eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
840 عکس
319 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید محمدرضا ارفعی 🌼 |همیشه آیه‌ فاستقم کما امرت رو می‌خوند و می‌گفت: خدایا استقامت می‌خوام. یه روز شهیدبرونسی گفت: من بحال محمدرضا غبطه می‌خورم؛ نمی‌دونم چه عظمتی داره که با وجود مشکلات و گرفتاری‌ها صبوره؛ همیشه می‌خنده، فعال و پایِ کاره. واقعا خدا بهش استقامت داده بود 🌼 |می‌گفت: تا فرزندم رو نبینم، شهید نمیشم. دخترش ۳۸روزه بود که شهید شد. توی این ۳۸روز هم فقط ده روز تونست بچه‌ش رو ببینه. با دست توی گچ اومد مرخصی برا دیدن فرزند تازه متولد شده‌ش. اما تا شنید عملیاته، برگشت جبهه 🌼 |قائم‌مقام شهید برونسی بود و فرمانده طرح و عملیات تیپ. شهید برونسی می‌گفت: اگه ده تا مثل ارفعی داشتم، هیچ مشکلی نداشتم. 🌼 |همیشه محافظ همراهش بود. بعثی‌ها برا سرش جایزه تعیین کرده بودند. وقتی بهش می‌گفتم توی جبهه چکاره‌ای؟ می‌گفت: شبها با موتور میرم شناسایی. 🌼 |بدنش پر از جای ترکش و بخیه بود.گفتم: با خودت چیکار کردی؟ یه مدت جبهه نرو.گفت: تا انقلاب مهدى(عج) نهضت ادامه داره. توی عملیات ترکش خمپاره شصت خورد به شکمش و پاره شد. میگن برا حفظ روحیه نیروهاش، روده‌ها رو زد داخل و شکمش رو با پارچه بست. گفت: بچه‌ها برید جلو، من خودم برا درمان میرم عقب. 🌼 |سه روز توی بیمارستان بود و شهید شد. قبل از شهادت به شدت عطش داشت، اما نمی‌شد بهش آب بدیم. یه روز گفت: من فردا سیراب میشم. گفتم فردا که نه! اما بزودی... گفت: به ولای علی ع فردا سیراب میشم. و فردای اون روز شهید شد. ➕منبعمنبع @khakriz1_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با کلیک روی هر لینک، به مطلب مربوطه منتقل خواهید شد 🌸 شهیده‌ای که امروز سالگرد شهادت ایشان می‌باشد: [شهیده‌زینب‌کمایی] 🌼 محتواهایی که پیرامون شهیده زینب کمایی در کانال وجود دارد: ■[دخترهاچگونه‌می‌توانند‌شهیدشوند؟] ■[خواب‌جالب‌شهیده] ■[مستند‌بی‌نظیرشهیده] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۲ 🔸از نوجوانی دلی داشت مثل دریا... |یه روز ديدم كمدِ لباس‌هاش رو بهم ريخت؛ و كت و شلوارِ نویی رو که تازه براش خريده بودم، برداشت و راهیِ مدرسه شد. گفتم: ‏لباس‌هات رو كجا مى‏ برى؟ گفت: من غير از اينها لباس دارم كه ازشون استفاده كنم. اما همكلاسىِ يتيمى دارم كه هيـچ لباسِ قابلِ استفاده‌اى نداره؛ اينا رو برای ایشون مى‌‏برم... 👤خاطره‌ای از زندگی نوجوانی شهید محمدرضا ارفعی 📚منبع: نویدشاهد “ بنیاد شهید و امور ایثارگران” به‌نقل از مادرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |به‌ همدیگه تربتِ کربلا دادیم؛ هم سرِ سفره‌ی عقد، هم بعد از شهادتش... روایتی کوتاه از زندگی شهید علی یزدانی 🔸۳فروردین؛ سالروز شهادت علی یزدانی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با کلیک روی هر لینک، به مطلب مربوطه منتقل خواهید شد 🌸 شهدایی که امروز سالگرد شهادت آنها می‌باشد: [شهیدعلی‌خلیلی] ■ [شهیدهادی‌جعفری] 🌼 محتوایی که پیرامون شهید علی خلیلی در کانال وجود دارد: ■[توضیح‌شهیدپیرامون‌نحوه‌درگیری] 🌼 محتوایی که پیرامون شهید هادی جعفری در کانال وجود دارد: [روایت‌عاشقانه‌ی‌همسر‌شهیدجعفری] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸دو برادر که در کنار هم سوختند؛ اما سربند یازهرای آنها سالم ماند... شهیدان مصطفی و مرتضی نعمتی‌جم به روایت مادر 🌼 |پایِ سفره‌ی آخرین ناهاری که با بچه‌ها خوردیم، برگشتم به مصطفی و مرتضی گفتم: یه وقت عراقی‌ها الکی الکی شما رو نکشندها. جلوی تیرشون نباشید، اول شما بکشیدشون... 🌼 |بعد از شهادت مصطفی و مرتضی همرزماشون تعریف می‌کردند که پسرهام فيلمای خوبی از عمليات فتح‌المبين تهيه کرده بودند. ظاهراً تعدادی از رزمنده‌ها به اسارتِ بعثی‌ها در اومده بودند،‌ اما همون زمان امداد غیبی به دادشون میرسه و طوفانِ گرد و غبار رخ میده، و فرار می‌کنن. میگن مصطفی و مرتضی اين شرايط رو ضبط کرده بودند... حتی میگن پسرام تعداد زيادی اسير و غنيمت می‌گيرند؛ اما در حالیکه از خط دور می‌شدند، بعثی‌ها ماشين‌شون رو با آرپی‌جی میزنن. متاسفانه به خاطر انفجار ماشین و سلاح‌های غنیمتی ، هم پیکر دو پسرم می‌سوزه، هم فیلم‌هایی که ضبط کرده بودند؛ اما سربند یازهراشون نمی‌سوزه... 📚منبع: گفتگوی مادر شهیدان نعمتی‌جم با خبرگزاری فارس ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: