eitaa logo
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
1.9هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
505 ویدیو
75 فایل
🌹 بسم رب الشهدا 🌹 کانال رسمی سرلشکرپاسدار شهیدالقدس محمدرضا زاهدی ولادت: ۱۳۴۰/۶/۱ شهادت: ۱۳ فروردین ۱۴٠۳ | درپی حملهٔ هوایی رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در دمشق ارتباط با خادمین کانال: @M_ali_ekhlasi @MohammadMahdiZahedi تبلیغات: @ArEf_ZaHeDi
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ◀️ یادم هست همیشه می‌گفتند: هر زمانی در زندگی و در کارم به مشکلی برمی‌خورم، سر قبر پدر و مادرم می‌روم و اگر شرایط رفتن فراهم نیست، به آن‌ها متوسل می‌شوم ... و با تاکید می‌گفتند: بدون‌شک مشکلم حل می‌شد ..🌷 🎙 راوی: برادرزاده شهید ۲۶ شوال، سالروز وفات مادر شهید زاهدی 📿 شادی روح شهدا و مادران شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📸 | پناهت حضرت معصومه باشند 🔸 آن قدر اهتمام و علاقه به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها این بانوی بزرگوار و پر کرامت داشتند که علیرغم کثرت مشغله از زیارت ایشان غفلت نمی‌کردند. 🔹 ایشان تعریف می‌کردند: «زمان جنگ، بواسطه شهید ردانی‌پور چند وقت یکبار به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و دیدار علما مشرف می‌شدیم. یک مرتبه فقط از اهواز برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها آمدیم و بلافاصله برگشتیم منطقه!» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🔸همسرم تعریف می‌کرد چند سال پیش که با پدرم اومده بودیم حرم، با اینکه ایشان معمولا مراعات می کردند اشک‌هاشون رو کسی نبینه، نزدیک ضریح بغض پدرم شکسته بود و چند دقیقه به پهنای صورت اشک می‌ریختند. فکر می کنم خودشون هم اون روز خیلی دلتنگ شده بودند. 🔹روزی نبود که از رفقای شهیدشون یاد نکنند. این اواخر خیلی خیلی دلتنگ دوستان شهیدشون بودند. 🔸وقتی که ازدواج کردم و قرار شد برای زندگی به قم بروم و از پدر و مادرم دور باشم، پدرم فرمودند: «پناهت حضرت معصومه (سلام الله علیها) باشند، هر وقت دلتنگ شدی، دلت گرفت، برو حرم.» ✍🏻از خاطرات دختر شهید زاهدی بمناسبت سلام الله علیها و 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
🕌 | در آرزوی شهادت 🌷 سردار شهید حاج علی زاهدی برایم تعریف می‌کرد و می‌گفت: 🔸 با ، راننده‌اش برادر کاظمینی، شهید سید محسن زاهدی که مسئول مخابرات لشگر امام حسین (ع) بود و یک بنده خدایی دیگه که الان یادم نیست، داشتیم از عملیات برمی‌گشتیم. گفتیم یکی دو روزی بریم قم زیارت و برگردیم. 💠 رسیدیم قم، رفتیم حرم حضرت معصومه (س). از کنار ضریح که اومدیم بیرون، یه گوشه‌ای نشستیم. 🌹 حاج آقا مصطفی زانوهاشو تو بغل گرفته بود و به گنبد حضرت نگاه می کرد و آروم آروم اشک می ریخت. یه دفعه آروم صدام زد و گفت: علی! 🌹 محمدرضا جعفر پیشه، 🌹 محمد کدخدایی، 🌹 منصور رئیسی، 🌹 مهدی نصر، 🌹 علیرضا ملاقلی، 🌹 مهدی سلیمان‌پور، 🌹 امرالله گرامی، 🌹 سید حمید عقیلی، 🌹 بشیر ابراهیمیان، 🌹 علی عمرو، 🌹 رضا رضایی، 🌹 رضا عسکری، 🌹 عباس فنایی، 🌹 محمود پهلوان نژاد، 🌹 حسین بالایی، 🌹 احمدرضا خدیوپور، 🌹 علی عابدینی زاده، 🌹 عبدالرزاق زارعان، 🌹 سعید آزادی فر، 🌹 سید محمود ضابط زاده، 🌹 نعمت الله صفری، 🌹 احمد صداقت و ... گفت و گفت ... آخرش با یک اشک و بغضی توی گلو گفت: «علی خیلی‌ها رفتن. من جا موندم!» «دعا کن تا جنگ تموم نشده شهید بشیم. بعد جنگ معلوم نیست سرنوشت هر کدوم از ماها چی بشه.» «کی می‌خواد جواب خون این بچه ها رو بده؟» هی حرم رو نگاه می‌کرد و های‌های اشک می‌ریخت... 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
