شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ هشت : @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ علاقه ویژه ای به روحانیت داشت، می گفت: سکان کشتی مبا
#خاطرهـ شمارهـ نه :
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ نیمه های شب با هم سوار موتور هوندا ۲۵۰ شدیم و رفتیم سمت اروند. معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم، اما آن شب فرق می کرد. رفتیم به سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ.
🌷 آسمان پر ستاره اروند و نخل های کنار ساحل صحنه زیبایی ایجاد کرده بود. یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود. مدتی با هم راه رفتیم، سید ساکت بود و فکر می کرد. بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد! مشت او پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت: «مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها!».ابروهایم را جمع کردم، معنی این حرف سید را نمی فهمیدم، خودش توضیح داد و گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها، باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🌷 گفتم خب اگه این کار رو بکنیم، چی می شه!؟ برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه می شه، گناه در سطح جامعه کم می شه، مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست می شه. اون وقت جوان ها می شن یار امام زمان(عج).» بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم، باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم، باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم، نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند، باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم، بی فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
🌷 آن شب به یاد ماندنی گذشت، فراموش نمی کنم سید می گفت: «من فرصت زیادی ندارم، به این آسمان پر ستاره اروند من بیش از سی سال عمر نمی کنم! اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
@shahidalamdar_ir.mp3
زمان:
حجم:
1.61M
#صوت شماره ۱
🎙 پادکست صوتی شهید سید مجتبی علمدار
👆👆👆👆👆
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ نه : @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ نیمه های شب با هم سوار موتور هوندا ۲۵۰ شدیم و رفتیم س
#خاطرهـ شمارهـ دَه :
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ سید نقاشی های قشنگی برای زهرا می كشید. با او به پارک می رفت، با هم خیلی بازی می كردند، با هم شوخی می کردند و... گاهی به او سواری هم می داد! سید مجتبی بهترین پدر برای زهرا بود. در مدیریت خانه هم فكری داشتیم. سید عالی ترین تصمیم ها را می گرفت. در کارها با من مشورت می كرد، به او می گفتم تصمیم نهایی را خودت بگیر؛ چون می دانستم خیلی عالی تصمیم می گیرد. در کارهای خانه خیلی به من کمک می کرد. وقتی می توانست، بیشتر كارهای خانه را ایشان انجام می داد، نمونه آن گرد گیری منزل بود. من و دخترم را می فرستاد خانه مادرم، وقتی بر می گشتیم باور كردنی نبود، خانه مثل دسته گل شده بود. سید چایی آماده كرده بود و... با اینكه خسته بود اما یک بار نشد كه بگوید خانم من دیگه خسته شدم، همه كارهایش با نظم انجام می شد؛ مگر زمانی كه مریض می شد. حتی در آن وقت هم نگران بی نظمی های اطرافش بود و ناراحت می شد.
🌷 رفتارش همیشه با متانت و سنگینی خاصی همراه بود، برای همین مورد علاقه مادرم بود. با فامیل و آشنا متواضعانه برخورد می كرد. نسبت به سن و سالش آدم فكر می كرد دكترا دارد. اوقات فراغت را در خانه بیشتر با زهرا بود، یا به تمرین مداحی می پرداخت. گاهی از او می خواستم كه برای ما مداحی كند او هم به شوخی می گفت تا درخواست رسمی نكنید نمی خوانم. من هم می خندیدم و درخواست رسمی می كردم، بعد شروع می كرد با صدایی زیبا خواندن. اهل شوخی بود؛ اما نه هر شوخی! در جایش آدم جدی ولی مهربان بود.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ دَه : @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ سید نقاشی های قشنگی برای زهرا می كشید. با او به پارک
#خاطرهـ شمارهـ یازده :
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ شخصیت عجیبی داشت، در مواقع شوخی و خنده سنگ تمام می گذاشت، اما از حد خارج نمی شد. فراموش نمی كنم، در قرارگاه كه بودیم سربازها بیشتر در كنار سید بودند، او هم سعی می كرد از این موقعیت استفاده كند.
🌷 یک شب در كنار سید و سربازها نشسته بودیم، شروع كرد خاطرات خنده دار دوران جنگ و رزمنده ها را تعریف كرد، همه می خندیدند. در پایان رو به من كرد و گفت: خب حالا، مجید جان «حمد و سوره ات را بخوان!» شروع كردم به خواندن، بعد به سرباز بغل دستی اش گفت: «حالا شما هم بخوان و همینطور بقیه...» سید كاغذی در دست داشت و مطالبی روی آن می نوشت، روز بعد هر جا كه یكی از سربازها را تنها گیر می آورد با خوش رویی ایرادات حمد و سوره اش را یادآور می شد! به كارهای سید دقت می كردم، كارهایش همیشه بی عیب و نقص بود. كاری نمی كرد كه كسی ضایع شود. حرمت همه را داشت، حتی سربازان بی سواد!
