#چند_خاطره
🔸حبیبالله کریمی؛ شهیدی که قید تحصیل به سوئد رو زد، بخاطر دفاع از اسلام و کشور
🌼 #تولد|پدرش رفته بود كربلا. همونجا تویِ حرم امام حسین(ع)، کنار مرقدِ حبیب از خدا یه پسر خواست و نذر کرد اسمش رو بذاره حبیب. سال ۳۶ بود که حبیب توی آبادان بدنیا اومد.
🌼 #سرباز_باشرف|سربازیش همزمان شد با اوج اعتراضات مردم به حکومت شاه. حبیب رو گذاشتند مسئول تعدادی سرباز که با مردم برخورد کنند. همون ابتدا به سربازهاش دستور داد که: مبادا به سمت مردم شلیک کنید؛ ما باید با اونا همدل و همراه باشیم. وقتی هم بعد از تموم شدنِ تظاهرات به اسلحهخونه رفت تا تفنگش رو تحویل بده، مسئول اونجا گفت: چرا خشابت پُره و شلیک نکردی؟ حبیب هم با جدیت و محکم گفت: در مقابل چه کسی باید استفاده می کردم؟ مردمی که برا احیا دین خودشون به خیابون اومدند؟
🌼 #سوئد|حبیب از نظر علمی با استعداد و باهوش بود. از یه دانشکده داروسازی در سوئد پذیرش گرفت تا داروساز بشه. کارهای پذیرشش انجام شد و ویزاش رو هم گرفت. آمادهی رفتن بود که عراق به ایران حمله کرد. چمدانش رو گذاشت زمین و همون روزای اول وارد جنگ شد. هرچه اطرافیان اصرار کردند که ادامه تحصیل بهتر از رفتن به جنگه؛ قبول نکرد
🌼 #جهاد|چند روزی اومد مرخصی. چشاش شده بود کاسهی خون. با اصرار بردیمش چشمپزشک. دکتر گفت: مویرگهای چشمش پاره شده... حبیب علت رو نمیگفت، اما اصرار که کردیم، گفت: اونقدر توی جبهه کار دارم که فرصتی برای استراحت نیست و چند روزه نخوابیدم.
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_کریمی #شهدای_خوزستان #خاکریز_خاطرات
#مرور_خاطرات
با کلیک روی هر لینک، به مطلب مربوطه منتقل خواهید شد
🌸 شهدایی که امروز سالروز شهادت آنهاست:
▪️[شهیدصیادشیرازی]
▪️[شهیدمحمدتقیسالخورده]
🌼 محتوهایی که پیرامون شهید صیاد شیرازی در کانال وجود دارد:
▪️[آیتالله بهاءالدینی: بروید صیادشیرازی شوید]
▪️[تلنگری از شهید صیادشیرازی]
▪️[رضایت رهبر؛ رضایت امامزمان]
▪️[امامخامنهای: دلم برای صیادم تنگ شده]
▪️[کلیپ نابی از صیادشیرازی]
▪️[روش جالب صیادشیرازی در تربیت]
▪️[حکایت یک نامه عاشقانه]
🌼 محتواهایی که از قبل پیرامون شهید محمدتقی سالخورده در کانال وجود دارد:
▪️[احترام به پدر حتی بعد از شهادت]
▪️[هفت روز دیگه برمیگردم]
▪️[ماجرای شال سبز محمدتقی]
_______________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_صیادشیرازی #شهید_سالخورده #شهدای_تهران #خاکریز_خاطرات #شهدای_مازندران
#شهادت
🔸جان بیش از هشتاد رزمنده رو نجات داد و خودش شهید شد...
