هدایت شده از دوشنبه²
خستہشدےاز #پروفایلاے تڪرارے😢؟
دنبالِیہڪانالپُرازعڪسباکیفیتے😜؟
۔
۔
اینکاناالھمنتظرتھ👇🏻
☞︎https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66
https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66
https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66
کلیک؛کلیک👆🏻😻
هدایت شده از دوشنبه²
سلاممممم😊🙏🏻
دنبال یه کانال میگردی که پروف هاش هیچ جا پیدا نشه؟
https://eitaa.com/joinchat/2249261225Ccc05872546
کانال دختران خورشید نسخه دوم گوگل هستش
هر چی بخوای تو پیدا میشه
و میتونی درباره کانالش نظر بدی و با حوصله جوابتو میده
از هیچ کانالی رو دست نداره
همه دخترا آرزوی همچین کانالی دارن
میگن هر دختری رفته دیگه برنگشته یعنی این کانال چی داره؟!
بیا و خودت ببین 😍
https://eitaa.com/joinchat/2249261225Ccc05872546
هدایت شده از دوشنبه²
_ حتما داشتی به #فرار فکر می کردی ... درسته؟
چیزی نمیگم و با چشمای #سردم بهش خیره میشم.
سری تکون میده و روی تخت میشینه میگه :
_ من میخام #کمکت کنم که از اینجا فرار کنی ... #نظرت چیه؟
باز هیچی نمیگم و فقط بهش نگاه میکنم که کلافه کیگه :
_ میدونم اعتماد کردن به من #سخته و لی میدونی داداشم می خاد باهات چه کار کنه؟
#ابرویی بالا می اندازم و به حرف میام :
_ از کجا معلوم تو هم نخای این #بلا رو سرم بیاری؟
#پوزخندی میزنه :
_ به نظرت من همچین آدمیم؟
_ نمیشه آدم هارو از روی #چهره #قضاوت کرد.
نفس #عمیقی میکشه و میگه :
_ خیل خب درست، ولی مطمئن باش کاری که داداشم میخاد باهات بکنه رو نمی کنم.
سری تکون میدم و میخام چیزی بگم که در یکدفعه ای بازمیشه و...
______________
ماجرایی عاشقانه_مذهبی🌱از دختری به نام الناز که پسری مذهبی ازش خواستگاری می کنه😄🌻...
پسری نظامی که نمیدونه با این کارش جون معشوقشو به خطر میاندازه🙃😍...
https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d
هدایت شده از دوشنبه²
سلام خوبی میخوای برای کانالت پست بزاری ولی نمیدونی از کجا برداری این☁️💕
کانال پست هاش آزاده با راحت کپی کن قبلش باید عضو کانال باشی🌻✨
تم مذهبی نداری؟😔❤️
بیا این کانال آمار های مختلف دارن و کپی آزاده ✅
حوصلت سر رفته؟💛🛵
بیا این کانال همجوره چالش دارن😍❤️
خلاصه که خودت برو بیین اگه دختر مذهبی هستی بزن رو پیوستن🌸💖
@yahcan
هدایت شده از دوشنبه²
سلام به همه طرفدار های گاندو
یه کانال داریم برای شما عاشق های گاندو 🌿
این کانال یه رمان خیلی زیبا هم داره😍
بخشی از رمان امنیت ایران 👇
#امنیت ایران
#پارت- 41
ریحانه: توی حیاط سایت، شسته بودم دیدم آقا محمد اومد سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت آقا محمد
محمد: سلام خانم محمودی
ریحانه: سلامی کردم و با همون نگرانی و صدای لرزون گفتم:: رسول چی شد؟..
محمد: نگران نباشید رسول حالش خوبه الان هم بیمارستان ...
ریحانه: خدا رو شکر میشه آدرس بیمارستان رو بدید...
محمد: بله حتما( آدرس رو گفت)
ریحانه: ممنون با اجازه
محمد: خدانگهدار
__________________________________________
ریحانه: رفتم توی بیمارستان و به مسئول پذیرش گفتم:: سلام خانم خسته نباشید ببخشید آقای رسول حسینی رو اینجا آوردن ؟
پرستار: بله راهروی سمت چپ اتاق سوم
ریحانه: ممنون
پرستار: خواهش میکنم🙂
ریحانه: رفتم جایی که گفته بود دیدم رسول روی تخت خوابیده بیهوش دکتر هم داره رسول رو معاینه میکنه دکتر که از اتاق اومد بیرون سریع رفتم سمت دکتر
دکتر: سلام بفرمایید
ریحانه: سلام آقای دکتر همراه آقای حسینی هستم حالش چطور؟؟..
دکتر: شما نسبتی دارید باهاشون؟.
ریحانه: نامزد بنده هستن...
دکتر: خوشبختانه خطر رفع شده تونستیم با عمل جراحی گلوله ای که به پاشون خورده بود رو بیرون بیاریم و الان هم بیهوش هستن یه چند روز اینجا باشن اگر بهتر شدن مرخص میشن
ریحانه: تشکر کردم و رفتم رو بروی اتاق رسول روی صندلی نشستم قرآن کوچیکی که توی کیفم بود در آوردم و شروع کردم به خوندن
_________________________________________
میخوای بقیه رمان رمان رو بخونی ؟
@Gondoo1401
یک نکته مهم اگه قرار است بعد پرداخت لینکی لف بدین یا عضو نباشید و پرداخت رو بگیرید راضی نیستم و اگه میخواین لف بدین الان لف بدین
واقعا حلال تون نمیکنم