🍂
🔻عروج 6⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
سه تا تانک عراقی از سمت مرز بطرف ما میان، در حین پیشروی شلیک هم می کنند، سید طالب دستور برپایی قبضه ۸۱ را داد.
خیلی سریع خمپاره ۸۱ را برپا کردیم و حسین قطب زاده از بالای جاده دیدبانی میکنه.
شلیک کردیم، تصحیحات داد
شلیک کردیم تصحیحات داد
شلیک کردیم....
شلیک کردیم....
فایده ایی نداره با خمپاره نمیشه تانک را بزنی، تانک در حال حرکته، تانک زره پوشه، خمپاره ۸۱ که سهله ۱۲۰ هم نمیتونه صدمه ی زیادی به تانک بزنه، آرپی جی باید باشه.
رفتم بالای جاده تانکها را ببینم، ۳ تا تانک با آرایش مثلثی، نیروی پیاده ایی هم همراهشون نیست توی دشت صاف دارن بطرف ما میان، یعنی ۳ تا سیبل عالی برای آرپی جی.
ای خدا، چی میشه الان یه قبضه آرپی جی و ۳ تا موشک پیدا بشه تا پدرشون را دربیاریم.
لعنتِ غلیظی بر شیطون فرستادم که چرا دیروز یکمی بیشتر اصرار نکرد تا فریبم بده، اگر دیروز فریب شیطون را خورده بودم الان این تانکها را می شد بزنم.
منوچهر کجاست! او ۱۰۶ داره و الان وقت کار اوست.
توی این شلوغیها منوچهر ۱۰-۱۲ اسیر بعدی را برده عقب.
حسین قطب زاده میگه قبضه را جمع کنیم و عقب نشینی کنیم، بچه ها مردد هستن، عمو کاظمی یه گلوله آماده کرد و به حسین گفت فاصله تانکها چقدره؟
- حدود ۵۰۰ متر
- کدوم سمت هستن؟
- سمتی که الان خمپاره انداز داره درسته.
عمو کاظمی آیه مارمیت اذر میت را خوند و گلوله خمپاره را بوسید و یه صلوات فرستاد و انداختش توی لوله، چند ثانیه بعد صدای تکبیر رزمنده ها بلند شد.
مثل معجزه گلوله ی خمپاره وارد یکی از تانکها شد و منهدمش کرد، تانک داره آتش میگیره و منهدم شد، دوتا تانک دیگه فرار کردن.
اولین پاتک دشمن با عنایت خداوند و به دست عبدالحسین کاظمی شکست خورد.
هوا بشدت گرم شده و یواش یواش داریم از تشنگی هلاک می شیم.
لندکروز تدارکات بهمون رسوند، ده بیست تا قوطی کمپوت و مقداری نان بهمون دادن، آخه توی این گرما کمپوت گیلاس و سیب چه جوری میتونه تشنگی را برطرف کنه؟
حالا که کمپوت آوردید، گرم هم آوردید لااقل دربازکن هم میاوردید حالا با چی درب اینها را باز کنیم.
بچه های تدارکات میگن هیچکسی از نیروهای خودی اطراف ما نیست، نه چپ نه راست نه حتی پشت سرمون.
نیروهای خودی ۵-۶ کیلومتر عقبتر از ما توقف کردن....
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻عروج 7⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
تشنگی و گرسنگی را با همون چندتا قوطی کمپوت و نان خالی برطرف کردیم.
توی یکی از ماشینها یه سرنیزه پیدا شد و درب کمپوتها را باز کردن.
نماز ظهر و عصر را شکسته خوندیم و از فرط خستگی هر کسی یه گوشه ایی خوابش برد.
سروصدای نزدیک شدن یه ماشین سنگین بیدارمون کرد.
یه لودر از پشت سر بطرف ما میاومد، با سرعت یه خاکریز در کنار جاده برامون زد، بنده خدا خیلی مهارت داره، حالا از دوطرف در امان هستیم.
طول خاکریز حدود ۲۰ متر شده و تقریبا همه ی نیروهای پیاده و ادوات میتونند پشت این خاکریز از دوجهت در امان باشند.
از سمت خرمشهر سیاهی بزرگی به سمت ما در حال حرکته، حسین قطب زاده با دوربین دستی اش بررسی میکنه ولی بعلت وجود سرآب نمیتونه چیزی تشخیص بده، بعضی از بچه ها میگن سیاهیِ نخلستانهای اطراف خرمشهره.
سوار نیسان شدیم و بسمت سیاهی حرکت کردیم.
حدود یک کیلومتری نرفته بودیم که شلیک و انفجار چندین گلوله ی تانک باعث توقف مون شد، اون سیاهیها ۱۰-۱۵ تا تانک هستن که دارن بطرف ما میان.
دیگه فرصتی برای برگشتن به پشت خاکریز نیست، سریع پیاده شدیم و ایندفعه قبضه ۱۲۰ را برپا کردیم و تند وتند شلیک کردیم.
تانکها زیادن و گلوله بارونمون می کنن، منوچهر با تفنگ ۱۰۶ دو سه تا شلیک کرد ولی موفق نبود.
یه گلوله کنار جیپ خورد و منوچهر بسمت خاکریز عقب نشینی کرد.
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas
🍂
1_27422193.mp3
زمان:
حجم:
1.49M
🍂
🔴 نواهای ماندگار جنگ
❣ غلام کویتی پور
اجرای زیبای 👌
❣ یاران چه غریبانه
رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه
😭😭😭😭😭😭
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻عروج 8⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
سید طالب فریاد میزنه هر کسی یه چیزی را بیاندازه توی وانت و بره عقب.
من بیسیم و یه گلوله را بغل کردم و بسمت وانت دویدم، دوسه قدم مونده به نیسان یه گلوله ی تانک پشت سرم اصابت کرد و منفجر شد.
بیسیم را پرتاب کردم توی وانت، ضجه ی دلخراش سیدطالب بلند شد: عمو کاظمی شهید شد بچه ها کمک کنید.
نگاه کردم در محل اصابت گلوله گرد وغبار و دود غلیظی پیچیده ولی لای اینهمه دود و خاک لباس سبزرنگ عموکاظمی میدرخشه.
خودم را رسوندم به سیدطالب، در حال گریه و ناله است.
من از شانه ها و سیدطالب از پاهای عمو کاظمی گرفتیم و بلندش کردیم، من خب نه خیلی زور دارم نه قدرت کافی ولی عموکاظمی را نمیشه رها کرد. محکم گرفتمش و شروع به دویدن کردیم.
راننده نیسان و بچه هایی که توی وانت نشستن با فریاد از ما میخواهند که سریعتر خودمون را برسونیم، شلیک تانکها قطع نمیشه.
محمود بازیاری و چند نفر دیگه از سنگرهایی که بالای جاده است بسمت وانت سرازیر شدن.
جیپِ منوچهر داره بسمت خاکریز جدید میره که انفجار همزمان چندین گلوله ی تانک در کنارش باعث دستپاچگی شد و با همون سرعت به خاکریز کوبید.
جیپ از خاکریز بالا رفت و به پرواز دراومد، منوچهر خودش را پرت کرد بیرون.
نفسم به شماره افتاده چرا به نیسان نمیرسیم؟
لحظات به سختی و تلخی و وحشت داره میگذره، چندین انفجار هم لابلای بچه هایی که از جاده بسمت ما سرازیر شده بودن انجام میشه.
ایندفعه تانکهاشون خیلی هوشیارانه عمل میکنن و همه را میزنند.
به نیسان رسیدیم، تمام توانِ باقیمانده را توی بازوها جمع کردم و عموکاظمی را بسمت نیسان فرستادم.
نیسان ارتفاع داره، من، هم کوتاه قدم هم کم زور، زورم نرسید و پیکر شهید به درب نیسان خورد نفسم بند اومده زورم هم تموم شده
سیدطالب فریاد میزنه کمک کنید عموکاظمی را سوار کنیم.
دوباره امتحان کردیم، دوسه نفر از توی وانت هم کمک کردن و پیکر شهید وارد نیسان شد.
دو دستی درب عقب را چسبیدم، نیسان از جا کنده شد و با آخرین سرعت بسمت خاکریز جدید فرار کردیم.
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻عروج 9⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
عباس حسن زاده سمت راست و من سمت چپ روی سپر نشستیم.
حسینی "اسم کوچکش را فراموش کردم" فریاد میزنه بایستید بایستید
مرا با خودتون ببرید.
از جاده سرازیر شده بود و از لابلای انفجارها اومد بیرون، با دست چپ ساعد قطع شده ی راستش را گرفته و میدوه.
بچه ها با مشت به سقف نیسان میکوبند و از راننده میخواهند توقف کنه، راننده جواب میده اگر بایستیم تانکها میزنندمون، من یواش تر میرم شماها کمکش کنید سوار بشه.
