eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
46.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
395 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
صدا نزدیک می‌آید، صدای پای پیغمبر جوانی می‌رسد از راه با سیمای پیغمبر معطّر می‌کند هر کوچه را عطر سلام او می‌افتد هر کسی یاد جوانی‌های پیغمبر جوانان انس می‌گیرند با دنیای او، یعنی جوانان انس می‌گیرند با دنیای پیغمبر به اعجاز اذانش جان گرفته رکن حنّانه نهفته بین لب‌هایش دم عیسای پیغمبر نگاهش ساحل یاسین، دلش دریای الرّحمن به او بخشیده‌اند از لهجۀ گیرای پیغمبر مدینه، کربلا؛ آیینه‌هایی رو به یکدیگر و اکنون روز عاشوراست، عاشورای پیغمبر به معراج عطش راهی، بُراق زخم را زین کرد تداعی شد در آن دم لیلة‌الاسرای پیغمبر زمین افتاد از مرکب، شکست آیینۀ احمد شکست و ارباً اربا شد قد و بالای پیغمبر صدای زخمی «هذا... رسول اللّه» می‌آمد دلش می‌خواست برمی‌خاست پیش پای پیغمبر علی سیراب شد سیراب شد، از خاتم بابا علی سرمست شد سرمست، از صهبای پیغمبر کنار پیکر بی‌جان او اشک پدر می‌ریخت برایش باز احیا شد غم عظمای پیغمبر عبایی دست و پا کرد و غمش را بین آن پیچید در این طوفان شکسته قامت طوبای پیغمبر :: دلم در کربلا، پایین پا، حال خوشی دارد نشسته باز زیر قُبّةُ الخضرای پیغمبر ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
اکبر علی‌اکبر خَلقاً و خُلقاً مثل پیغمبر علی‌اکبر پس می‌شود نازل بعد از رسول‌الله قرآن بر علی‌اکبر مثل علی در جنگ بوده برابر با دوصد لشکر علی‌اکبر ساقی عمو باشد پس می‌شود در کربلا ساغر علی‌اکبر آغوش ارباب است مثل صدف پس می‌شود گوهر علی‌اکبر آه از زمانی که جسمش شده چندین علی‌اصغر علی‌اکبر والا علی‌اکبر کرده میان معرکه غوغا علی‌اکبر لشکر هراسان شد می‌زد قدم با قامت رعنا علی‌اکبر وقت رجزخوانی گفتند؛ حیدر رفته منبر یا علی‌اکبر؟ آغوش بابایش ساحل که باشد می‌شود دریا علی‌اکبر تا نیزه‌ای آمد پهلو گرفت، افتاد از بالا علی‌اکبر شد ارباارباً پس افتاد در سرتاسر صحرا علی‌اکبر افتاد علی‌اکبر بر روی زانوی پدر جان داد علی‌اکبر ارباب می‌گوید؛ بعد از تو اُف بر کار دنیا باد علی‌اکبر من بی‌تو می‌میرم شد قاتلم این‌داغ دشمن‌شاد علی‌اکبر ممسوسِ فی‌اللهی ای در فنون دلبری استاد علی اکبر دستان گل‌چینی چیده تو را ای‌شاخه‌ی شمشاد، علی‌اکبر! هرگز نخواهم برد تا زنده‌ام داغ تو را از یاد علی‌اکبر باران علی‌اکبر بر تشنگان دریای بی‌پایان علی‌اکبر جان می‌گرفت ارباب وقتی به او می‌گفت؛ "باباجان" علی‌اکبر پاشیده شد از هم چون دانه‌ی تسبیح در میدان علی‌اکبر آنقدر از او کم شد تا این‌که شد در یک عبا پنهان علی‌اکبر آرام خوابیده در پیش چشم عمه‌ها بی‌جان علی‌اکبر غیر از هزار اکبر بعد از اذان باقی نماند ازآن علی‌اکبر شعر از گروه انجمن شعر آیینی شهرستان بروجرد 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شرافت مات تشریفات والای علی اکبر تعالی شمّه‌ای از شأن اعلای علی