#خاکریزخاطرات ۵۳
🔸برای تو دعا میکنم مادر...
#متن_خاطره|نوجوان که بود؛ خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی بهم گفت: این داودِ تو، ماندنی نیست؛ به زودی پر خواهد کشید... شبها هر از گاهی بیدار میشدم و از اتاقش صدای زمزمهای به گوشم میرسید. وقتی در رو آهسته باز میکردم؛ میدیدم فرش رو کنار زده؛ روی خاک نشسته و گریه میکنه، میگفتم: داوود جان! تو این راه رو میری مدرسه و میای؛ آخه گناهی نکردی! چرا گریه میکنی؟ میگفت: مادر جان! برای شما دعا میکنم...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید داوود حقوردیان
📚منبع: خبرگزاری تسنیم؛ به نقل از مادر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🇮🇷 ۱۹ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید داوود حقوردیان گرامیباد
________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدحقوردیان #دعا #مناجات #والدین #شهدای_گیلان #مادر #رویای_صادقه
#شریک_جهاد
🌸 شهید امیر سیاوشی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک میکنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند
🔸چند خاطره از شهید...
🌼#بچهیقیام|بقول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا اومده بود.
🌼#مادر|بچه که بودند؛گاهی مادر از دستشون عصبانی میشد. اما امیر که طاقت ناراحتی مادر رو نداشت، تا از دلش درنمیآورد رهاش نمیکرد. اونقدر مادر رو بوسهبارون میکرد که اخماش وا بشه...
🌼#سلام|از بچگی عادت داشت وقتی از خونه بیرون میومد، سر راهِ مدرسه اول عرض ارادتی کنه به امامزاده علیاکبر(ع). این رویه رو تا وقت شهادتش انجام داد. انگار میخواست با دعای آقا روزش رو شروع کنه...
🌼#پسرمهربان|کلاس اول راهنمایی یه لباس نو براش خریدم که خیلی دوسش داشت. لباس رو پوشید و رفت مدرسه، اما ظهر که اومد دیدم یه لباس کهنه به تن داره. گفت: یکی از دوستام از لباسم خوشش اومد، دادم بهش و لباس کهنهش رو پوشیدم.
🌼#کوچیک_اهلبیت|خادم امامزاده و هیأت بود. همیشه جلوی در هیئت میایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکی بودن برا ائمه لطف بیشتری داره. میگفت: هرچه کوچیکتر باشی برا امام حسین (ع)، آقا بیشتر نگات میکنه
🌼#چایخانه|هر سال تو میدون امامزاده علیاکبر(ع)، چایخونه راه اندازی میکرد. وسائل چایخانه رو هم با هزینه خودش از بهترینها میخرید و میگفت: برای اهلبیت نباید کم گذاشت
🌼#نظم|خیلی تمیز و مرتب بود. همیشه میگفت: ظاهر شیعه باید جوری باشد که به دل بشینه
➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهیدسیاوشی #شهدای_تهران #مشخصات_شهید #شهدای_مدافعحرم
#یکخاطره
🔸وسایلت رو جمع کن؛ برو...
#متن_خاطره|توی خونه مشکلی برام پیش اومده بود و با ناراحتی رفتم سرکار، حاج احمد تا منو دید، بلافاصله گفت: چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفتم: با مادرم حرفم شده... جزئیات ماجرا رو که توضیح دادم؛ احمد خیلی از دستم عصبانی شد و گفت: وسایلت رو جمع کن و برو... کسی که با مادرش دعوا کرده؛ کار خیرش توی مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت: من هر چه دارم به برکتِ دعای مادرمه... واقعا هم همین طور بود. خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با ایشون برخورد میکرد. میگفت: برا جذب توی سپاه در روند کار اداریام به مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم؛ اگه مادرم دعا نمیکرد، پاسدار نمیشدم. به من هم سفارش کرد: اگه میخوای توی دنیا و آخرت عاقبت به خیر بشی؛ حتما باید دمِ مادرت رو ببینی...
