بسم الله الرحمن الرحیم
#امیرالمومنین_ع_مدح
#حسن_اسحاقی
▶️
رگ خواب بهار دست علیست
گردش روزگار دست علیست
چینش خوشه های انگور و
دانه های انار دست علیست
@hosenih
ماه دور زمین نمی چرخید
شک ندارم مدار دست علیست
عشق را اهل راز می فهمند
نیمه شب زلف یار دست علیست
دست بالای دست بسیارست
دست پروردگار دست علیست
عالمان را بگو سوال کنند
مخفی و آشکار دست علیست
دشمنان را بگو که مرگ و حیات
لحظه ی کارزار دست علیست
کیست مرد نبرد تا وقتی
چرخش ذوالفقار دست علیست
به نجف رفته هاش میدانند
در جهان کار و بار دست علیست
دل سپردن در این حرم جبر است
بعد از آن اختیار دست علیست
اختیار من و تو که سهلست
کوهها چون غبار دست علیست
@hosenih
هر کجا خواست میبرد ما را
این دل بی قرار دست علیست
دست ما سمت دیگری نرود
روز محشر که کار دست علیست
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#امیرالمومنین_ع_مدح
#حسن_اسحاقی
▶️
آغاز دل سپردن بی ابتدا علی
پایان عاشقانهی بی انتها علی
مبدا علی مسیر علی رهنما علی
ده روز عمر ما ز علی بود تا علی
@hosenih
آدم چگونه محرم حق شد؟ به یا علی
آرام جان نوح میان بلا علی
مردی که بت شکست صنم داشت با علی
در شعله نیز گفت پس از ربنا علی
ذکر مسیح چیست برای شفا؟ علی
ورد کلیم چیست به گوش عصا؟ علی
آنکه به عرش رفت علی بود یا رسول
آنکس که لب گشود خدا بود یا علی؟
بالا بلند روح، امیر کلام و علم
افتاده روی خاک برای خدا علی
حبل المتین علیست و خیرالعمل علی
همتای بی قرینهی خیرالنساء علی
قتالة العرب، قمر المصطفی علی
تصویر حق به آینهی لا فتی علی
غرق نبرد بود و به یاد یتیمها
تفسیر آیه آیهی خوف و رجاء علی
@hosenih
رحمان خدا، حلیم خدا، مقتدر خدا
آیینهی تمام نمای خدا علی
هر سو نگاه کردم علی بود و فاطمه
یا مظهر العجائب یا مرتضی علی
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
🌹 #امام_حسین_ع_مناجات
شاعر: #حسن_اسحاقی
تا دلم را در غمت یاری کنم
آستین بالا زدم کاری کنم
سینه ام آماده شد تا زودتر
زخمهای عشق را کاری کنم
کوله ام بر شانه هایم سر گذاشت
تا که با همراهی اش زاری کنم
خواستم ای حضرت دریا، به اشک
روح خود را سوی تو جاری کنم
راه افتادم به یاد علقمه
بین عاشقها علمداری کنم
خواستم همچون سه ساله بین راه
خسته و زخمی عزاداری کنم
تاول پاها اگر دیوانگیست
از جنون باید هواداری کنم
مانده ام بعد از نسیم وصل تو
با دلم باید چه رفتاری کنم؟
میشود چشمم به گنبد وا شود؟!
میتوانم با تو دیداری کنم؟!
بشنود دنیا: مسلمانم ولی
باید اینجا ساده اقراری کنم:
دین بدون حب تو لا مذهبیست
قصد دارم باز دینداری کنم...
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسمالله الرحمن الرحیم
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
#حسن_اسحاقی
▶️
شاهان به هر دلبند گوهر هدیه دادند
اشراف به محبوب خود زر هدیه دادند
بین فقیران نیز هر کس دلبری کرد
او را ز گلهای معطر هدیه دادند
@hosenih
مردم همه ناز پسر را می خریدند...
آنجا به یک دلتنگ، دختر هدیه دادند
لبخند زد...از شوق، بغض وحی وا شد:
با او به قرآن نیز کوثر هدیه دادند
آنگاه «من حبل الوریدش» را به عاشق...
«امن یجیبش» را به مضطر هدیه دادند
خورشید را تمدید کرد و از نگاهش
نوری به عالمهای دیگر هدیه دادند
با دیدن آن نور، هجده سال نوری-
جن و ملک «الله اکبر» هدیه دادند
آیینه ها را روبروی هم نهادند
وقتی که کوثر را به حیدر هدیه دادند
نورٌ علی نورِ علی نورٌ علی نور
تاریخ را بیتی منور هدیه دادند
...
از او به ما عشق حسینش را رساندند
حق شفاعت را به مادر هدیه دادند
@hosenih
چشمانمان را خیس کرد و سوختیم و
او را به ما در روز محشر هدیه دادند
...
در مطلع این شعر خودکارم کم آورد
بی شک به این ابیات جوهر هدیه دادند
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حسن_اسحاقی
▶️
"از خاک عطر نم نم باران بلند شد
از جای خود به شوق فراوان بلند شد
یک مشت آب هدیه برای رباب برد
کم کم صدای خنده ی طفلان بلند شد
@hosenih
بابا رسید و بوسه به دستان او گذاشت"
این خواب دختریست که یک آن بلند شد-
و دید خیمه ها همه آتشفشان شده
فریاد زد به سمت بیابان بلند شد
از پشت خارها که به آنسو نگاه کرد
خورشید سربرهنه پریشان بلند شد
باور نکرد و بغض خودش را به باد داد
این شد که دست مرد نگهبان بلند شد
شب بود...آیه آیه زمین خورد والضحی
از نی صدای حضرت قرآن بلند شد
@hosenih
دختر گرفته بود دلش را که ناگهان
از خانه های کوفه بوی نان بلند شد
وارد شدند خسته و شلاق کافری
از جا به احترام یتیمان بلند شد
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
#حسن_اسحاقی
▶️
دریای زخم بودی و مرهم نداشتی
چیزی کم از عزای مُحرم نداشتی
@hosenih
تنها تر از تو کیست که در خانه ی خودت
غرق سکوت بودی و مَحرم نداشتی
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از دوبیتی و رباعی آیینی(حسینیه)
#دیر_راهب
علی بن ابی طالب دلش سوخت
امامِ از نظر غایب دلش سوخت
مسلمانان کجا سرگرم بودید؟
که از این داغ یک راهب دلش سوخت
شاعر: #حسن_اسحاقی
@dobeity_robaey
هدایت شده از دوبیتی و رباعی آیینی(حسینیه)
#امام_باقر_ع_شهادت
هم ریختن خون خدا را دیدی
هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی
یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد
یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
شاعر: #حسن_اسحاقی
@dobeity_robaey
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مرگ_بر_اسرائیل
#طوفان_الاقصی
گزینههای خودت را به روی میز بچین
و چند لحظه خودت را میان جنگ ببین
شروع کن به شمردن...، شهاب تا سجیل
هجوم حادثهها، آسمانِ اسرائیل...
✍ #حسن_اسحاقی
@hosenih
#حضرت_زینب_س_مدح
فرعون تا به حضرت موسی اشاره کرد
موسی فقط به گوشهی دریا اشاره کرد
مردم که حرف پشت سر آسمان زدند
مریم به گاهوارهی عیسی اشاره کرد
دین نا تمام بود خدا یک امام خواست
دست نبی به قامت مولا اشاره کرد
از علت وجودِ دو عالم سؤال شد
دست خدا به ام ابیها اشاره کرد
مادر زمان رفتن خود با دو دخترش
از روز درد گفت و به فردا اشاره کرد
مولا زمان رفتن خود از امیر عشق-
گفت و سپس به کودک رعنا اشاره کرد
روز نبرد آمد و دیدند تیغ او
صد کشته داد چونکه به هر جا اشاره کرد
یکجا هزار دست، کمان را کشید و بعد
یکجا هزار دست به سقا اشاره کرد
جبریل، چشمهای خودش را گرفته بود
با چشمهای بسته به آنجا اشاره کرد-
که یک زن از بلندی دیوانهوار عشق
بر روی خاکها به بدنها اشاره کرد
از او سوال شد: زن تنها چه میکشی؟!
مابین دردهاش چه زیبا اشاره کرد:
غیر از جمیل هیچ ندیدم همین و بس
با چشمهای خسته به بالا اشاره کرد
✍ #حسن_اسحاقی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_شهادت
بر زمین میایستی... از ماه کمتر نیستی
کیستی ای "نام" در ابعاد دفتر نیستی؟
کیستی با هیچ مضمونی برابر نیستی؟
کیستی گر معنی الله اکبر نیستی؟
شعر نازل شد ولی دفتر به شک افتاده است
مینویسم اکبر و جوهر به شک افتاده است
آسمان، خورشید، ماه، اختر به شک افتاده است
در میان معرکه لشکر به شک افتاده است
کیستی تکبیر میگویی؟ پیمبر نیستی؟
مرگ دارد با دم تیغت تفاهم میکند
مرد جنگی با نگاهت دست و پا گم میکند
جسم خود را بر زمین بی جان تجسم میکند
ای که با هر اخم تو لشکر تلاطم میکند
کیستی هو میکشی؟ ای مرد! حیدر نیستی؟!