📝 | به شدت وقت شناس ⛔️ حاج آقا روی خلف وعده به شدت حساس بود و ابداً تحمل نداشت که دیر برسد. همیشه یک ربع زودتر سر قرار حاضر می‌شد. 🕓 بیش تر بحث‌های ما در زندگی سر همین موضوع بود. توقع داشت اگر می‌گوید ساعت چهار حرکت، من و بچه‌ها پنج دقیقه قبل از ساعت چهار در ماشین نشسته باشیم. خیلی وقت‌ها این اتفاق نمی‌افتاد. با وجود بچه ها هر قدر هم که میخواستم سر وقت باشم، باز گاهی کاری پیش می‌آمد. ❤️ همین موضوع او را خیلی عصبانی و ناراحت می‌کرد، اما دل مهربانی داشت و به چند دقیقه نشده بابت عصبانیتش از من و بچه‌ها عذرخواهی می‌کرد. اصلاً تحمل ناراحتی ما را نداشت. ⁉️ یک بار که از او پرسیدم: «چرا اینقدر روی وقت حساس هستی؟» گفت: «در زمان جنگ، در یکی از عملیات‌ها چون یکی از واحدهایی که باید عملیات می‌کرد، به موقع و سر ساعت به خط نزد، تعدادی از دوستان ما به شهادت رسیدند، همین باعث شد تا من و دوستانم به شدت روی ساعتی که وعده می‌کنیم، حساس باشیم.» 🎙 راوی: همسر شهید 📷 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
📝 | می‌گفت مثل سایه است... 🔸 می‌گفت تا وقتی به دنبالش می‌دوی، از تو فرار می‌کند، ولی اگر راه خودت را پیدا کردی و در مسیر حق گام برداشتی، خود او همیشه دنبالت می‌آید... مال دنیا را می‌گفت. 🕊 واقعاً و به معنای کامل کلمه دلش را از مال دنیا بریده بود. تا توان داشت به اطرافیانش کمک می‌کرد و دلبستگی به اموالش نداشت. 🌸 بارها و بارها گفتم و الان هم تاکید می‌کنم که می‌گفت برکت در مالش را مدیون شراکت با امام زمان (عج) است. ماهانه درصدی از درامدش را به نیت امام زمان (عج) به کار خیر اختصاص می‌داد. 🔹 می‌گفت آنچه از مال دنیا برای آدم می‌ماند، آن قسمتی است که در راه خدا خرج میکند و باقی از دست رفته است... 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
📝 | روزی که (کاظمی) هم رفت پیش (خرازی)... 🔸 روزی بود که شاید نزدیکترین رفیق و همرزم و همسنگر پدرم، شهید شد... روزی که تا قبل از آن پدرم را اینگونه بی تاب ندیده بودم. بی تابی از نوعی که بعدها فقط در شهادت نظیر آن را دیدم... ✍🏻 روز قبلش با همان هواپیما، در همان شرایط جوی و با همان خلبان، همان مسیر را رفته بود. 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
📝 | حاج سعید مهتدی 🔰 در دوره اول مسئولیت پدرم در منطقه، یکی از نیروهای ارشد ایشان بود. 🥾 ایشان را با کفش خاصی که می‌پوشید و پای مجروحشان که یادگار جهاد در راه خدا در دفاع مقدس بود، به یاد دارم. ❤️‍🩹 یادم هست عصب پای ایشان در اثر جراحت آسیب دیده بود، طوری که گاهی دردهای عصبی و تیر کشیدن پایشان، باعث می‌شد مثل حالت برق گرفتگی، بدنشان تکان بخورد و از شدت درد، پیشانی‌اش خیس عرق می‌شد با این حال کلامی ناله نمی‌کرد. 🔹 پدرم هم این درد را داشت ولی وضعیت حاج سعید خیلی بدتر بود. از پدرم شنیده بودم گاهی که حالش بد می‌شد، پتو یا ملحفه‌ای روی سرش می‌کشید تا دیگران وضعیتش را نبینند و ناراحت نشوند. در آن حال بی قراری از درد ذکر می‌گفت... 🕊 این شهید بزرگوار هم در حالی که آن روز فرمانده لشکر محمد رسول الله (ص) تهران بود، در سقوط هواپیما به همراه ، به شهادت رسید. خیلی خوش اخلاق و مؤدب و البته در کارش نخبه بود. 📿 برای شادی ارواح مطهر شهدا صلواتی هدیه کنیم. الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