اکبر معاد پیچش زلفش نماد محشر کبری قیامت جلوه‌ای از قد و بالای علی اکبر تجلّی‌های پیغمبر در این آئینه بی وقفه حرم را می‌کند محو تماشای علی اکبر هم آوردی ندارد شیر حق در جنگ رو در رو هزار الله اکبر، کیست همتای علی اکبر به یک جولان چشمش قلب اردوگاه دشمن ریخت عجب شوری به پا کرده است غوغای علی اکبر نه تنها بهر استقبال از او پیغمبر آماده‌ست خدا آغوش واکرده مهیّای علی اکبر اگرچه حاصل عمرحسین از دست رفت اما به رسم صبر تاب آورد تا پای علی اکبر غم فرزند سنگین است، تا می‌شد تحمل کرد ولی آخر به خاک افتاد بابای علی اکبر به خاک افتاد طوریکه همه گفتند دق کرده به خاک افتاد بین ارباً اربای علی اکبر حسین افتاد از پا موقعی که دید افتاده شکافی بین ابروهای زیبای علی اکبر مسیحا آفرین آهی کشید و از نفس افتاد خدایا کاش امکان داشت احیای علی اکبر علی را تکه تکه از تمام دشت آوردند ولی کامل نشد انگار اعضای علی اکبر تنش را در عبا چیدند پیش چشم بابایش عموعباس با دیگر عموهای علی اکبر وحالا بین دارالحرب دور عمه‌ی سادات بنی هاشم همه جمعند، منهای علی اکبر ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
نوبت رزم شیرمردان شد از سر خیمه‌ها پناهی رفت رو به میدان جنگ با هیبت پسر شاه مثل شاهی رفت باد تابی به زلف او انداخت دست در گردن عمو انداخت بغض غم پنجه در گلو انداخت پیش چشمان ماه، ماهی رفت ای به قربان روی زیبایت اندکی صبر کن که بابایت خیره مانده به قد و بالایت پدرش تا کشید آهی رفت اشبه الناس به پیمبر گفت رو به ده ها هزار لشکر گفت نعره ای زد "انا ابن حیدر" گفت رنگ از صورت سپاهی رفت دست پرورده‌ی یلی هستم خسته و تشنه‌ام؛ ولی هستم من علی وارث علی هستم هر کس از ترس، سمت راهی رفت رقص شمشیر او تماشایی ساخت از خون کشته، دریایی می‌رود مثل باد هر جایی گه یمین و یسار گاهی رفت :: با هر آنچه که می‌رسید زدند چون علی بود پس ندید زدند بر سرش ضربه‌ای شدید زدند چشم‌های علی سیاهی رفت آه از آنچه ضربه با وی کرد اسب را سمت خیمه‌ها هی کرد قسمتی از مسیر را طی کرد اسب در راه اشتباهی رفت گله‌ی گرگ‌ها به دنبالش گفتنی نیست حال و احوالش غرق خون است یال و کوپالش یوسف این‌بار در چه چاهی رفت :: قلم افتاد و طاقت از کف داد صحنه‌ای پیش او مجسم شد زیر بار نوشتن این غم قامت استوار او خم شد نیزه داران چه زود می‌آیند عده‌ای با عمود می‌آیند تیغ‌ها هی فرود می‌آیند نوبت سنگ و چوب‌ها هم شد وای من ولوله است دور و برش جنگ یا هروله است دور و برش چِقَدَر حرمله است دور و برش غرق در تیر، سبط خاتم شد چهره‌ای چون رخش ملیح نبود یک نفر مثل او ذبیح نبود به عمویش حسن شبیه نبود بس که تیرش زدند، کم کم شد کربلا دشت‌های قمصر بود پُرِ گلبرگ‌های پرپر بود آسمان و زمین معطر بود ارباً اربا ذبیح اعظم شد آمده بر سر پسر بابا سر نهاده به روی سر بابا می‌کشد آه از جگر بابا عمه‌اش دید و وقت ماتم شد تک و تنها دوید صحرا را پُر کند تا که جای لیلا را با پسر کشته دید بابا را حفظ جانِ ولی مقدم شد ازدحام و صف است واویلا سوت و جیغ و کف است واویلا هلهله با دف است واویلا دشمنش شادمان از این غم شد می‌بَرَد با عبا علی‌اش را خشک لب آیه‌ی جلی‌اش را به الست خدا بلی‌اش را چشم‌های حسین زمزم شد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بر زمین می‌ایستی... از ماه کمتر نیستی کیستی ای "نام" در ابعاد دفتر نیستی؟ کیستی با هیچ مضمونی برابر نیستی؟ کیستی گر معنی الله اکبر نیستی؟ شعر نازل شد ولی دفتر به شک افتاده است مینویسم اکبر و جوهر به شک افتاده است آسمان، خورشید، ماه، اختر به شک افتاده است در میان معرکه لشکر به شک افتاده است کیستی تکبیر می‌گویی؟ پیمبر نیستی؟ مرگ دارد با دم تیغت تفاهم می‌کند مرد جنگی با نگاهت دست و پا گم می‌کند جسم خود را بر زمین بی جان تجسم می‌کند ای که با هر اخم تو لشکر تلاطم می‌کند کیستی هو می‌کشی؟ ای مرد! حیدر نیستی؟! آمدی و وحشت تکرار دارند از علی انتظار ضربتی دشوار دارند از علی خاطراتی زخمی و خونبار دارند از علی این جماعت کینه‌ی بسیار دارند از علی کاش می‌گفتی امیر بدر و خیبر نیستی... در نبردت یک نفر با قصد قربت آمده یک نفر در حسرت مشتی غنیمت آمده یک نفر دنبال اثبات شجاعت آمده یک نفر هم از سر بغض و حسادت آمده آمده ثابت کند آنقدر محشر نیستی تاختی و دست و پا از تن جدا کردی و بعد هر کس آمد تیغ را در سینه جا کردی و بعد پشت هم صد جسم را بی جان رها کردی و بعد پیش چشم کورشان محشر به پا کردی و بعد بر دهانش زد هر آنکس گفت حیدر نیستی باد زد در دشت... کاغذهای دفتر شد تنت جای ثبت یادگاری‌های لشکر شد تنت چند لحظه طی شد و یک شکل دیگر شد تنت کم شد و هی کم شدو...آنقدر کمتر شد تنت- من به شک افتاده‌ام آیا تو اصغر نیستی؟ ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
گل باغ دل ليلا علي اكبر، علي اكبر اي به دستت دل بابا، علي اكبر، علي اكبر زينب آيينه و قرآن به روي دست گرفته... شده از عشق تو شيدا، علي اكبر، علي اكبر برو اما پسر من، پيش بابا قدمي زن اي قدمهات چو زهرا، علي اكبر، علي اكبر تشنه كامي پسر من ، پدرت تشنه‌تر از تو تشنه‌ات نيزه‌ی اعدا، علي اكبر، علي اكبر لب شمشير چه كرده كه پريشان شده جسمت پس چه شد آن قد و بالا، علي اكبر؟! علي اكبر ديده واكن پسر من، سخني با پدرت گو بي تو بابا شده تنها، علي اكبر ،علي اكبر دشمنم كف زند و من كف افسوس برايت در دل من شده غوغا، علي اكبر، علي اكبر رخ نهاده به رخ تو خواهر خونجگر من زينبم می‌كند آوا، علي اكبر، علي اكبر نظري كن به اباالفضل كه پريشان تو گشته خون چكان ديده‌ی سقا، علي اكبر، علي اكبر ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد چون قطره بود و غرق شد و بی‌کرانه شد آیینه بود و خُرد شد و تکّه تکّه شد تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد آب فرات لایق نوشیدنش نبود با جرعه‌ای نگاه، از این‌جا روانه شد عمری به انتظار همین لحظه مانده بود رفع عطش رسید و برایش بهانه شد آن گیسویی که باد صبا، صبح شانه کرد با دست‌های گرم