فاصله ی حسینی با وانت کمتر شد، از کنار نگاهش کردم یه چیز سفیدی از لای دکمه های پیراهنش به چشمم اومد نمیدونم چیه.
حسینی به وانت رسید و چهار پنج تا دست از توی ماشین چنگ انداختن و پیراهنش را گرفتن و کشیدنش توی نیسان.
بر اثر اینکه بچه ها از چندجای پیراهنش چنگ زدن، اون چیزِ سفیدی که دیده بودم از لای دکمه های پیراهنش ریخت بیرون، روده هاش است.
شکمش هم بر اثر انفجار پاره شده و روده هاش ریختن بیرون
.
سرم به دَوَران افتاد،
وانت با همون سرعتش افتاد توی یه چاله بزرگ و من و عباس که روی سپر نشستیم در حال کنده شدن از نیسان.
توی هوا ولو شدم ولی دستم از درب نیسان جدا نشده در همین حال شعر جناب حافظ به ذهنم خطور کرد؛ دامن دوست به صد خون دل افتاد بدست
به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد...
خنده ام گرفته، آخه دامنِ دوستی که حافظ میگرفت کجا و دامن این نره غولِ آبی رنگ کجا، ولی خب انصافا همین نره غول آبی داره ما را از زیر گلوله نجات میده
نیسان به زمین اومد و ضربه ی شدیدی وارد کرد، صدای ضجه ی حسینی به آسمون بلند شد، زانوی من بشدت به سپر نیسان خورد، عباس دستش از دامن نیسان جدا شده و توی آسمون داره معلق میزنه، بوی کباب شدن یه چیزی به مشام میرسه.
عباس با مغز اومد روی زمین و گیج و منگ شده و بطرف عراقیها میدوه. با فریاد بچه ها حواسش جمع شد و بسمت ما برگشت.
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻عروج 0⃣1⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
نیسان که افتاد توی چاله، لوله ی داغ خمپاره انداز و حسینی با همدیگه تصادف کردن، روده های حسینی به لوله ی داغ چسبید و بوی کباب و ضجه های حسینی فضا را پر کرد.
خدایا چرا این دقایق تموم نمیشه، به خاکریز رسیدیم و نیسان پشت خاکریز قایم شد.
منوچهر با کمک دوسه نفر از نیروهای پیاده جیپ و تفنگ ۱۰۶ را سرهم کرده ولی مهمات نداره، معلوم نیست حالا چه خاکی به سرمون بریزیم.
تانکها در حال نزدیک شدن هستن فاصله مون حدود ۱۰۰۰ متر است، هیچ نوع اسلحه ی ضدتانک نداریم و شوخی شوخی داریم به اسارت میریم.
صدای نزدیک شدن هلی کوپتر بگوشمون رسید، معلوم نیست خودیه یا دشمن،
لحظاتی بعد ۲ تا هلی کوپتر کبرا از سمت کارون به ما نزدیک شدن قطعا خودی هستن. کاش تانکهای مهاجم را بزنند.
یکی از هلی کوپترها در نزدیکی ما به زمین نشست، خلبانش پیاده شد، یکی از بچه ها خودش را به خلبان رساند و تانکهای عراقی را نشونش داد، چند لحظه بعد تانکهای دشمن یکی بعد از دیگری منهدم شدن
و دومین پاتک دشمن توسط هلی کوپترهای هوانیروز سرکوب شد.
والسلام
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام و عرض ارادت
سالهاست که در وادی دفاع مقدس فعال هستیم و خاطرات متعددی به دستمان می رسد و هر بار با موضوع و سوژه جدیدی روبرو می شویم که گوشه دیگری از آن سالها را برای ما بازگو می کند.
جریاناتی که در دل خود از شجاعت و زیرکی فرزندان ولایی و انقلابی در راه اهداف ولای نظام حکایت دارد و اینک از زبان، به رشته قلم در می آید و شگفتی را مهمان ذهن ما می کند.
داستان شناسایی ها و زحماتی که از ماه ها قبل از هر عملیاتی آغاز می شد و به نهالی مستحکم تبدیل می گشت و به بار می نشست.
یکی از این خاطرات که با عنوان "گاوچران لال" از فردا تقدیم همراهان کانال می گردد از این دسته اتفاقات واقعی ست که بازیگر آن برادر عزیز جناب براتپور هستند.
ان شاالله مورد استفاده و پیگیری همه سروران قرار گیرد 👋