📝 | 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 تابستان سال ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی شلمچه، در کنار نهر خَیِّن، داخل سنگر اجتماعی اطلاعات-عملیات نشسته بودیم. اخبار ساعت ۱۴، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد را از طرف ایران اعلام کرد که به معنای پذیرش آتش‌بس بود. 😔 همه رزمندگان دچار حیرت، نگرانی و ناراحتی زایدالوصفی شدند. باور این اقدام برایمان شدیداً دشوار بود. 🔸 علیرغم اینکه عکس العمل هریک از رزمندگان متفاوت بود، اما در این میان حاج علی زاهدی، فرمانده با صلابت لشکر مقدس امام حسین (علیه السلام)، بیش از همه مرا متأثر کرد و در فکر فرو برد. 🌷 برادرم حاج محمدرضا زاهدی علیرغم اینکه با شنیدن خبر مذکور، بسیار ناراحت و غمگین به نظر می‌رسید، گفت: «ما مأمور به انجام تکلیف و وظیفه هستیم. اگر امام خمینی (ره) همین الان به من بگویند باید بروی و برای مصلحت اسلام، دست صدام را ببوسی، این کار را خواهم کرد.» ✊🏻 آری، همین روحیه ولایت مداری و اخلاص در عمل توانست از وی، طی سال‌ها، مبارزی خستگی‌ناپذیر ایجاد کند و سرانجام حاج علی ما را با کوله باری از عمل صالح راهی عرش اعلی گرداند. 📖 «فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ» (سوره هود، آیه ۴۹) 🎙 راوی: حسین زاهدی، برادر شهید 📷 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | بله
📝 | حاج علی چطوره؟ 🤝🏻 اهل سرکشی‌های دوره‌ای به یگان‌هایش بود. فرقی نمی‌کرد فاصله چقدر باشد، خودش را می‌رساند. 🌷 از اولین باری که مرا آنجا دید، ... ⏪ ادامه در پیام بعد ... 📷 تصویری از حضور سردار شهید امیرعلی حاجی‌زاده در منزل شهید زاهدی (رحمت الله علیهما) 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | بله
📝 | حاج علی چطوره؟ 🤝🏻 اهل سرکشی‌های دوره‌ای به یگان‌هایش بود. فرقی نمی‌کرد فاصله چقدر باشد، خودش را می‌رساند. 🌷 از اولین باری که مرا آنجا دید، با اینکه من در جمعیت جلو نرفته بودم، شناخت و به گرمی تحویلم گرفت و بعد از سلام و احوالپرسی این سوال را پرسید: «حاج علی چطوره؟ آخرین بار کی دیدیش؟ تماس نداشتین؟» بعد ادامه داد که «ما نیروی حاج علی بودیم، هنوزم هستیم... حاج علی فرمانده ماست...» (دقیق نمیدانم ولی شاید منظورش مدت کوتاهی بود که پدرم فرمانده نیروی هوایی بود) این را بارها و بارها تکرار می‌کرد. طوری که برخی همکاران با تکرار این جملات با من شوخی می‌کردند. 😅 حقیقتاً چون از ابتدای ورودم به مجموعه، سعی داشتم کمتر کسی بفهمد که من فرزند حاج علی هستم، از برخورد ایشان در جمع خجالت می‌کشیدم. همیشه سراغ پدرم را می‌گرفت و می‌گفت که سلام برسانم. 🕊 بعد از شهادت پدرم، از اولین مسئولینی بود که در لحظه ورود پیکر شهدا به مهرآباد، آنجا دیدم. با لباس نظامی‌اش آمده بود. ایستاده بود در گوشه‌ای، سرش را پایین انداخته بود و بلند گریه می‌کرد، طوری که شانه‌هایش تکان می‌خورد. نزدیک رفتم و همدیگر را در آغوش کشیدیم. 