دورم کن از هر چه غیر از تو در من است ؛
تنها تو رفته رفته به خود میرسانی ام .
آبـےعزیزمن ؛
آسایشگاه ، بیش از حد خلوت بود دیوانهها دیگر حوصله دیوانگی نداشتند ، آنها هم حقیقت را میدانستند .
- بیمار اتاق ِ شماره ۲۵۱.
با بغض ُ لبخند زمزمه میکرد؛ برمیگرده .