eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.4هزار دنبال‌کننده
726 عکس
234 ویدیو
12 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸چند بُرش از زندگی فرمانده دوست‌داشتنی غرب... 🌼 |محسن یه قرآن جیبی داشت که همیشه صبح رو با خوندنش آغاز می‌کرد. مقید بود قرآن رو با ترجمه بخونه. اون‌قدر این قرآن رو ختم کرد که جای انگشتاش روی اون حک شده بود. توی صحبت‌هاش هم اگه می‌خواست آیه‌ای رو از رو بخونه؛ جوری مسلط بود که همون سوره رو سریع می‌آورد. عادت داشت قبل از خواب هم حتماً قرآن بخونه. حتی اگه توی مقر نبود؛ یه چراغ‌قوه جیبی داشت که زیر نور اون قرآن می‌خوند 🌼|دعای کمیل و ندبه رو از حفظ بود. یه صبح جمعه‌ که با هم رفتیم سرکشی؛ دیدم پشت فرمون شروع کرد دعای ندبه رو از حفظ خوندن. 🌼|فرمانده بود؛ ولی هیچکس ندید جلوی تویوتا بشینه. یه تکه ابر داشت عقب تویوتا. هرجا می‌خواست بره، اگه خودش راننده نبود، می‌دوید می‌نشست پیش تویوتا روی همون تکه ابر.کسی هم اصرار نمی‌کرد که بیاد جلو؛ چون می‌دونست فایده‌ای نداره. 🌼|رفته بودیم دوره‌ آموزشی و محسن ارشد گروهان ما بود. همون موقع مادرش به رحمت‌خدا رفت. اما فقط یه روز برا مراسم مادرش رفت و سریع برگشت؛ اصلاً نذاشت توی کار آموزش خودش وقفه‌ای ایجاد بشه. 🌼|اونقدر به مردم بومی منطقه محبت و رسیدگی می‌کرد که به شدت عاشقش بودند. مشکلات معیشتی؛ کاری؛ و ... اونا رو حل می‌کرد. یه بار یکی از رزمنده‌ها هنگام تردد با ماشین؛ یه گوسفند رو زیر گرفت. محسن رفت هم پولش رو داد؛ و از صاحبش دلجویی کرد. اونقدر تو دل مردم جا داشت که سالها بعد از شهادتش، مردم منطقه میگن: محسن برا ما برادری کرد _________________ @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸چند بُرش از زندگی شهید سعید شاهدی 🌼 |بعد از انقلاب، شبهای جمعه رادیو دعای کمیل پخش می‌کرد. من و سعید با هم می‌نشستیم و گوش می‌کردیم. اون موقع ۱۰، ۱۱ ساله بود، اما از اول تا آخر دعا، هق‌هق گریه می‌کرد. 🌼 |خیلی امر به معروف می‌کرد و از هیچی نمی‌ترسید. چندین بار هم بخاطر امر به معروف‌هاش ریختند سرش؛ خونین و مالین اومد خونه. همسرش می‌گفت: آخر سر، جونت رو پای امر به معروف میدی. سعید هم جواب می‌داد: چند سال پایِ جبهه و جنگ، جونم رو گذاشتم، خدا قبول نکرد؛ اگر حالا با یه امر به معروف می‌خواد طوری بشه، خب بشه. 🌼 |پدرش می‌گفت: مردم که با یکی دو بار گفتنِ شما درست نمیشن. سعید هم جواب می‌داد: امام فرموده شما تکلیفتون رو انجام بدین و دنبال نتیجه نباشیدن؛ اینهمه مجروح و شهید و اسیر دادیم؛ نمی‌تونیم بی‌تفاوت باشیم. 🌼 |روی بیت‌المال خیلی حساس بود. تا می‌دید کسی از اتومبیل یا وسایل بیت‌المال استفاده می‌کنه، سریع می‌گفت: خوب شد امام(ره) اومد تا شما هم ماشین‌دار و خونه‌دار بشین؛ وگرنه بدبخت بیچاره بودید! 🌼 |وقتی برا تفحص توی منطقه بود، به خانومش می‌گفت: تو زیاد بهم زنگ بزن. همسرش می‌پرسید: خب اونجا که تلفن هست،تو چرا زنگ نمی‌زنی؟ سعید هم جواب می‌داد: تلفن اینجا از بیت‌الماله، من نمی‌تونم زنگ بزنم باهاش. 🌼 |روزی که شهید شد، روزه بود. برا اینکه کسی نفهمه، موقع صبحونه دراز کشید تا فکر کنن خوابیده. تفحص که شروع شد، توی مسیر زیارت عاشورا می‌خوند و اشک می‌ریخت. و دقایقی بعد با انفجار مین آسمونی شد. @khakriz1_ir
