eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
800 دنبال‌کننده
1هزار عکس
126 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
📰 🌱 قصه‌ی نویسندگی 🔸️سال‌های نوجوانی همراه بود با نوشتن متن های ادبی و شبانه‌روز کتاب خواندن. داستان و شعر و... آن روزها تقریباً حافظ را حفظ بودم و توی مشاعره‌ها کم نمی‌آورم. حیف که حالا خیلی از شعرها یادم رفته. دلم می‌خواست بروم رشته‌ی ادبیات ولی خب آن‌ روزها هرکس رشته‌ی ریاضی یا تجربی نمی‌آورد به ناچار می‌رفت ادبیات و خانواده من هم مخالفت کردند. مجبور شدم بروم رشته‌ی تجربی و بنشینم سرِ کلاس زیست شناسی و زمین شناسی. اما یک چیزی بود که مرا روی آن نیمکت‌ها می‌نشاند و آن قولِ بابا بود. - حالا برو دیپلم و پیش دانشگاهی‌ات رو بخون واسه کنکور هر چی دلت خواست امتحان بده. 🔹️همه فکر می کردند ادبیات از سرم می‌افتد اما نیفتاد. چهار سال بعد کتاب‌های ادبیات جلوی چشمم بود و من کنکور انسانی دادم. بگذریم از اینکه رشته‌ی ادبیات زد توی ذوقم و دیگر بعد از لیسانس ادامه اش ندادم. هنوز می‌خواندم و بدون اینکه نویسنده باشم یک رمان نوشتم. نمی‌دانستم نویسندگی احتیاج به کلاس و آموزش دارد. سال‌ها به خاطر ازدواج و زندگی از ادبیات حتی از کتاب خواندن جدا افتادم تا اینکه یک روز پشت چراغ قرمز تبلیغ یک کلاس داستان نویسی را توی قلمستان دیدم و … دوره داستان کوتاه را سپری کرده بودم و دنبال کسی می گشتم تا وارد رمان نویسی بشوم. آقای دانشگر را از زبان چند نفر شنیدم و ماجرا شروع شد. 🪴حالا چند سالی است که دارم می‌نویسم و این قصه ادامه دارد… ✍️ سمیرا مختاری 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 🌱 نویسندگیِ غیررسمی (بخش اول) 🔸با یک کله‌ی کچل و یک جفت دندان موشیِ بیرون زده نگاهم کرد: «خب این داستانت رو کسی هم خونده؟» ذوق زده گفتم: «بله، مامانم خونده.» لب هایش را غنچه کرد و اوممممم بلندی گفت: «پس مادرت معلم ادبیاته؟» شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: «نه، مامانم سیکل داره». چانه‌اش را خاراند: «توی ادبیات تخصص خاصی دارند؟» لبخند پهنی زدم: «نه». - خب پس داستان‌هات رو به کی نشون دادی؟ هیچ استادی نداشتی؟ اصلا پیرنگ داستانت رو بگو ببینم... مات نگاهش کردم؛ ها؟ - تو دو خط توضیح بده چی نوشتی. گیج بودم. به من من افتادم. - من الان از کجا باید بفهمم این داستان رو خودت نوشتی؟ ابروهایم را بالا انداختم: «به خدا خودم نوشتم آقا». برگه هارا انداخت روی میز. - از غلط املایی‌هاش معلومه. پیش دانشگاهی هستی و هنوز نمی‌دونی خانواده رو چطور می‌نویسند؟ 🔹در نهایت مجموعه داستان انتخاب شد برای خوارزمی کشوری. ولی برای دفاعیه داور من را نبرد. شاید فکر می‌کرد با نبودن نویسنده آبروی داستان بیشتر حفظ می‌شود... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 🌱 نویسندگیِ غیررسمی (بخش دوم) 🔸 زهرا امینی. دختر پرحرفی که توی همه چیز نظر می‌دهد و این باعث می‌شود همه فکر کنند چیز خاصی بلد است؛ درحالی‌که اگر عناصر داستان را ازش بپرسید اندازه‌ی همان ده سالِ پیش گیج و منگ به مخاطب نگاه می‌کند. کسی که نویسندگی را بدون هیچ قائده و قانونی یاد گرفته است. کسی که توی قفسه سررسید و دفترهای رنگی‌ پنگی‌ اش هیچ جزوه‌ی نویسندگی‌ای وجود ندارد. کسی که تا قبل از روایتخانه حتی به پیرنگ نوشتن و حتی به پیرنگ فکر کردن هم اعتقادی نداشت... 🔹روایتخانه ولی قالب خودش را داشت. سخت بود. پیراهن قاعده‌های روایتخانه تنگ بود برای من. اذیتم می‌کرد. من آدم داستان‌های قاعده‌مند نبودم. ولی شخصیت من را ساخت. قلمم را قوی کرد، و از همه مهم تر، هدفمند. ✍ زهرا امینی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 نویسندگی بی نقطه‌ی پایان 📝 چند سالی دست و پا شکسته می‌نوشتیم. می‌خواندیم. رمان‌ها را زیر و رو می‌کردیم. گاهی پروژه‌هایی را انجام می‌دادیم. هفتگی قرار داشتیم. بچه به بغل، ساک به دست سر قرارمان می.