🔸۷شهریور؛ سالگرد شهادت پاسدار شهید مدافعحرم احمد اعطایی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیداعطایی #احترام_به_والدین #مادر #شهدای_تهران #شهدای_مدافعحرم #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۹۸
🔸به احترام مادر چشماش وا شد...
#متن_خاطره|سیدمهدی هیچگاه پاهاش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قد میایستاد و تا من نمینشستم، او هم نمینشست. فقط یه جا پاهاش رو جلوم دراز کرد؛ اونم وقتی که شهید شد. بهش گفتم: سید! تو هیچوقت پاهات رو جلو من دراز نمیکردی،حالا چی شده مادر؟! یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برا چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشماش اومد...
[شاید میخواسته به مادرش بگه: اگه میتونستم، جلو پاهات تمام قد میایستادم...]
👤خاطرهای از زندگی روحانی شهید سید مهدی اسلامیخواه
📚منبع: کتاب رموز موفقیت شهیدان ، جلد۱، صفحه ۲۵
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیداسلامیخواه #احترام_به_والدین #مادر #شهدای_خراسانرضوی #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۱۲۸
🔸با خواندن این خاطره از اوجِ احترام شهید به مادرش شگفتزده خواهید شد
#متن_خاطره|يه شب كه از منطقه برگشت، دوستاش اومدن خونه برای دیدنش. بهش گفتم: من خيلی خوابم مياد، اگه باهام كاری نداريد، برم بخوابم. گفت: نه مادرجان! شما راحت باشيد... دوستاش که رفتند، اومد کنارِ رختخوابم و پرسيد: مادر! چيزي احتياج نداريد؟ گفتم: اگه میتونی برام يه ليوان آب بيار... اینو گفتم و دوباره خوابم برد...بار دوم که بیدار شدم، ديدم آقا محسن لیوانِ آب به دست، بالای سرم ايستاده. گفتم: مگه شما نخوابيدی؟ گفت: نه! شما آب خواستيد و من از همون لحظه اینجا ایستادم تا بيدار بشید و آب رو بهتون بدهم... [حتی دلش نیومد مادرش رو بیدار کنه؛ احترام یعنی این...]
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید سیدمحسن قاضی
📚منبع: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس؛ به نقل از مادر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸۱۱بهمنماه؛ سالروز شهادت سیدمحسن قاضی گرامیباد
______________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیده_قاضی #احترام_به_والدین #مادر #ادب #شهدای_خراسانرضوی
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
🎥 ماجرای کشتیِ شگفتانگیز شهید ابراهیم هادی
🔸۲۲بهمن؛ سالروز شهادتِ پهلوان ابراهیم هادی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_هادی #پهلوانی #شهدای_تهران #جوانمردی #غیرت #مادر #گذشت
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🎥 #روایتسوم|رابطهی زیبا و سراسر عشقِ شهید احمد محمد مشلب با مادرش...
عکس مادرشو زده بود به دیوار اتاقش و میگفت: هرشب قبل از خواب باید نگات کنم...
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مشلب #شهادت_طلبی #احترام_به_والدین #مادر #شهدای_لبنان #شهیدمشلب #شهدای_مدافعحرم #شهدای_حزبالله #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۱۴۰
🔸اینجوری هوای دلِ مادرت رو داری؟!!!
#متن_خاطره|یه روز با همسرم رفته بودیم خرید. محمد رضا کوچیک بود و سپردمش به همسایه. وقتی برگشتم دیدم سرش خونی شده و داره گریه میکنه. ظاهراً با دوچرخه خورده بود زمین. تا من رو دید، گریهاش رو قطع کرد. میخواست ناراحت نشم. گفتم: محمدرضا! چی شده مادر؟!!! با همون شیرین زبونیِ بچگی گفت: هیچی نشده مامان. ناراحت نشیا! درد ندارم... از همون کودکی مراقب بود کاری نکنه که من غصه بخورم. سرش رو شستم و زخمش رو بستم. اما به جای آه و ناله مدام تکرار میکرد: مامان! درد ندارم... گریه نکنیا... غصه نخوریا... من خوبم ... هیچیم نیست... نگرانم نشیا...