🔸خاطراتی از زندگی سید طاهره هاشمی؛ دخترِ لایقِ شهادت... 🌼 |اهل مطالعه بود و همیشه می‌گفت: اگر برادران ما در جبهه‌ها می‌جنگند، جنگ ما با قلم است. 🌼 |هنوز به سن قانونی برا رأی دادن نرسیده بود، اما یه صندوق توی خونه درست کرد. بعد هم‌سن و سالهاش رو آورد؛ به صف شدند و رأى دادند. شاید می‌خواست از بچگی خودش و دوستاش رو توی مسیر انقلابیگری حفظ کنه. 🌼 |فرمان خودسازی امام برا رعایت مسائلی مثل نماز اول وقت، روزه‌های مستحبی، پرهیز از غیبت و دروغگویی، حفظ حجاب و... که صادر شد؛ طاهره یه جدول خودسازی برا خودش کشید و اونا رو انجام می‌داد. 🌼 |مادرش می‌گفت: طاهره بدون اینکه به کسی بگه دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها روزه می‌گرفت و فقط لحظه‌ی اذان مغرب بود که همه متوجه می‌شدند روزه بوده. 🌼 |یه کتابخونه توی مدرسه راه‌اندازی کرد، با هدف رسوندن کتابهایِ مناسب به دستِ هم سن و سالهاش. اونقدر هم خوب کار کرد که منافقین تحمل نکردند و کتابخانه رو آتش زدند. اما طاهره دوباره با جمع‌آوری پول از کسبه و اهالی شهر کتابخونه رو راه انداخت. 🌼 |تنها دختر چادری مدرسه بود. یه بار توی کوچه بازی می‌کردیم و با چادر نمیشد اون بازی رو انجام داد؛ حاضر نشد چادرشو در بیاره. وایستاد و بازی ما رو مدیریت کرد. شهید هم که شد هنوز چادرش محکم سرش بود. 🌼 |یه شب قبل از شهادت؛ خوابِ شهید بهشتی؛ یارانش و دو شهید دیگه رو دید. اونا بهش مژده شهادت دادند. 🔸۶بهمن؛ سالروز شهادت سیده طاهره هاشمی گرامی‌باد @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸شهیدی که حضرت زهرا(س) او را در آغوش کشید و برایش نام انتخاب کرد خاطراتی از زندگی شهید ابوالفضل پاکداد 🌼 |بعد از تولد پسرم خواب دیدم حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) به منزل‌مون اومدند. حضرت زهرا (س) فرزندم رو در آغوش گرفت، صورتش رو بوسید و فرمود: اسم این کودک‌ رو ابوالفضل بگذارید. 🌼 |از نوجوونی اهل مبارزه بود. کلاس دوم راهنمایی، با رفیقاش توی مدرسه تزئینات مربوط به تولد شاه رو پاره کرد. شهربانی پدرش رو خواست و ازش تعهد گرفت؛ ابوالفضل رو هم از مدرسه اخراج، و اون سال مردودش کردند. 🌼 |بعد از پیروزی انقلاب، با شروع درگیری‌های کردستان، رفت پاسدار شد. وقتی مخالفت رفیقاش برا شرکت در میدانِ جهاد رو دید، ساعتها وقت گذاشت و براشون استدلال آورد. بهشون گفت: اگه تا الان با قلم و در عرصه‌ی فرهنگی مبارزه می‌کردیم، امروز تکلیف فرق کرده و باید در کنار تعلیم و تربیت، عملاً وارد مبارزه بشیم. 🌼 |یه مدت توی زندان کار می‌کرد و با زندانیان سیاسی سروکار داشت. اونقد باهاشون خوش‌برخورد بود که برخی از زندانی‌ها شیفته‌ش شدند. توی یکی از یادداشت‌هاش نوشته بود: فلانی با اسلحه یکی از زندانی‌ها رو کتک زد، منم باهاش برخورد کردم. خلاصه جوری دلسوزانه با زندانی‌ها برخورد کرد که بعد از شهادتش اونا هم واسش گریه کردند. 🌼 |خطر ترور وجود داشت، اما توی شهر با لباس سپاه می‌چرخید. می‌گفت: لباس سپاه کفن منه. می‌گفت: یه پاسدار بیش از ۱۱ماه زنده نمی‌مونه. جالبه دقیقا ۱۱ماه بعد از ورود به سپاه شهید شد. 📚منبع: بنیاد حفظ آثار زنجان @khakriz1_ir