رفتیم. خیلی این در و آن در زدیم. کلاس‌های فلان مجموعه و فلان استاد را رفته بودیم. خوب بود ولی راه‌گشا نبود. در کش و قوس یک پروژه مسیرمان به آقای دانشگر خورد. فهمیدیم تعدادی شاگرد دارد. پشت در یک لنگه پا ایستادیم. دو سال طول کشید. شاگرد جدید قبول نمی‌کردند. تا اینکه یک روز تبلیغ کلاس نویسندگی خلاق با استاد دانشگر را دیدیم. گل از گلمان شکفت. چشم‌هایمان برق شادی زد. راهی کلاس نویسندگی شدیم. فکر می کردیم مثل همه جا است. چند ترم و چند عنوان آموزش. بعد هم تمام می شود. 🗓 الان شش سال است که هنوز شاگردیم. ترم‌ها همچنان ادامه دارد. می‌خوانیم. می‌نویسیم. دورهمی و کارگاه داریم. هیچ‌ نقطه پایانی برای کلاس‌هایمان نمی‌بینیم. روایت‌خانه، خانه‌مان شده است. خانه نوشتن‌مان... ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 🌱 نویسندگی به سبک رفاقت (بخش اول) 🔸 همه چیز از یک پیامک شروع شد. نماز مغرب و عشاء را توی نمازخانه‌ی خوابگاه خواندم. اوایل مهر ماه بود و شروع ترم جدید و همزمان، ورود دانشجوهای جدید. آن‌هایی که هنوز کارهای خوابگاهشان درست نشده بود توی نمازخانه می‌ماندند. در بین‌شان چهره‌ی آشنایی دیدم. جلو رفتم: - شما خواهر سمانه ای؟ - من خود سمانه ام. سمانه را چند بار توی کلاس قرآن دیده بودم. آن موقع دیگر گرم حرف زدن شدیم و از خودمان برای همدیگر گفتیم. آن سال من سردبیر یکی از نشریه‌های دانشگاه بودم. این را هم به سمانه گفتم. که کار اصلی روزنامه‌ی ما تولید متن است. 💬 چند بار دیگر هم سمانه را دیدم و بعد از مدتی سمانه انتقالی گرفت به دانشگاه دیگری و دیگر سراغش را نداشتم. تا اینکه هفت، هشت ماه بعد پیامکی برایم فرستاد. 🔹 ادامه دارد... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📰 #معرفی_نویسنده 🌱 نویسندگی به سبک رفاقت (بخش اول) 🔸 همه چیز از یک پیامک شروع شد. نماز مغرب و عشا
📰 🌱 نویسندگی به سبک رفاقت (بخش دوم) ... پیامکی که احتمالا برای خیلی های دیگر که فکر می کرده نسبتی با نوشتن دارند فرستاده بود. با این مضمون که قرار است یک کلاس نویسندگی با برگزار شود. 🔹 اولش به نیت کلاس نویسندگی ژورنالیستی به کلاس رفتم. اما متوجه شدم که کلاس، کلاس داستان نویسی است. برایم خیلی جالب شد و همین شد شروع باز شدن یک مسیر جدید در زندگی ام که حالا حدود ده سال است که ادامه داده ام. 🌼 گاهی خدا برکت را در وجود آدمی قرار می دهد و به ما می رساند. بدون اینکه هیچ کدام خبر داشته باشیم. و سمانه برای من همان پیک بود. رفاقت با برکتی که اول نصفه نیمه در کلاس قرآن شکل گرفت، بعد در دانشگاه کمی بیشتر شد و در مسیر نویسندگی عمیقِ عمیق شد. و همان رفاقت نوشتن را جلوی پایم گذاشت. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📇 🤝 نویسندگی رفاقتی 💭❗️هیچ‌وقت به نویسندگی فکر نمی‌کردم، دانشجوی فیزیک بودم ولی علاقه‌مندی‌ های جانبیم می‌چربید. هیچ کاره و همه کاره. یکی از مشغله‌های جدّیم رفاقت بود و به اصرار یکی از همین رفقا پایم به کلاس داستانِ دانشگاه باز شد، فقط برای اینکه دلِ دوستم نشکند و باز چهار سال بعد هنوز آدم نشده بودم، چون یک بار دیگر به خاطر دلِ دوستم داستان نویسی را با استاد دانشگر از سر گرفتم. بچه‌ها رفتند، آمدند ولی من ماندگار شدم... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📕 «تو دیگر بمان» از رونمایی تا معرفی 🌱 حالا که هنوز مشغول معرفی کتاب‌ «تو دیگر بمان» هستیم، فرسته‌