پدر، ظهر شانه شد او یک قصیده بود که در ذهن روزگار مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هر دل که سوز عشق تکانش نمی‌دهد حق در حریم قرب، مکانش نمی‌دهد تا نشکند دلی به حقیقت، خدای عشق نور و صفا به جوهر جانش نمی‌دهد چون شمع هر که دعوی روشنگری کند تقدیر غیر اشک روانش نمی‌دهد... «هر گل که بیشتر به چمن می‌دهد صفا گلچین روزگار، امانش نمی‌دهد» آلاله‌ای که داغ ندیده‌ست، دست غیب جا در صف شکسته‌دلانش نمی‌دهد هر دل که نیست تشنۀ جام بلا، خدای سودای عشق و سوز نهانش نمی‌دهد وآن‌کس که دل به آل علی بست، جبرئیل جز حرف عاشقی به زبانش نمی‌دهد... :: در نینوای عشق کسی بهتر از حسین از جان، رضا به مرگ جوانش نمی‌دهد... آن‌قدر تشنه است که یک بوسۀ وداع پایان به آتش هیجانش نمی‌دهد صد چشمِ انتظار به ره مانده است و اشک مهلت به دیدۀ نگرانش نمی‌دهد پشت سر مسافرش از خیمه آب ریخت وقتی که دید گریه امانش نمی‌دهد زیباتر از علی کسی از اهل‌بیت وحی جان در ره امام زمانش نمی‌دهد... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
... علي، علي، علي اكبر چه قدّ و بالايي ميان واقعه چون شير نر نبود كه بود شجاع بود... خودش يك تنه در آن صحرا حريف معركه‌ي صد نفر نبود كه بود كه در دلاوري‌اش، در رشادتش، در رزم حماسه ساز وَ مرد خطر نبود كه بود و با همان قد رعنا و قامت برنا حريم امن پدر را سپر نبود كه بود ولي لبان عطشناك امان بريد از او حسين، دل كه نه! آن لحظه جان بريد از او علي به روي زمين و حسين بر سر او پدر ز داغ پسر، جان به سر نبود كه بود پدر نه پاي گذشتن نه جان ماندن داشت و مات چهره‌ي آن رهگذر نبود كه بود همان كه عشق پدر بود و با تمام عطش نگاه آن پدر از غصه، تر نبود كه بود گذشت، رفت پريد و چه روز سختي بود پدر براي پسر خون جگر نبود كه بود كسي كه داغ جوان ديده يار مي‌خواهد كه داغدار جوان غمگسار مي‌خواهد كجاست مادر اكبر كه يار او باشد... پسر براي همه چون گهر نبود كه بود پسر، عزيز، پسر، ديدني، پسر ، زيبا و در ميان همه جلوه‌گر نبود كه بود پسر به حُسن ادب، پيش مادر و پدرش عزيز كرده و صاحب نظر نبود كه بود كسي كه آن همه خوب و كسي كه آن همه گُل بهار عمر خودش مختصر نبود كه بود حسين دست خدا داد ، تشنه ، اكبر را و وعده داد به او جرعه جرعه كوثر را ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خِس‌خِس سینه‌ات انداخت ز پا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را پیرمردم! همه‌ی دل‌خوشی من برخیز برنمی‌خیزی اگر، باز کن این لب‌ها را دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟ به زمین ریخته‌ای می‌نگرم هر جا را سهم آهوی من از زندگی‌اش صیاد است بست با نیزه به رویش ره این صحرا را پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد باز دیدم وسط آتش در، زهرا را خُنکای جگرم! بی‌تو نمی‌خواهم من به خدا لحظه‌ای از زندگی دنیا را تو تجلای غم پنج‌تنی ای ولدی که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e