#حضرت_رقیه_س_شهادت
پس از مادر که لبخندش گشاید باب رحمت را
خدا بر دختران بخشیده دریای محبت را
به مردان شعلهای از غیرت خود داده و جایش
به زنها هدیه داده مهربانی و نجابت را
به آنان که پسر داده، توان و عزت افزوده
به هرکه دختری بخشیده کامل کرده نعمت را
پسر دلگرمی و آرام مادر میشود اما
پدر با دخترش طی میکند راه سعادت را
به دخترها مگر چیزی بهغیراز ناز میآید
پدرها خوب میفهمند وصف این لطافت را
خدا آیات رحمت را به دختر دارها گفته
بپرس از هرکه دختر دارد این حق و حقیقت را
زمانی میشود امابیها بهر پیغمبر
به پایان میرساند سالها ظلم و جهالت را
زمانی میشود زینت برای ساقی کوثر
مزین میکند دامان خورشید ولایت را
زمانی چون سهساله دختر شیرین ثارالله
وجودش رنگ بو بخشد بهار سبز عصمت را
یگانه دختری از نسل پیغامآور خاتم
به روی دست آورده برای خلق رحمت را
یگانه دختری مثل علی عالی اعلا
صبورانه به عالم هدیه میدارد هدایت را
سهساله دختری از نسل نور و آب و آیینه
که مثل جدهاش زهرا شرف داده شرافت را
حسین بن علی را جان و از جان نیز شیرینتر
بمیرم اینهمه آرامش و مهر و عطوفت را
دلوجان پدر بوده، دلوجان پدر برده
چه باید گفت این دلدادگی بینهایت را
گلی که ارث برده از عموی مهربان خود
بصیرت را، فضیلت را، اصالت را، شجاعت را
بمیرم دختری را که به زینب اقتدا کرده
بهجا آورده چون او حق پاکی و صداقت را
در آن وادی که از هر سو بلایی تازه سر میزد
به صبری زینبی میبرد با خود درد غربت را
به روی شانهها میبرد پرچم را اگر زینب
سهساله برملا میکرد با گریه حقیقت را
دم دروازهی ساعت که خون شد چشمها از غم
به لحن کودکی فریاد زد بر شام غیرت را
خرابه دردهایش را به پایان برد تا زینب
به خاک تیره بسپارد نسیم صبح رحمت را
میان چادری کوچک نهانش کرد تا فردا
به دست کوچک خود واکند قفل قیامت را
✍️ #حسن_شیرزاد
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_رقیه_س_شهادت
نیزهدارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد
پیش چشمان کودکانت کاش
کمتر آن نیزه را تکان میداد
تو روی نیزه هم اگر باشی
سایهات همچنان روی سرِ ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید!
گرمیات جان به کاروان میداد
دیگر آسان نمیتوان رد شد
هرگز از پیش قتلگاه... آری
به دل روضهخوان تو -که منم-
کاش قدری خدا توان میداد:
سائلی آمد و تو در سجده
«انّمایی» دوباره نازل شد
چه کسی مثل تو نگینش را
اینچنین دست ساربان میداد؟
کمکم آرام میشوی آری
سر روی پای من که بگذاری
بیشتر با تو حرف میزدم آه
درد دوری اگر امان میداد
✍ #رضا_یزدانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چنان شمعم که امشب کُنج این ویرانه میگِریَم
هنوز از غُصهی بزمِ مِی و پیمانه میگِریَم
دل اهل حرم میسوزد از اشک شرربارم
پدر جان! در فراقت آنقَدَر طفلانه میگِریَم...
عجب آرامشی در خانهی ما بود، یادت هست؟
چنان طفلی که گُم کردهست راهِ خانه، میگِریَم
به روی شانهات سر مینهادم وقت خوابیدن
ولی امشب ببین از دردهای شانه میگِریَم
دلم تنگ تبسّمهای شیرینت شده بابا
تبسّم کن برایم، دیگر ای بابا نمیگِریَم...
✍ #علی_مقدم
و📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
سری غرق در خون، گلویی بریده
بمیرم سر تو چه رنجی کشیده
لبی سرخ و پرپر، لبی پاره پاره
چه مویی! پریشان، چه رنگی! پریده
چه بابای خوبی! ز عالم سری تو
کسی بهتر از تو، ندیده ندیده
نگاهت چو خورشید، گرم است و گیرا
که بر شام تارِ، دلِ من دمیده
رسیدی تو آخر، نه با پا، که با سر!
غم و شادیام آه در هم تنیده...
رخ دخترت مثلِ ماهی گرفته
قد دخترت چون هلالی خمیده
فدای سرت زخمهای تن من
که اشکم برای تو تنها چکیده
صدایم گرفته! دعایم گرفته
نفسهای من شد، بریده بریده...
شده محفل ما، «پدر_دختری» باز
کنار سرت دخترت آرمیده
✍ #فاطمه_معصومه_شریف
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
رفتی و با غم، همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم، گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!
