خانومِ شرلی.
راستش امروز "درموردش دوش گرفتن و خوابیدن و چای خوردن توی بالکن" جواب نداد. امروز فقط باید در موردش
حتی درموردش صبح زود بیدار شدم
قانون سه تا بیست دقیقه رو انجام دادم و فکر کردم شاید بتونم خوشحال تر از این حرفا باشم.
درموردش دلستر انبهپرتقال خُنک با خودم بردم مدرسه.
ولی نچ. استثناءً امروز این چیزا جواب نمیداد. اصلا
خیلی دارم سعی میکنم با این قضیهای که نجات دهنده تو آینهست مخالفت کنم،
ولی راستش همیشه یه چیزی، یا نمیدونم شایدم کسی هست که با خود من مخالفت کنه.
که بپره وسط فکر و خیالایی که از مغزم داره سرریز میشه و یهو بگه که نه، اتفاقا هست. دقیقا نجات دهنده اونیه که تو آینه داری میبینیش و بگه که جدی نمیدونم چرا؟
خوابی یا خودتو میزنی به خواب؟
شایدم واقعا نجات دهنده همونیه که تو آینه میبینیش.
چون اون تنها کسیه که وقتی دستات خشک میشن برات مرطوب کننده میزنه.
چون تنها کسیه که وقتی تو خونه احساس پوسیدگی میکنی میبرتت بیرون تا قدم بزنی.
تنها کسیه که وقتی گریه میکنی اشکاتو پاک میکنه و از روی زمین بلندت میکنه.
نمیدونم.
شایدم واقعا حق با شماست فروغ خانوم.
*
من میگم:
"مگه میشه نجات دهنده تو آینه باشه؟"،
ولی با رُژ زرشکی، محکم و واضح مینویسمش رو آینه.
من واقعا میترسم از دایرهی امنم بزنم بیرون
اما مجبورم. میفهمی؟ مجبور
نمیتونم هم بمونم و همیشه ناراضی باشم از وضعیت و هم نخوام بزنم بیرون از این دایرهی امن
بالاخره یه جایی باید تغییر داد اوضاعُ
یه جایی باید پرید تو دل ترسُ
یه جایی هم شکست غولِ فکرای الکیرو
فکت شاید نامحبوب:
فکر میکنی خیلی با آدما صمیمی شدی تا اینکه خبرای مهم دربارشون و از دیگران میشنوی.
اگه یه روز و بخوام تو زندگیم انتخاب کنم به عنوان روزی که با چشمام و به وضوح خدا و کائناتش و دیدم، قطعا امروزه.
روزی که از ته دلم ازش کمک خواستم و با اینکه هیچ تلاشی نکرده بودم صاف کمکش و گذاشت تو دستام.
گذاشت تو دستام و شرمندم کرد.
خیلی مجلسی بهم فهموند تو وقتی هیچکاری نکردی من اینجوری دستتو گرفتم. اگه یه قدم برداری ببین چیکار میکنم برات. خلاصه که به قول معروف،
"اوس کریم عجب مشتیه. مشتی و پرطرفدار."