👤خاطرهای از زندگی کودکی شهید محمدرضا مرادی
📚منبع: کتاب “حلوای عروسی” ؛ صفحه ۶۰
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
___________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مرادی #احترام_به_والدین #مادر #شهدای_تهران #شهیدمرادی #خاکریز_خاطرات
#یک_خاطره
🔸زرنگ بود؛ بدون غُر زدن همهی ثوابها رو جمع کرد
#متن_خاطره|سال ۸۳ پدرمون فوت كرد. من و بقیهی خواهر برادرها كه از سیدمحسن بزرگتر بوديم، خارج از روستا زندگی میكرديم، برا همین سرپرستی مادر و سه برادر و خواهر كوچیکترمون به دوش سيد محسن افتاد. مرحوم پدرمون كار كشاورزی میكرد و سرزدن به زمين و ساير مشغوليتهایی كه روستايیها دارند كار سادهای نيست؛ اما سیدمحسن انجامش میداد... حتی سال ۸۵ وقتی توی دانشكده افسری قبول شد و رفت تهران؛ هر هفته پنجشنبه جمعهها از تهران میومد خمین و بعدشم خودشو میرسوند به روستا. توی همين زمان كم به سرعت كارهای کشاورزی و خونه رو سر و سامان میداد و دوباره برمیگشت تهران.... جالبه که توی این مدت يکبار هم به روی هيچكدوم از ما خواهر و برادراش نياورد كه چرا بايد مسئوليت مادر و دو برادر و یه خواهر كوچیکترش به دوشش افتاده....
👤خاطرهای از شهید سیدمحسن قریشی
📚منبع: مصاحبه روزنامه جوان با برادر شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_قریشی #احترام_به_والدین #شهدای_مرکزی #پرکاری #مادر
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥 روایتی شنیدنی از برادران شهید محمدرضایی؛ که یکی در دفاعمقدس مفقود شد، و دیگری در جنگ با داعش...
#حجتالاسلام_موسویزاده
▫️۲۴ اردیبهشت؛ سالروز شهادت سردار مدافعحرم حمید محمدرضایی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_محمدرضایی #مادر #شهدای_مدافعحرم #شهدای_قزوین
#چند_خاطره
🔸از اثرِ شگفتانگیزِ دعای مادر تا رویای دامادیِ شهید...
🌼 #دعای_مادر|سال ١۳۶۰ مشرّف شدم حجِ تمتع. بعد از بازگشت به محمد علی گفتم: از خدا خواستم شما شهید نشی، تا بتونی بسیار در خدمتِ اسلام باشی... محمد علی بسیار ناراحت شد و گفت: مادر! برای خداوند تعیینِ تکلیف نکنید... اتفاقا دو سال بعد هم به نیابت از مادر مرحومهام به حج مشرف شدم. اما این بار خطاب به خدای متعال گفتم: خدایا! هر طور مصلحت بدونی! اگه تو میخوای راضیم هر دو پسرم هم شهید بشن ( الهی رضا برضاءک)... جالبه که خیلی زود هر دو پسرم به شهادت رسیدند...
🌼 #رویای_صادقه|قبل از شهادتِ محمدعلی خواب دیدم که چند تا خانوم چادری، با روبند به خونهمون اومدند. یکی از خانومها که لاغر اندام بود، به من گفت: اجازه میدین آقا محمدعلی رو داماد کنیم؟!... مدتی بعد از این خواب محمد علی شهید شد...
▫️۲۷اردیبهشت؛ سالروز شهادت محمدعلی فتاحزاده گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_فتاحزاده #اهل_بیت #مادر #والدین #شهدای_آذربایجانشرقی