگه تونستید اون دوتا عزرائیلو بیرون کنید صد البته از تفسیرش خنده ام گرفت خودم را کنترل کردم و دست نورا را گرفتم و وارد اتاق شدیم. _اوهووووم آقایون محترم جمع خانوادگیه آقای مهدوی عقب رفت و به شوخی گفت _من کاری به کار این شمشاد ندارم و شما بانوان محترم. مدادش را بالا گرفت و درحالی که روی کاغذ حرکتش میداد لب زد _من کار خودمو میکنم. نجلا: پشت میز می نشینم...میزی که با تمام میزهایی که تابحال دیدم فرق می کند. دقیقا نمیتوانم تشخیص دهم از چه نظر ولی خب فرق میکند! پوشه ای مقابلم گذاشته شده را باز کردم. این اولین کسیست که باید از نظر روحی و روانی چکابش کنم. خودکار را برداشتم و پوشه را ورق زدم. با دیدن عکسش نفسم تنگ شد. حسین: چشمانم میان این خانه ها دو دو میزد.. اولین ماشینی که دیدم سوار شدم. خواستم آدا را روی صندل کناری بگذارم که محو صورتش شدم. واقعا زیبا بود... موهای فرفری اش با چشمان درشت و سبزش...و رنگ پوستش ترکیب بی نظیری ساخته بود. گردنبند صلیب به گردنش بود و این نشان میداد مسیحیست. در خواب دست روی گونه اش کشیدم. کبود بود... _کاش تو ایران زندگی می کردی...شاید اون موقع کسی جرئت سیلی زدن به صورت قشنگتو نداشت. در این جهان بی انتها در کنار تمام کسانی که لای پر قو بزرگ میشوند کودکانی هم هستند که با ترس بمب و موشک و پرچم سیاه داعش به خواب می روند... این را به راحتی میشود از چهره اش فهمید. از چشمان گود افتاده اش... سریع تر حرکت کردم... ................ گوشی که کش رفته بودم را روشن کردم و اولین شماره ای که به ذهنم رسید گرفتم. بوق اول/ بوق دوم// بوق سوم/// _بردار عماد... بردار _نعم؟ ~بله؟~ _الو عماد؟ خودتی؟ چند ثانیه سکوت کرد و بعد بلند گفت _یا خود خدا...کمیللل کجایی تو؟ _دارم میام سمت خط...بگو شلیک نکنن هول کرد و با استرس گفت _صبر کن صبر کن نزدیک نیا جون عزیزتتتت .