من بودم و غم، روزِ روشن، شهرِ کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمهشب، دروازهٔ شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشمهای خستهٔ من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهٔ من
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
✍ #سیدمحمدجواد_شرافت
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
آمدی از بین آتش تا گلستانت کنم
با پریشانی نمیخواهم پریشانت کنم
کاش میشد زخمهایت را بریزم در تنم
تا فقط اندازهی یک زخم، درمانت کنم
سفرهدارا ! سفرهام خالیست، اما دل پُر است
روضهام شو تا دو کاسه اشک، مهمانت کنم
مقتلِ مکشوفهی من! روضههایم را نبین
حیفِ چشمِ زخمدارت نیست گریانت کنم؟!
از میان کوچههای سنگباران آمدی
تا منِ حسرتبهلب هم، بوسهبارانت کنم
میبَرندت، میزَنندت، میکُشندت باز هم
من کجای دنجِ این ویرانه پنهانت کنم؟!
قاریِ سرنیزهها و تشت! ألرّحمٰن بخوان
تا مزارِ کوچکم را رحلِ قرآنت کنم
جا نمیمانم، نمیخوابم، نمیگویم نرو
من که میآیم، چرا باید پشیمانت کنم؟!
✍ #رضا_قاسمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد
بابا رقیه طاقتی دیگر ندارد
از بس که خورده سنگ و چوب و ضرب خنجر
یک جای سالم این سر و حنجر ندارد
سرخی چشمم را ببین از ضرب سیلی
حوریهات سویی به چشم تر ندارد
ای گوشوار عرش! بنگر دخترت را
گوشم شده پاره، دگر زیور ندارد
از تازیانه بالهای من شکسته
دیگر کبوتربچهی تو پر ندارد
زهرا مرا بوسید در صحرا که دشمن
هرگز نگوید دخترت مادر ندارد
دردانهات را با شهیدان همسفر کن
تاب جدایی از علی اصغر ندارد
بس کن «وفایی» اضطرابم بیشتر شد
تاب سخن دیگر دل مضطر ندارد
✍ #سیدهاشم_وفایی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
تضمین غزلی از مرحوم فروغی بسطامی
رفتی و هوای رخ تابان تو کردم
لب را به شب و روز، غزلخوان تو کردم
من اشک نثار لب عطشان تو کردم
(جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم)
شانه زدن زلف تو بر باد سپردم
از هجر تو صدبار شدم زنده و مُردم
در خواب سرت را به روی سینه فشردم
(بعد از لب خشک تو دگر آب نخوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم)
خورشید به رؤیای من از پرده بر آمد
تعبیر چنین بود پدر از سفر آمد
این آه که با دیدن او از جگر آمد
(آهیست کز آتشکدهٔ سینه برآمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم)
این بادِ خزان برگ و بر از گلشن من ریخت
رفتی و سیاهیِّ ستم بر تن من ریخت
بر نیزه عمو اشک به رنجیدنِ من ریخت
(اشکیست که ابر مژه بر دامن من ریخت
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم)
ما بی تو نشستیم روی ناقهی عریان
بی تو همه را دست ستم برد به زندان
در کوفه در آن مجلس و آن جمع اسیران
(صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم)
یک نیزه میان من و تو فاصله انداخت
پایم به طریق غم تو آبله انداخت
اشکم به تنِ عرشِ خدا زلزله انداخت
(در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم)
کردیم به ناچار به ویرانه توقف
ما خاک نشینیم نداریم تکلف
تا جان به حریم حرمت یافت تشرف
(یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم)
نزدیک سحر بود ز یارم خبر آمد
آنقدر زدم ناله که آخر پدر آمد
از شوق سراسیمه رسید و به سر آمد
(داد از صف عشاق جگرخسته برآمد
هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم)
عشق تو غم و درد و بلا را به هم آمیخت
در راه شبی همهمه در عرش بر انگیخت
آن لحظه که دشمن سرت از شاخهای آویخت
(تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت
از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم)
گفتم که بیا عمه شده گمشده پیدا
ای عمه بیا تا من و تو با دل شیدا
صورت بگذاریم روی صورت بابا
(تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحب نظران را همه حیران تو کردم)
بعد از تو دگر خیر و خوشی هیچ ندیدم
من ماندم و این ناله و این موی سفیدم
چون شمع شدم پای سرت خوب چکیدم
(از زندگی هر دو جهان دست کشیدم
تا بندگی سرو خرامان تو کردم)
✍️ #مجتبی_شکریان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بردن نام تو هرچند خطر داشت پدر
دخترت عشق تورا مد نظر داشت پدر
ذرهای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
قافله در همهی راه سپر داشت پدر
چوب زد بر لب تو، تا که مرا زجر دهد
این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر
آنقدر زیر لبم ذکر خدا را گفتم
تاکه دست از سر لبهای تو برداشت پدر
هنر اصلی این طایفه گل کاشتن است
بیشتر از همه هم زجر هنر داشت پدر
غنچهای بودم و از ساقه شکستند مرا
ضربهی دست عدو حکم تبر داشت پدر
بهترین وقت ملاقات خدا نیمهشب است
دخترت وقت سحر، قصد سفر داشت پدر
✍ #علی_ذوالقدر
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
برای خشکی لبهای تو هرچند بارانم
ولی از داغ سوزانت ترکخوردم، بیابانم
اگر پژمردهام دور از هوای چشمهای تو
خزان افتاده بر گلبرگهای در بهارانم
ادای نام زیبایت برای من کمی سخت است
زبان من نمیچرخد، شکسته چند دندانم
چنان پيراهن خونى تو از تار و پود افتاد
كه دق كردهست پاى مقتلت يعقوب كنعانم
سرِ بالانشین تو چقدر از نیزه میافتد
ببین پشت سرت من هم چنان افتان و خیزانم
زمانی جّد من معیار ایمان خلائق بود
ولی یک شهر شک دارد به اینکه من مسلمانم!
