eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
365 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
به نیت همدردے با بندرعباسِ داغدار(: +تغییر عکس پروفایل
. وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لَارَيْبَ فِيها, تو می‌آیی, شهیـدان نیز می‌آیند و آوینی روایت می‌کند فتح نهایی را.. _زیارت‌آل‌یاسین🌱
یوسفے داشتم اے چاه و خودت مےدانے گِله از گُــرگ نه! از گرگ صفت‌ها دارم...
61.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیاے شعر... چنانت دوست مےدارم، که گر روزے فراق افتد... تو صبر از من توانے کرد و من صبر از تو نتوانم(:
سلام✨🖐🏻 -خبر جدید-👀 یه رمان جنایی و معمایی تو راهه! (فضاے رمان با داستاناے قبلےِ کانال متفاوته) از فرداشب!
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
♡_♡
🍀🪵• ما الحُبّ إلا وعد: والوعدُ دينْ، لا يسدُه إلا الشريف. «عشق تنها؛ وعده ايست، و وعده نوعے دِين است كه فقط انسان شريف آنرا بجا مياورد...» 🌱_• @eshgss110 ____
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🔥☠ تیزر رمــآن #بــــازمانده #پلاڪ 🌱_• @eshgss110 ____
🎬 -کیکو تحویل گرفتی؟ -آره همچی جوره؛ تو زودتر نسیمو بردار بیار. حواست باشه سوتی ندی بفهمه! -دست شما درد نکنه، منو سوتی؟ صبر کن ببین فقط! تماس را قطع می‌کنم و از شدت ذوق، دستم را جلوی صورتم می‌گیرم تا صدای خنده‌ام شنیده نشود. دلم لک زده است برای آن حرف‌های مسخره و بی‌سر و ته‌اش. دستم را روی زنگ می‌گذارم و بی وقفه فشار می‌دهم. در این مواقع، طبیعتا باید در را باز می‌کرد و پشت سر هم، من را به رگبار بد و بیراه می‌بست و آخر، با پس کله‌ای که نثارش می‌کردم چشم غره می‌رفت. اما همچنان ایستاده بودم و پشت سر هم زنگ می‌زدم. ناامید از باز کردنِ در، کلید را داخل قفل می‌چرخانم. یک لحظه از بوی قهوه‌ای که سالن را پر کرده بود معده‌ام می‌سوزد! -سلام خانم خانما. من اومدم بلاخره! ورودی آشپزخانه ‌می‌ایستم و شال را از سرم برمی‌دارم. این‌بار گلویم را صاف می‌کنم و با صدای بلند‌تری می‌گویم: -آهای نسیم کجایی؟ با صدای دوشی که از حمام می‌آید سرم را به سمت چپ برمی‌گردانم. ناخودآگاه لبخندی از سر حرص روی لبم نقش می‌بندد. آرام زمزمه می‌کنم: -آخه الان وقت حموم رفتنه؟ نفسم را بیرون می‌دهم و قدم‌هایم را به سمت آشپزخانه تند می‌کنم. -خواهشا تا قبل از این که زیرپام علف سبزشه کارتو تموم کن! درحالی که صدایم در خانه پیچیده، درب بالای محفظه‌ی قهوه ساز را برمی‌دارم و قاشقی را که از پودر قهوه پر کردم داخلش می‌ریزم. -چندروز پیش بابات زنگ زده بود سراغتو می‌گرفت. بدجور نگران بود. بطری آب را از یخچال بیرون می‌کشم. -بهش گفتم چند روز نبودم؛ برا همین ازت خبر ندارم! با صدای پیامک، جمله‌ام را نصفه رها می‌کنم. -همه رسیدن؛ منتظریم. لب‌هایم که به خنده کش می‌آید، گوشی را آرام پرت می‌کنم روی کابینت. -داشتم چی می‌گفتم؟ آها. به بابات گفتم منم چندروزه ازت خبر ندارم. -می‌شنوی یا الکی دارم صدامو می‌ندازم تو سرم؟! سرم را تکان می‌دهم و زمزمه می‌کنم: -با این صدای شرشر آبی که میاد بعید می‌دونم اصلا فهمیده باشه اومدم! چه برسه به اینکه بخواد حرفامو بشنوه. منتظر برای دم کشیدن قهوه، چشم می‌چرخانم؛ یک لحظه نگاهم خیره به فنجان‌هایی می‌شود که روی میز جا خوش کرده‌اند. آهسته به سمت حمام قدم برمی‌دارم. انگشتم را بالا می‌آورم و چند تقه به درے چوبی می‌زنم. -من اومدماا! میگم کی اومده بود اینجا؟ عجیبه! از کی تاحالا اهل مهمون دعوت کردن شدی؟ برای جمع کردن فنجان‌ها به سمت میز می‌روم. هنوز چند قدم برنداشته‌ام که پایم لیز می‌خورد. دستم را حائل تنم می‌کنم. کمرم روی پارکت های سرد خانه فرود می‌آید. اجزای صورتم درهم می‌شود. زیر لب می‌غرم: -آی کمرمم. خدا بگم چیکارت کنه نسیم! دستم را روی زمین می‌گذارم و به سختی بلند می‌شوم. همین که می‌ایستم نگاهم به زیر پایم می‌افتد. باریکه‌ی خون از زیر عسلی پیچ خورده و تا انتهای پارکت کشیده شده است. یک لحظه اضطراب از سر انگشتانم می‌دود و تا مغز استخوانم می‌رسد. نگاهم به در حمام دوخته می‌شود. با تمام قدرتی که دارم صدایم را بالا می‌برم: -نسیم! معلومه اینجا چه خبره؟ این خونِ رو زمین؟ دوباره نگاهم زمین را کنکاش می‌کند. تازه متوجه چند نخ سیگارِ سوخته‌ای می‌شوم که روی فرش افتاده است. یادم نمی‌آمد اهل دود و دم باشد! ترسیده به سمت حمام می‌روم و با مشت به در می‌کوبم. -نسیم زودباش بیا بیرون. اینجا چه خبرهه؟ خوبی؟ لاله‌ی گوشم را به در می‌چسبانم. -نسیم؟ می‌شنوی صدامو؟! سکوت می‌کنم، اما قلبم هنوز مثل میمون وحشی که می‌خواهداز قفس بیرون بپرد سینه‌ام را می‌شکافد. تازه متوجه صدای آب می‌شوم. قطرات آب طوری بی‌رحمانه فرود می‌آیند و روی زمین می‌خورند که انگار...انگار کسی زیر آب نیست...! ✍🏼بہ‌قݪــــم: 👥-خانم‌ها نیـکوکـار/ بـابـاش‌پور 🌱_• @eshgss110 ____
. السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُه, چگونه سیر شود چشمم از تماشایت, که جاودانه ­ترین لحظه تماشایی.. _زیارتنامه‌ٔبی‌بی‌فاطمهٔ‌معصومه‌س🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا