آبـےعزیزمن ؛
آسایشگاه ، بیش از حد خلوت بود دیوانهها دیگر حوصله دیوانگی نداشتند ، آنها هم حقیقت را میدانستند .
- بیمار اتاق ِ شماره ۲۵۱.
با بغض ُ لبخند زمزمه میکرد؛ برمیگرده .
با تحکّم میپرسد «چه شد باز؟!»
هیچ! به ظاهر شاید هیچ چیزش نشده بود، امّا در باطن چرا؛ در باطن چلانده شده بود. چلانده میشد. یک حس گنگ و ناپیدا، یک گرهِ قدیمی در روح، پرتوی از آن حس کهنه آزارش میداد.
- محمود دولتآبادی
چرا تا شکفتم،
چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم؛
چرا بیهوا سرد شد باد!
چرا از دهن،
حرفهای من
افتاد.
- قیصر امین پور
اجازه بده کمی خودم را معنا کنم. من یک تماس بی پاسخم، یک پیام که دریافت کننده بدون اینکه بخواند حذفش کرده است، یک نخ سیگار که اشتباهی از سمت فیلتر روشن شده، یک پنجره که آن سویش دیوار کشیده اند، یک کارت عابر بانک گم شده که صاحبش مسدودش کرده، یک تقویم آکبند سلفن کشیده شده، برای دو سالِ پیش، یک فیلم در حال پخش برای بیننده ای که خوابش برده، یک آینه ته انبار رو به دیوار. یک نیمه تمام، یک به ثمر نرسیده، یک جمله ختم شده به سه نقطه.