😭 آن لحظه حسم این بود که یکی از نزدیکانم را در آغوش می‌گیرم. اونجا بود که گفتم حاج علی دیگه همیشه حالش خوبه... ✍🏻 فرمانده عزیزم، چند ماهی بود انتظار دیدار مجددت را می‌کشیدیم. در ۱۴ خرداد هرچه نگاه انداختم، ندیدمت... ❤️ هیچوقت صدایت از ذهنم پاک نمی‌شود. ای کاش زندگی بعد از تو را نمی‌دیدم. فرمانده شجاع و دلاورم، حالا شما و همه رفقایتان یکجا جمع هستید. حالا من باید بگم حاج علی چطوره؟ سلام ما را به همه شهدا برسان... 🎙 راوی: فرزند شهید زاهدی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | بله
📝 | شاید تکراری شود ولی باز هم یادش می‌کنم... 🎙 همان کسی که وقتی منبر می‌رفت طوری صحبت می‌کرد که کم سوادترین شخص حاضر در جمع هم متوجه شود؛ ساده و روان. اما شاید زیباترین نقطه‌اش جایی بود که می‌خواست وارد روضه شود؛ بغضش می‌گرفت و صدایش شروع می‌کرد به لرزیدن. انگار دیگر هیچ کس را نمی‌دید و فقط صحنه‌ها را جلو چشمانش مجسم می‌کرد... 📜 معمولاً با قسمت هایی از شعر محتشم شروع می‌کرد: «بودند دیو و دد همه سیراب...» اینجا بغضش می‌ترکید و اشکش جاری می‌شد، بعد از چند لحظه که هق هق گریه‌اش آرام می‌گرفت با صورتی که اشک روی گونه هایش جاری شده بود شعر را ادامه می‌داد: «بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید، خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا» 🤲🏻 یادم هست این اواخر به سبب کهولت سن و مریضی، مدتی پاهایش به شدت درد می‌کرد و ورم داشت، اما حاضر نبود نمازش را نشسته بخواند. به هر نحوی که بود می ایستاد، خودش را در محضر خدا می‌دانست. برایم عجیب بود که خیلی از جوان‌ها با کوچکترین دردی نمازشان را نشسته می‌خواندند ولی او در نمازش آنچنان شوق داشت که دردهایش را فراموش می‌کرد. ⏪ ادامه در پیام بعد... ۱/۲
📝 | پیراهن پاره گفت: حاج ابومهدی (اسم شهید زاهدی در منطقه) و شهید حاجی رحیمی در یک اتاق و با فاصله حدود دو متر از هم نشسته بودند. 💥 ناگهان صدای مهیبی آمد، بلند گفتم: «(انگار) سفارت را زدند!» صدایی جواب داد: «نه!، سفارت را که نمیزنن!» در همین لحظه بود که صدای دوم را شنیدیم ... به سرعت به سمت خروجی حرکت کردم که آوار ریخت روی سرم. من به خروجی نزدیکتر بودم و زیر آوار محبوس شدم. صدای مردمی که برای کمک آمده بودند را می‌شنیدم ولی نمی‌توانستم کمک بخواهم. از زیر آوار تا چند دقیقه صدای ذکر می‌شنیدم. ❤️‍🩹 تنها چند انگشتم از آوار بیرون بود و دیگران آن را نمی‌دیدند. دائما از روی آن قسمتی که من زیرش بودم رد می‌شدند و انگشتانم را لگد می‌کردند. گریه می‌کرد و افسوس می‌خورد که شهید نشده... 🕖 دیگری گفت: پیکر حاج ابومهدی (زاهدی) و حاجی رحیمی را بعد از حدود ۷ ساعت و در نزدیکی هم پیدا کردیم. هر دو به صورت به زمین افتاده بودند. دست چپ شهید زاهدی از آرنج قطع شده بود و صورت شهید حاجی رحیمی به شدت آسیب دیده بود طوری که به خانواده شهید اجازه ندادند چهره شان را ببینند. 🥀 بعد از چند ماه لباس شهید را برایمان آوردند. پاره پاره و پر از خاک و خون، از قسمت شانه تا گردن هم سوخته بود. عمری گفتیم :«بأبي انت و أمي» و خدای را شاکریم که عزیز دلمان فدای راه حسین (ع) شد. 🤲🏻 خدایا این قربانی را از ما بپذیر. 📷 تصویری از پیراهن 🚨 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | بله