هدایت شده از دوشنبه²
_ حتما داشتی به #فرار فکر می کردی ... درسته؟
چیزی نمیگم و با چشمای #سردم بهش خیره میشم.
سری تکون میده و روی تخت میشینه میگه :
_ من میخام #کمکت کنم که از اینجا فرار کنی ... #نظرت چیه؟
باز هیچی نمیگم و فقط بهش نگاه میکنم که کلافه کیگه :
_ میدونم اعتماد کردن به من #سخته و لی میدونی داداشم می خاد باهات چه کار کنه؟
#ابرویی بالا می اندازم و به حرف میام :
_ از کجا معلوم تو هم نخای این #بلا رو سرم بیاری؟
#پوزخندی میزنه :
_ به نظرت من همچین آدمیم؟
_ نمیشه آدم هارو از روی #چهره #قضاوت کرد.
نفس #عمیقی میکشه و میگه :
_ خیل خب درست، ولی مطمئن باش کاری که داداشم میخاد باهات بکنه رو نمی کنم.
سری تکون میدم و میخام چیزی بگم که در یکدفعه ای بازمیشه و...
______________
ماجرایی عاشقانه_مذهبی🌱از دختری به نام الناز که پسری مذهبی ازش خواستگاری می کنه😄🌻...
پسری نظامی که نمیدونه با این کارش جون معشوقشو به خطر میاندازه🙃😍...
https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d
هدایت شده از دوشنبه²
_ حتما داشتی به #فرار فکر می کردی ... درسته؟
چیزی نمیگم و با چشمای #سردم بهش خیره میشم.
سری تکون میده و روی تخت میشینه میگه :
_ من میخام #کمکت کنم که از اینجا فرار کنی ... #نظرت چیه؟
باز هیچی نمیگم و فقط بهش نگاه میکنم که کلافه کیگه :
_ میدونم اعتماد کردن به من #سخته و لی میدونی داداشم می خاد باهات چه کار کنه؟
#ابرویی بالا می اندازم و به حرف میام :
_ از کجا معلوم تو هم نخای این #بلا رو سرم بیاری؟
#پوزخندی میزنه :
_ به نظرت من همچین آدمیم؟
_ نمیشه آدم هارو از روی #چهره #قضاوت کرد.
نفس #عمیقی میکشه و میگه :
_ خیل خب درست، ولی مطمئن باش کاری که داداشم میخاد باهات بکنه رو نمی کنم.
سری تکون میدم و میخام چیزی بگم که در یکدفعه ای بازمیشه و...
______________
ماجرایی عاشقانه_مذهبی🌱از دختری به نام الناز که پسری مذهبی ازش خواستگاری می کنه😄🌻...
پسری نظامی که نمیدونه با این کارش جون معشوقشو به خطر میاندازه🙃😍...
https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d
هدایت شده از دوشنبه²
_ حتما داشتی به #فرار فکر می کردی ... درسته؟
چیزی نمیگم و با چشمای #سردم بهش خیره میشم.
سری تکون میده و روی تخت میشینه میگه :
_ من میخام #کمکت کنم که از اینجا فرار کنی ... #نظرت چیه؟
باز هیچی نمیگم و فقط بهش نگاه میکنم که کلافه کیگه :
_ میدونم اعتماد کردن به من #سخته و لی میدونی داداشم می خاد باهات چه کار کنه؟
#ابرویی بالا می اندازم و به حرف میام :
_ از کجا معلوم تو هم نخای این #بلا رو سرم بیاری؟
#پوزخندی میزنه :
_ به نظرت من همچین آدمیم؟
_ نمیشه آدم هارو از روی #چهره #قضاوت کرد.
نفس #عمیقی میکشه و میگه :
_ خیل خب درست، ولی مطمئن باش کاری که داداشم میخاد باهات بکنه رو نمی کنم.
سری تکون میدم و میخام چیزی بگم که در یکدفعه ای بازمیشه و...
______________
ماجرایی عاشقانه_مذهبی🌱از دختری به نام الناز که پسری مذهبی ازش خواستگاری می کنه😄🌻...
پسری نظامی که نمیدونه با این کارش جون معشوقشو به خطر میاندازه🙃😍...
https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#داستان_واقعی_عاشق_شدن_آیتالله_محمد_صادق_شیرازی
روزى زنی به مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى #چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و #عشق_آن_بانو" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به #مرگ" نزدیک کرد.
مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "زن" برساند هر چند که آن زن #همسر داشت
زن به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "#ازدواج" با تو آماده هستم ولى دو شرط دارم...
بعد از انجام دو شرط من باید از شوهرم "#طلاق_بگیرم."
ادامه در این کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/2699362458C51869ee361
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