آمدی و وحشت تکرار دارند از علی
انتظار ضربتی دشوار دارند از علی
خاطراتی زخمی و خونبار دارند از علی
این جماعت کینهی بسیار دارند از علی
کاش میگفتی امیر بدر و خیبر نیستی...
در نبردت یک نفر با قصد قربت آمده
یک نفر در حسرت مشتی غنیمت آمده
یک نفر دنبال اثبات شجاعت آمده
یک نفر هم از سر بغض و حسادت آمده
آمده ثابت کند آنقدر محشر نیستی
تاختی و دست و پا از تن جدا کردی و بعد
هر کس آمد تیغ را در سینه جا کردی و بعد
پشت هم صد جسم را بی جان رها کردی و بعد
پیش چشم کورشان محشر به پا کردی و بعد
بر دهانش زد هر آنکس گفت حیدر نیستی
باد زد در دشت... کاغذهای دفتر شد تنت
جای ثبت یادگاریهای لشکر شد تنت
چند لحظه طی شد و یک شکل دیگر شد تنت
کم شد و هی کم شدو...آنقدر کمتر شد تنت-
من به شک افتادهام آیا تو اصغر نیستی؟
✍ #حسن_اسحاقی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
آن خانه که آتش زده بودند درش را
آن مرد که شمشیر به هم ریخت سرش را
چشمان حسن دید و شنیدم خبرش را
پس داد پس از این همه ماتم جگرش را
از محرمِ نامحرم خود جان و تنش سوخت
تن شعله کشید و همهی پیرهنش سوخت
تا دید برادر که دو چشم حسنش سوخت
فرمود که "لا یوم کیومک" ...دهنش سوخت
پس گفت به او علت چشمان ترش را
شد قصه همان داغ که دیدند و شنیدیم
آن درد که بر شانه کشیدند و شنیدیم
در شعلهی غم تشنه دویدند و شنیدیم
بر آینه شمشیر کشیدند و شنیدیم
بخشید علی از تن خود بیشترش را
مولای زمان خسته و بی تاب و توان شد
قاسم به عمو زل زد و قلبش نگران شد
چون تیر که بیطاقت از آغوش کمان شد
دانست که هنگام سپر کردن جان شد
تغییر ندادند نظرها نظرش را
مشغول غزل خوانی و دلداده و سرمست
شمشیر به رقص آمد و افتاد سر و دست
پس در دل لشگر زد و پرسید کسی هست
با دیدن او هر که رجز خواند دهان بست
آورد به یاد همه رزم پدرش را
بگذار نپرسم چه شده در دل میدان
بگذار نخوانم نشود خیمه هراسان
بگذار نگویم که حسین است پریشان
شیر حسنش مانده و انبوه شغالان
رد میشوم از آنچه به هم ریخت سرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که علمدار
هی تیر پس از تیر سپس تیر ...و تکرار:
هی تیر پس از تیر سپس نیزهی بسیار...
بی دست زمین خورده و در خندهی اغیار
سکان سماوات گرفته کمرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که شتابان
شمشیر به دستند همه نامه نویسان
آشوب شد و همهمه دور و بر مهمان
سوغات برای همه آورده به میدان
دست و سر و پا و تن ایثارگرش را
ناگاه دل کودک بی تاب خبر شد
در چشم ترش کُون و مکان زیر و زبر شد
وا کرد دو تا دست و هم آغوش خطر شد
با دست به جنگ آمد و با دست سپر شد
تقدیم عمو کرد تمام جگرش را
آن حور نظر کرد تن بی کفنی را
سلطان زمین خوردهی دور از وطنی را
در خاک بلا یوسف بی پیرهنی را
بی سر تن سادات حسینی حسنی را
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
پس دید که بر نیزه نشاندند سرش را
با نالهی جانسوز صدا زد پسرش را
ای کاش کسی آب بریزد جگرش را
پایان بدهد منتقم او سفرش را
باید که بیارند به زودی خبرش را...
✍ #حسن_اسحاقی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e