اگرچه دوری از تو سخت بود امّا خداراشکر
ندیدی تار شد چشمم، ندیدی سوخت مژگانم
خداوندا حلالم کن اگر با این لب خونی
زدم بوسه به روی آیهی یاسین قرآنم
مگر نه اینکه وقتی تو ز مسجد دیر میکردی
برای هر دمش صد بار میرفت از بدن جانم؟
چرا وقتی که اسبت بیسوار آمد، نمردم من؟
چه میخواهد ز جانم زندگی بی تو، نمیدانم
عجب حُسن ختامی! جنتم این کنج ویرانهست
که آخر سر در آغوشت رقم خوردهست پایانم
✍جمعی از شاعران آیینی #استان_مازندران «مشام»
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
مرا به جز غم هجران تو ملالی نیست
به غیر عطر تو بویی در این حوالی نیست
تو در کنار منی هیچ کس نمیبیند
کنارم از تو لبالب پر است، خالی نیست
اگر چه سوختم از آتش خیام، مرا...
...به غیر شعلهی عشق تو اشتعالی نیست
به خویش گفتم اگر او رسد، تو نازش کن
ولی چه سود مرا جز شکسته بالی نیست
خیال روی تورا با بهشت عوض نکنم
به جز تو در دل این خسته دل خیالی نیست
پدر کنار من و غم زیاد و فرصت کم
ببوس عمه مرا تا سحر مجالی نیست
میان عاشق و معشوق در زمان وصال
نگاه گرم سخن هست، قیل و قالی نیست
خموشم از سخن و گرم گریه و به لبم...
...به غیر اینکه "کجایی" دگر سؤالی نیست
به شانه بارِ غمت بردم و شبیه به من
میان این همه دختر قدی هلالی نیست
قدِ خمیده و موی سفید ثابت کرد
که پیر عشق تو بودن به خردسالی نیست
✍️ #مجتبی_شکریان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_مدح_و_شهادت
من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم
که شمع محفل آزادگیست روی منیرم
پیام خون خدا خیزد از زبان خموشم
که سیّدالشهدا را به شهر شام سفیرم
رخم کبود زسیلی به چشم دوست چراغم
قدم کمان زفراق و به قلب خصم چو تیرم
پناه هفت سپهرم، که گفته دخت یتیم؟
شفیعهی دو سرایم، که خوانده طفل صغیرم؟
عزیز فاطمه هستم زعزّتم نشود کم
اگر چه در دل شب گوشهی خرابه بمیرم
چه باک اگر که به سنگم زنند، نخل کمالم
چه غم زسلسلهی روبهان، که دختر شیرم
مرا به شام نبینید در لباس اسارت
که تا خداست خدا، بر تمام خلق امیرم
پیام آور خون شهید تا صف حشرم
ز سیّدالشهدا باشد این مقام خطیرم
عدو به چشم حقارت نظاره کرد به حالم
خبر نداشت که حتی فرشته نیست نظیرم
یزید داد مرا جا به روی خاک خرابه
به زعم آن که شمارد میان خلق، حقیرم
کجاست تا نگرد در همین خرابه زعزّت
پناه طفل صغیر و مطاف شیخ کبیرم؟
به سنّ کوچک من منگرید کامدم این جا
نه دست زائر خود، بلکه دست خلق بگیرم
اگر چه آمده مشهور نام من به رقیّه
به سان فاطمه در عزّت و جلال، شهیرم
قسم به دامن پاک حسینپرور زهرا
که من عزیزم و ذلّت زهیچ کس نپذیرم
خدا گواست کتک خوردم التماس نکردم
مگر نه دختر ناموس کردگار قدیرم
زسوز سینهی من گُل کند کلام تو (میثم)
سرودههای تو باشد ترانههای ضمیرم
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e