🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 8⃣6⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
مانده بودم چکار کنم. دلم به حالشان می سوخت و نگران سلامتی شان بودم و از طرف دیگر نمی خواستم به آنها سخت بگذرد. در کنارشان می نشستم و دلداری شان میدادم:
- عزیزانم! من هم اگر با شما بودم همین کار را می کردم. شما یک کاری کنید جلوی چشمشان چیزی نخورید، اما من برایتان دور از چشم آنها چیزهایی می آورم که بخورید تا تلف نشوید.
آنها به توصیه ام گوش نمی دادند و من هر چیزی که می شد، برایشان می آوردم تا بخورند؛ هرچند آنها نمی پذیرفتند و همچنان به اعتصابشان پایبند بودند.
****
صبح روز سوم به طرف اتاق بچه های اسیر رفتم. هیچ صدایی از اتاق شنیده نمی شد. با ناراحتی از نگهبان خواهش کردم در را باز کند. وقتی داخل رفتم، بچه ها از شدت ضعف و بی حالی پس افتاده و روی زمین ولو شده بودند. بی حال شکم ها را در دست گرفته و به خود می پیچیدند و نای حرف زدن نداشتند. حال دو نفرشان رو به وخامت بود.
سراسیمه بیرون آمدم و به اتاق رئیس زندان رفتم و بدی حال بچه های اسیر را خبر دادم. مأموران به سرعت داخل سلول آمدند و اسیران بدحال را به درمانگاه بردند.
رئیس زندان با دیدن شرایط بد اسیران نوجوان با ناراحتی رو به من گفت:
- به آنها بگو یکی به عنوان نماینده از بینشان بیاید تا با ژنرال قدوری، مسئول کل اسرای ایرانی صحبت کند.
به سلولشان برگشتم تا هم آنها را از حال دوستانشان باخبر کنم و هم پیغام ابو وقاص را برسانم. چند دقیقه بعد با یکی از آنها که اوضاع روحی اش بهتر از بقیه بود، ولی به سختی قدم بر می داشت، به دفتر رئیس کل اسرا، ژنرال قدوری رفتیم.
داخل اتاق روبه رویش ایستادم. اسپر نوجوان از شدت ضعف نای ایستادن نداشت و نزدیک بود بیفتد. زیر بغلش را گرفتم تا بتواند سر پا بایستد، قدوری رو به او گفت:
- تو سرکرده شان هستی؟
- نه، من به نمایندگی از طرف همه آمدم و سرکرده شان نیستم.
همین جا بود که دو نفر دیگر هم به نمایندگی از اسرای نوجوان وارد شدند. قدوری گفت:
- له ليش ما يجوزون
- های العبه المن؟ ( به او بگو چرا دست بر نمی دارند؟ این کارهای شما برای چیست؟)
من گفتم:
- سیدی! میگویند ما سه شرط داریم؛ اول اینکه ما را به اردوگاه ببرند؛ دوم اینکه به ما اطفال نگویند. ما مثل بقیه رزمندگان در جبهه اسیر شده ایم؛ اطفال نیستیم و سوم اینکه با صلیب سرخیها ملاقات کنیم،
یکی از بچه ها که ضعف بر تمام بدن و حتی دید چشمانش غلبه کرده بود؛ رو به قدوری کرد و بی حال گفت:
- شما به ما دروغ گفتید، شما گفتید می خواهید ما را به ایران بفرستید. چرا از ما برای تبلیغات استفاده کردید؟
ناگهان چشمان قدوری از تعجب و عصبانیت گرد شد! خون توی صورتش دوید. اسیر نوجوان مرتب تکرار می کرد:
- چرا به ما دروغ گفتید؟! چرا گفتید می خواهید ما را پیش صلیب سرخیها ببرید؟! من می خواهم با نماینده شان حرف بزنم.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🌷گفتندکه تا،
صبح فقط یک راہ ست
باعشق فقط،
#فاصله ها کوتاہ است❤
💫هرچندکه
رفتندولےبعدازآن
هرقطعه ی
این خاک زیارتگاہ است✨
@defae_Moghadas
🍂
🍂
🔻 روزشمار جنگ
حوادث جنگ در همچین روزی 👇
09/04/61
گزارش "لشكر 5 نصر" دربارة وضعیت عمومی منطقه بوبیان،
👈 كاهش شدت آتش دشمن
👈 ادامه تبادل آتش سلاحهای سبك
👈 شهادت هشت تن از برادران بسیجی و زخمی شدن هشت تن دیگر در منطقه مهران براثر انفجار مین دشمن.