📮📰 🌱 رشته‌ی ریاضی فیزیک و بعدترش مهندسی صنایع نه فرصتی گذاشت که سراغ نوشتن بروم و نه حتی به آن فکر کنم. وقتی درسم تمام شد بچه‌ها گفتند بیا دفتر شهدا(شهدای دانشگاه صنعتی). راستش هم بچه‌ها بودند و هم شهدا و من از خدا چه می‌خواستم دیگر؟ 🖋 «چشم» را گفتم و بین همه‌ی آن کارها رسیدم به نوشتن. به نوشتنی که مشوقم حالا همکلاسی‌ام شده و آن موقع به من گفت خیلی خوب می‌نویسی شروع کن. ❓شروع کردم برای مادر «شهیدان کبیری» که قوی بود و بچه‌های قوی تربیت کرد بنویسم، دیدم سوادش را ندارم هر کاری می‌کنم خوب از کار در نمی آید. پرسان پرسان آمدم سراغ کلاس‌های استاد دانشگر. ❗️همان جلسه‌ی اول استاد گفتند اگر برای یک کتاب آمدی کلاس، دیگر نیا. بچه‌ها هستند من به یکی می‌گویم بنویسد. پیش خودم گفتم «نه شهید دانشگاه خودمان است خودم باید بنویسم». ⏳ گذشت و گذشت و من هم آمدم کلاس و حالا رسیده‌ام به رمان. و نشان به آن نشان که هنوز کتاب شهید کبیری را ننوشتم. گفتم که بدانید رزقم نشده هنوز. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
⁉️او کیست؟ در ۷ فوریه ۱۸۱۲ در شهر لندپورت در خانه‌ی یک کارمند اداره نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا صدای گریه نوزادی بلند شد. او را به پیش پدرش بردند. - آقا تبریک 🥳، بچتون پسره، اسمشو چی می‌گذارید؟ پدر نوزاد را در آغوش گرفت. در نگاه اول با خودش گفت : « وا چرا ریشاش مثل دانشجوها هنره؟ » 😓 سپس سر را خاراند و جوابشان را داد. « حالا تو راه ثبت احوال یه اسمی انتخاب میکنم » 🤔 با همین اشتیاق اسم او را چارلز گذاشت. چارلز دومین فرزند خانواده دیکنز بود. پدرش به خاطر وام فرزند آوری صاحب ۸ فرزند شد. البته در بازپرداخت وام‌ها دچار مشکل شد و به زندان افتاد. چارلز هم در ۱۲ سالگی برای خرج زندگی به کارخانه واکس سازی رفت و تا آزاد شدن پدرش مجبور به کار شد. پس مثل تمام آدم معروف‌ها کودکی سختی از سر گذراند. 🙄 چارلز دیکنز دوست نداشت نویسنده شود. می‌خواست بازیگر شود. اما روز امتحان بازیگری سرما خورد و نتوانست امتحان بدهد. پس درد مجبوری گفت : «جهندم ! میرم داستان نویس میشم.» 😒 الیور تویست،داستان دو شهر، آرزوهای بزرگ ، دیوید کاپرفیلد، سرود کریسمس از برجسته ترین آثار اوست. شما کدام یک از آثار دیکنز را خوانده‌اید؟ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
⁉️او کیست؟ 🔸 چند سال بعد از پایان جنگ جهانی اول، در شهر دارمشتات آلمان جمعیت زیادی در صف یک نانوایی بودند. شاخسطر* از پیرمرد جلوی صف پرسید: - چند تا میخوای؟ - دو تا، دو روکنجد، برشته 🔸مردی عینکی از انتهای صف یکباره جلو آمد: « بله ؟ کاریم داشتید؟ » همه ی مردم هاج و واج نگاهش کردند. اشاره کردند که همین الان برگردد آخر صف. به خیالشان دارد کلکی سوار می‌کند که بزند توی صف. « بابا همین الان این حاج آقا صدام کرد» مردم او را به انتهای صف هدایت کردند. مرد جوان زیرلب گفت : « به مارکس قسم. پیرمرده گفت برشت » *شاخسطر = شاطر به گویش آلمانی 🔹🔹🔹 🔸 برتولت برشت نمایشنامه نویس آلمانی در 10 فوریه 1898 به دنیا آمد. در 14 اوت 1956 از دنیا اوت شد. برشت به خاطر سبک ابداعی روایتش در نمایشنامه‌ها و فاصله گذاری‌هایش معروف شد. برشت معتقد بود که تماشگر و بازیگر نباید خیلی برشته شود. 🔸در واقع معتقد بود اندیشیدن از احساس کردن مهم تر است. او با استفاده از عناصر مختلف مثل نور و موسیقی و نحوه ی بازی از غرقه شدن بازیگر و تماشاگر در نمایش جلوگیری می‌کرد. مثلا در نمایش‌هایش از بازیگرها می‌خواست ابتدای دیالوگ‌ها بگویند: « آن مرد گفت، آن زن گفت » تا همه همواره بدانند مشغول بازسازی یک داستان هستند. ( شاید فکر کنید داریم شوخی میکنیم ولی نه این جدی بود) 🔹🔹🔹 ⁉️شما چقدر با آثار برشت آشنا هستید؟ ⭕️ تو رو سننه قربونت برم ⭕️ حالا درسته فرهیخته هستم ولی نه تا این حد ⭕️ برتولت برشتم. (دیدن نتایج) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane