🍂
🔻 #پوتین_قرمزها 9
خاطرات مرتضی بشیری
✦✦✦✦
وقتی به اهواز می رفتم، قرار بود در سمت نیروی مدیریت جنگ روانی خدمت کنم. تمام تلاشم را هم به کار گرفته بودم که در این باره اطلاعاتم را گسترش بدهم و از تجربه های برادران استفاده کنم. اما وقتی مقرر شد مدیر جنگ روانی شوم، وظیفه ام سنگین و حساس تر شد.
از برادر باقری (سردار محمد حسین، از مسئول اطلاعات سپاه در زمان جنگ) خواستم با افرادی از واحد، که تجربه بازجویی متنوع تری داشتند، آشنایم کند. می خواستم با شیوه های بازجویی آنها دقیق تر آشنا بشوم. در روزهای قبل، که به کمپ اسرا رفته بودم، موقع بازجویی برادران پاسدار، متوجه نواقصی در کار شده بودم که لازم بود آنها را به دقت ارزیابی کنم. از طرف دیگر، با بازجویی نظامی بیگانه بودم. آشنایی ام با این حرفه در همین حد خلاصه می شد که اوایل انقلاب، زمان فراغت از کار روزانه، با بچه های مسجد همراه می شدم و به کمیته میرفتیم. کمیته بر اساس هدفش، که استقرار امنیت و حفظ انتظامات کشور بود، مجرمانی را که مخل آسایش مردم بودند یا کاری خلاف شرع و عرف انجام داده بودند دستگیر و بازجویی می کرد و به مراجع بالادست ارجاع می داد. مجرمان را که خریداران و فروشندگان مواد مخدر یا مزاحمان نوامیس بودند، به دفتر کمیته می آوردند و آنها را بازجویی می کردیم که این نوع بازجویی با بازجویی نظامی زمین تا آسمان فرق داشت.
پس از موافقت باقری با درخواستم، به دستور او دو نفر برای همکاری با من معرفی شدند؛ صلاح عسگرپور، از بچه های ترتیب نیرو، و عدنان دیوجان، که نیروی تحت اختیار مدیریت بازجویی و کمپ اسرا بود. این دو فقط در وقت مرده به سراغ من می آمدند و به صورت رسمی فعالیتشان پاره وقت بود.
در همین روزها، وانت نیسان قراضه ای هم در اختیارم گذاشتند. از مجموع رفتارها دستگیرم شد که مدیریت جنگ روانی بین مدیریت های فعال در قرارگاه خاتم الانبیاء جایگاهی ندارد. همه نیروهای قرارگاه سپاهی بودند و من، که نیروی بسیجی بودم، در جمع این عزیزان بچه زن بابا حساب می شدم. چاره ای نداشتم و باید با کمبودها کنار می آمدم. به خودم یادآوری کردم که کار باید برای رضای خدا باشد. باقی همه بهانه است و با انگیزه و انرژی کارم را پیش بردم.
اولین موضوع در بازجویی همکاران که ذهنم را مشغول کرده بود، شيوه برخورد، لحن بازجو، و نحوه نشستن او بود. بازجو و اسیر طرفین میزی می نشستند و بازجو در فضایی کاملاً رسمی و بدون مهر، از اسیر می خواست به سؤالاتش پاسخ دهد. در این حالت دافعه ای در صورت اسیر دیده می شد و می دیدم با این روش اسیر، تا آنجا که می تواند، همه چیز را نمی گوید.
آن شب به کمپ رفتم. چند اسیر در حیاط نشسته بودند و گپ می زدند. اجازه خواستم کنارشان بنشینم. یکی شان، که تودار به نظر می رسید، فوری «بفرما» زد. اما دو تای دیگر با تردید نگاهم کردند.
🔸 ادامه دارد ⏪
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پوتین_قرمزها 10
خاطرات مرتضی بشیری
✦✦✦✦
یکی شان، که تودار به نظر می رسید، فوری «بفرما» زد. اما دو تای دیگر با تردید نگاهم کردند.
لحظه ای سکوت حاکم شد. گفتم: «ناخواسته صدای شما را شنیدم که داشتید از فلانی گله می کردید. به او می گویم رفتار بهتری با شما داشته باشد. به او حق بدهید. به خاطر کارش نمی تواند خیلی هم نرم رفتار کند. شما که نه، اما کسانی بوده اند که از رفتار خوب برادران ما سوء استفاده کرده اند.»
همان که بفرما زده بود، سر تکان داد، که حرف هایم را درک می کند. یکی از آنها، که در اولین برخورد با تردید نگاهم کرده بود، . از در دلجویی در آمد. سر صحبت میان ما باز شد. دقایقی بعد، آنها بی رودربایستی با من به گفت وگو نشستند. برایم جالب بود که در مدت کوتاهی به من اعتماد کردند و از در دوستی در آمدند.
چند روزی گذشت. یک بار دیگر آنها را در حیاط اردوگاه دیدم و با هم حرف زدیم. جالب بود که بی پرده از هر دری سخن گفتند؛ حرف هایی زدند که دور از انتظارم بود.
این روش را با چند اسیر دیگر هم امتحان کردم. در مدت زمان کمی، احساس راحتی، امنیت، و دوستی کردند و با من به گپ وگفت نشستند. طی آن صحبت های دوستانه، اطلاعات مفیدی به دست آوردم که با روش برادران در قرارگاه هرگز نمی شد به آن دست یافت.
یکی دو روزی از شروع کارم در مدیریت جنگ روانی می گذشت که محمد شیرازی به من گفت: «آقای توکلی، شما وزارت امور خارجه ای هستی، ممکن است بعد از جنگ به مأموریت خارج از کشور بروی. در بین نیروهای خودی شاید کسی اسیر بشود و نامی از شما ببرد. این نام روی آنتن ها برود و برایت مشکلی پیش بیاید. بهتر است با اسم خودت شناخته نشوی.»
دستی به شانه ام زد و گفت: «حاج علی آقا، قبل از شروع کار اسم مستعاری برای خودت انتخاباتی کن!» .
برای انتخاب نام مستعار به سراغ اسم فرزندانم رفتم. چون قرار بود با عربها سر و کار داشته باشم، نام پسر بزرگم را انتخاب نکردم؛ چون کنیه من به نام او ساخته می شد و من در اصطلاح آنها
"ابوطاها" بودم. نام دومین پسرم را انتخاب کردم، که آن موقع شش هفت ماهه بود؛ مرتضی. نام خانوادگی بشیری را هم انتخاب کردم تا از آن مفهوم بشارت استنباط شود.
🔸 ادامه دارد ⏪
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
#روز_جمهوری_اسلامی
مقام معظم رهبری:
جوان مومنی که مبانی جمهوری اسلامی و راه امام بزرگوار را عمیقا پذیرفته است، امید بخشترین نیرویی است که میتواند ملت ایران را در رسیدن به آرزوهای بزرگش یاری برساند.
#۱۲_فروردین