👈 ورود 78 كامیون حامل تجهیزات نظامی از مرز كویت و 11 كامیون نیز از مرز اردن به عراق.
👈 شهید و زخمی شدن چهل تن از مردم خرمشهر و آبادان براثر آتش سنگین توپخانه های عراق.
👈 ادعا عراق مبنی بر گلوله باران مناطق مسكونی بصره توسط ایران.
09/04/65
👈 عملیات كربلای 1 – آزادسازی مهران با رمز مبارك «یا ابالفضل العباس ادركنی»
09/04/67
👈 ریچارد مورفی: تا زمانیكه ایران از پذیرش قطعنامه 598 سرباز میزند هیچگونه مناسبات عادی میان ایران و آمریكا برقرار نخواهد شد.
👈 ریچارد مورفی: آمریكا مصمم است در خلیج فارس باقی بماند و از كشتیهای تجاری در منطقه حراست كند.
👈 دیوید ملور (معاون وزارت خارجه انگلیس): انگلیس آماده است مناسبات سازندهتری را با ایران آغاز كند.
👈 حركت 2 ناوشكن انگلیسی برای پیوستن به ناوگان انگلستان در خلیج فارس
@defae_Moghadas
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 9⃣6⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
قدوری که سعی می کرد خونسردی اش را حفظ کند، گفت: |
- صلیب سرخی ها به خاطر تعطیلات کریسمس رفته اند و نیستند. شما نمی توانید با آنها صحبت کنید. در ضمن سيد الرئيس می خواست کار خیرخواهانه انجام دهد و یک جانبه شما را به ایران بفرستد. شما باید اعتصابتان را بشکنید.
نمایندگان اسرا گفتند: تا زمانی که به خواسته هایمان رسیدگی نشود، ما دست از اعتصاب برنمی داریم.
قدوری که از شهامت نوجوانان اسير متعجب شده بود، حرف هایشان را تا انتها شنید و در آخر گفت:
- شما اعتصابتان را بشکنید، من هم قول می دهم ترتیبی بدهم که شما را به اردوگاه بفرستند.
با این قول، قرار شد بچه ها به اردوگاه برگردند و اعتصاب غذا را بشکنند.
روز چهارم دو نفر از بچه ها را که بدحال تر از بقیه بودند وسط زندان خواباندیم و از پشت در سرباز عراقی را صدا زدیم. از دریچه در وقتی چشمش به دو نفری که وسط زندان خوابیده بودند، افتاد، سراسیمه اوضاع را به مقامات بالاتر گزارش داد و آنها را به بیمارستان منتقل کردند.
پس از انتقال آن دو به بیمارستان، فضای زندان سنگین تر از قبل شد. دیگر از سینی صبحانه و... خبری نبود. دستشویی رفتن هم از شب قبل ممنوع شده بود.
روز چهارم را بچه ها تشنه و گرسنه در حالی گذراندند که انگار ساعتهای پایانی عمرشان است و چیزی نمانده که از شدت تشنگی و گرسنگی بمیرند.
روز پنجم روز پیروزی بود. دو سه ساعتی به اذان ظهر مانده بود که ابووقاص داخل شد و به دستور او اعلام کردم:
- لطفا بلند شوید. یا الله! به هر سختی و زحمتی که بود یکی یکی بلند شدند. ابو وقاص گفت:
- آماده بشید. می خواهیم به اردوگاه ببريمتان!
با شنیدن این حرف همه از جا بلند شدند و جان دوباره گرفتند. از اینکه توانسته بودند حرفشان را به کرسی بنشانند خوشحال بودند. یک ساعت بعد از آن به من خبر دادند که فرستاده اند دنبال آن دو نفری که در بیمارستانند و به محض آمدن آن دو، مینی بوس حرکت می کند.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
.
وقتـــی دلت از هیاهوی شهـــر میگیرد
دنج تــرین جای دنیا ، برایت میشود اینجا... "گلـزارِ شهداء" ...
کنــارِ رفیقانی که
پـَر کشیدند تا کمـــی آنطرفتر از #بهشت ! #کنار_ارباب
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 0⃣7⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
بعد از نماز ظهر آن دو نفر را از بیمارستان آوردند و دستور حرکت داده شد.
لحظه رفتنشان، غمی بزرگ در دلم خانه کرد و اشک در چشمانم حلقه زد و بی صدا می گریستم. انگار بچه هایم را از من گرفته بودند. آرزو می کردم ای کاش من هم همراهشان می رفتم تا از این ورطه نجات پیدا کنم. میدانستم که دروازه استخبارات به زودی باز میشود و اسرای دیگری وارد میشوند که به من و همراهی و محبتم نیاز دارند،
🍂🍂🍂
پس از رفتن منصور خیالم راحت شده بود که دیگر خطری تهدیدم نمی کند؛ هرچند رئیس زندان، از حرف های او به من شک کرده بود و درصدد به دام انداختنم بود. با اینکه شخص بانفوذی چون تیمسار محمد العزاوی حامی ام بود، ابووقاص دنبال راهی بود تا گرفتارم کند. از خطر فؤاد سلسبیل هم در امان نبودم و گاهی به بهانه سوژه ای مناسب، مثل همین نوجوانان اسیر، به زندان رفت و آمد داشت.
یک روز مثل روزهای گذشته که گاهی با رعب و وحشت و انتظار رهایی می گذشت، دروازه بزرگ ساختمان استخبارات باز شد و ماشین حامل اسيران تازه وارد داخل محوطه حیاط شد. مثل هر بار به سرعت به حیاط رفتم تا پیش از رفتن اسرا به اتاق بازجویی آنها را تحویل بگیرم و تخلیه اطلاعاتی کنم. در حلقه شان ایستاده بودم:
- آقایان! من اسمم صالح البحار است. مثل شما اسیر و مترجمتان هستم. با من همکاری کنید و هیچ نترسید. من در اتاق بازجویی کنارتان هستم و تا آنجا که بتوانم، با شما همکاری می کنم. به نفعتان است جواب سؤالاتشان را بدهید. البته من نیز چیزی که به ضرر شما باشد، برایشان ترجمه نمی کنم.
اسرا با نگرانی و ترس به من نگاه می کردند. خوف و وحشت و بی اعتمادی در نگاهشان موج می زد. خسته و گرسنه و بی رمق بودند. چاره ای نبود. باید آنها را آماده می کردم. ادامه دادم:
- قبل از شما خیلی ها آمدند اینجا که اگر کمکشان نمی کردم، کارشان تمام بود. حواستان باشد، فریب وعده هایشان را نخورید. قول پناهندگی شان را قبول نکنید؛ چون شما را به خارج نمی فرستند. اینها فقط می خواهند از شما سوءاستفاده کنند
توجیهشان می کردم؛ غافل از اینکه دو چشم ناپاک و خائن در لباس اسير نگاهم می کرد. او سربازی از اهل شادگان بود که فریب وعده های بعثیان را خورده و خودش را تسلیم کرده و قاطی اسیران ایستاده بود.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
فاوعراق والفجر۸ازراست شهیدعلی حسامی غلامرضا محمودی مجیدسلامات شهیدعلی ماپارزنده یاد نادر مقصودی وعیدی محمودی
#گردان_کربلا
@dafae_moghadas
🍂
🔻 معرفی اماکن و مناطق جنگ
❣خرمشهر، بندر خرمشهر
🍃 بندر خرمشهر که در جنوب غربی این شهر قرار دارد، به دلیل موقعیت ممتاز جغرافیایی و ارتباط با آبهای آزاد و وجود شرکت های بزرگ تجاری و کشتیرانی داخلی و خارجی، از گذشته به خرمشهر چهرهای جهانی داده است.
در سال ۱۳۱۸ش از اولین اسکله تجاری بزرگ در خرمشهر برای پهلو گرفتن یک کشتی اقیانوس پیما بهره برداری شد.
با آغاز جنگ، بندر خرمشهر که با دوازده انبار، بزرگترین بندر تجاری کشور محسوب می شد مملو از کالاهای صنعتی، خودرو، لوازم خانگی و مواد اولیه کارخانه ها بود. بر همین اساس شورای تأمین خرمشهر تصمیم گرفت با اولویت بندی کالاها بر اساس میزان اشتغال پذیری اقدام به تخلیه انبارهای گمرگ کند. اما به دلیل تعلل و غافلگیری مسئولین و صاحبان کالا، تخلیه کمرگ با کندی صورت گرفت و در نتیجه بسیاری از کالاها دچار آتش سوزی شد و یا توسط ارتش عراق به غارت رفت.
@defae_moghadas
🍂