#متن_خاطره|شب از نيمه گذشته بود و من به همراه حبيب از جلسه فرماندهی که توی قرارگاه خاتم(ص) برگزار شده بود، به سمت مقر يگان در حرکت بوديم. نزديک موقعيت شهيد نبوی ناگهان متوجه شديم که دشمن از گلولههای شيميايی استفاده کرده، و منطقه کاملاً آلودهست... نگهبان مقر قبل از اينکه بتونه عکسالعملی نشون بده، بر اثر استنشاقِ گازهای شيميايی شهيد شده و رزمندهها بیاطلاع از آلودگیِ شيميايی توی سنگرهاشون در حال استراحت و بعضاً خواب بودند. درنگ جايز نبود و به سرعت از خودرو پياده شديم. اصرار کردم که حبیب توی محوطه امن و به دور از مواد شیمیایی بمونه، اما فایده نداشت و میگفت: من چه فرماندهای هستم که نیروهایم درخطر هستند، ولی خودم بجای نجات اونا، تنهاشون بذارم و برم جای امن؟ حبیب سریع رفت سمت بچهها. سنگر به سنگر نيروها رو بيدار میکرد، بهشون ماسک ضد شیمیایی میداد و از مقر خارج میکرد. وقتی به آخرين سنگر رسید، سرش به لبه آهنی سنگر برخورد کرد و روی زمین افتاد؛ و در اثر استنشاق بیش از حد گازهای شيمياي که عمدتاً هم عامل سيانور بود، اون شب بعد از نجاتِ جان بیش از هشتاد نفر از نیروهاش، به شهادت رسید...
👤 شهادت حبیبالله کریمی به روایت سردار نوشادی
📖کلیککنید: قرائت یک صفحه قرآن تقدیم به شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_کریمی #شهدای_خوزستان #شهدای_فارس
#چند_خاطره
🔸نوجوونیات رو مثل شهید بهرام تندسته سپری کن
🌼 #دل_نمیسوزاند|توی نوبنیاد کمتر خانوادهای از نظر مالی ضعیف بود، اما بهرام همیشه مراعات میکرد. یه روز پدرش میخواست براش ساعت بخره، ولی بهرام با اینکه کم سن و سال بود، زیر بار نمیرفت و میگفت: بابا! من ساعت نمیخوام؛ اگه من ساعت دستم کنم، بچههایی که باباشون نمیتونن ساعت بخرن، دلشون میشکنه...
🌼 #عُرضه|یه روز غروب بعد از نماز مغرب و عشا با دوستش از مسجد اومدند بیرون. یکی از همکلاسیهاشون، بنام ناصر که خیلی دور و بر دخترها میپلکید، با شش، هفت تا دختر، جلوشون سبز شد. ناصر داد زد: حسین! بهرام! ای بیعُرضهها... من رو ببین، شما رو ببین. حسین چیزی نگفت و از خجالت سرخ و سفید شد. ولی بهرام بهم ریخت و با لحن تندی گفت: اگه عرضه داری جلوی خودتو بگیر، دنبال این کارا نرو؛ عرضه به این میگن که جلو خودت رو بگیری [گناه نکنی]... اون موقع بهرام حدوداً یازده ساله بود.
🌼 #آرزوی_متفاوت|یه بار بعد از بازی، یکی از بچهها گفت: هر کی هر آرزویی داره بگه. یکی گفت: من میخوام مهندس بشم. دیگری گفت: من میخوام دکتر بشم. یه نفر هم از اون وسط داد کشید: من میخوام پادشاه بشم... اما بهرام چیزی نگفت. دوستش حسین نگاهی بهش کرد و پرسید: آرزوی تو چیه؟ بهرام گفت: بعداً به خودت میگم... وقتی دوتایی رفتند سمت خونه، حسین گفت: حالا بگو ببینم آرزوت چیه؟ بهرام جواب داد: من میخوام در راه خدا شهید بشم. حسین متوجه منظورش نشد، آخه کلاس دوم راهنمایی بودند و زمان شاه. خبری از جنگ و شهادت نبود.
📚منبع: کتاب "فرزند عمار"
@khakriz1_ir
#شهید_تندسته #شهدای_تهران #تقوا