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#صوت شماره ۱ 🎙 پادکست صوتی شهید سید مجتبی علمدار 👆👆👆👆👆 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🌐 eitaa.com/shahidal
شهید سید مجتبی علمدار 2.mp3
زمان:
حجم:
178.3K
#صوت شماره ۲
🎙 نجوا با حضرت صاحب الزمان (عج)
👆👆👆👆👆
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ یازده : @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ شخصیت عجیبی داشت، در مواقع شوخی و خنده سنگ تمام می
#خاطرهـ شمارهـ دوازده :
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ یک روز سید فرغونی به دست گرفت! بعد به بچه های گروهان گفت: «هر کس لباس کثیف برای شستشو داره داخل فرغون بریزه!» کلی لباس جمع شد. البته بچه ها سید را تنها نگذاشتند. همراه سید برای شستن لباس ها به راه افتادیم. مسافت نسبتاً زیادی راه رفتیم. وقتی به کنار تانکر آب رسیدیم، سید هر کدام از بچه ها را مسئول انجام کاری کرد؛ یکی آتش درست کرد، یکی آب تانکر را در ظرف حلبی می ریخت تا آب را گرم کند، یکی هم آب گرم را به شخص شوینده، که خود سید بود، می رساند. هر کاری کردیم قبول نکرد، خودش شروع به شستن لباس ها کرد، چند نفر هم کمک او لباس ها را آب می کشیدند. در نهایت یکی از بچه ها که هیکل ورزشکاری داشت لباس ها را می چلاند و در لگن قرار می داد تا آن ها را پهن کنند.
🌷 سید آن زمان فرمانده گروهان سلمان بود. آن روز بیش از هشتاد قطعه لباس را شست. این کار زمان زیادی هم طول کشید. این نحوه برخورد و این افتادگی او بود که سید را محبوب قلب ها کرده بود.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#صوت شماره ۲ 🎙 نجوا با حضرت صاحب الزمان (عج) 👆👆👆👆👆 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🌐 eitaa.com/shahidalamda
شهید سید مجتبی علمدار 3.mp3
زمان:
حجم:
124.9K
#صوت شماره ۳
🎙 ادب عاشوراء
👆👆👆👆👆
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ دوازده : @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ یک روز سید فرغونی به دست گرفت! بعد به بچه های گرو
#خاطرهـ شمارهـ سیزده :
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ شبی من به همراه سید بعد از اقامه نماز مغرب و عشا از مسجد جامع راهی منزل یکی از شهدا شدیم. در طی مسیر خاطرات دوران جنگ و دوستان را مرور می کردیم. ناگهان سید سؤالی پرسید که انتظارش را نداشتم! پرسید: «نظر شما درباره مقام معظم رهبری چیست!؟» ابتدا کمی تعجب کردم؛ چون بعد از ذکر خاطره از یاران سفر کرده، یک باره چنین سؤالی را مطرح کرد. وقتی متوجه اهمیت سؤال شدم نظر شخصی خودم را بیان کردم. بعد از آن سید با حالتی بغض آلود گفت: «عشق به آقا چنان در وجودم نفوذ کرده که چهره امام خمینی (ره) را در ایشان می بینم. از خدا می خواهم این علاقه و رابطه را از من نگیرد. بارها دیده بودیم، در زمانی که سخنرانی های مقام معظم رهبری پخش می شد سعی می کرد کاغذ و قلمی بردارد و مطالب مهم را بنویسد.
🌷 عشق و ارادت سید به امام خامنه ای روز به روز بیشتر می شد، تا اینکه ... حضرت آقا در سال ۷۴ مردم مازندران را مورد تفقد قرار دادند. استقبال مردمی از ایشان به قدری با شکوه بود که زبان نمی تواند توصیف كند، سپس معظم له در مصلای شهر ساری با اقشار مختلف مردم دیدار داشتند. سید مجتبی برای دیدار ایشان سر از پا نمی شناخت، خودش آن روز به یاد ماندنی را این گونه توصیف می کند: وقتی به مصلی رسیدم جمعیت زیادی را دیدم، همه منتظر بودند تا نوبتشان شود و به زیارت آقا نائل شوند. در نزدیکی ورودی مصلی چند نفر از دوستانم را دیدم، برای احوال پرسی پیش آن ها رفتم و همان جا ماندم! انتظار برایم سخت بود؛ زیرا مقصود را می دیدم اما عدم توفیق زیارت برایم قابل تحمل نبود. بعد از لحظاتی آرام آرام صف کمی تکان خورد و من به همراه چند نفر دیگر وارد مصلی شدیم. حالا دیگر چند متری بیشتر با محبوبم فاصله نداشتم، اصلاً باورم نمی شد که به این راحتی بتوانم خدمتشان برسم. آهسته آهسته جلو رفتیم، تا اینکه نوبت به من رسید، با ایشان چهره به چهره شدم، لحظات شورانگیزی بود. مناسب دیدم در این فرصت اندک فقط از هیئت برایشان بگویم و برای ادامه فعالیت آن رهنمود بطلبم.
🌷 عرض کردم: «حضرت آقا، ما در این شهر به همراه جوانان دیگر به منظور کارهای مذهبی و فرهنگی هیئتی را تشکیل داده ایم و نام آن را هم مزین به نام حضرت امام (ره) کرده ایم، لطفاً در صورت امکان برای بچه های هیئت پیامی بفرمایید تا به عنوان هدیه این دیدار برای آن ها بازگو کنم.» مقام معظم رهبری تبسمی کردند و فرمودند: «به بچه های هیئت از قول من بگویید سعی شان این باشد که حزب اللهی بودن خود را در همه عرصه ها حفظ کنند.»
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#صوت شماره ۳ 🎙 ادب عاشوراء 👆👆👆👆👆 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار 4.mp3
زمان:
حجم:
125K
#صوت شماره ۴
🎙 دفتر دل
👆👆👆👆👆
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir