eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
839 عکس
318 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۳ 🔸اتفاقی شگفت‌انگیز در تشییع شهیدی که عاشق امام‌رضا علیه‌السلام بود |علی‌عباس خیلی امام‌رضایی بود. توی دانشگاهِ مشهد پنجره‌ی اتاقش رو به گنبد حرم باز میشد و مدام به امام رضا(ع) سلام می‌داد. اونقدر هم می‌رفت زیارت، که بهش می‌گفتند: "کبوتر حرم"... شهید که شد پیکرش اشتباهی جای لرستان رفت مشهد... بعداً فهمیدیم تویِ وصیتش نوشته: اگه شهید شدم؛ برا آخرین‌بار اول پیکرم رو ببرید به زیارت مولایم علی ‌بن ‌موسی ‌الرضا(ع) ... انگار امام رضا(ع) زودتر از ما اومده بود برای عمل به وصیتش. پیکر علی‌عباس بعد از طواف در حرم ، منتقل شد خرم‌آباد... 👤خاطره‌ای از زندگی عارف شهید علی‌عباس حسین‌پور 📚منبع: کتاب “دیدن روی ماه” ، صفحه ۹۸ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید سیدعلی حسینی 🌼 |از هشت، نُه سالگی روزه می‌گرفت‌. برا اینکه اذیت نشه، تصمیم گرفتم سحر بیدارش نکنم. اما بدون سحری روزه گرفت و گفت: اگه بیدارم نکنید، باز هم بدون سحری روزه می‌گیرم. 🌼 |هروقت مشکل یا ناراحتی براش پیش می‌یومد، وضو می‌گرفت و دو رکعت نماز می‌خوند. بعد هم دراز می‌کشید و دقایقی چشماش رو می‌بست و می‌خوابید. بیدار که میشد اثری از ناراحتی توی چهره‌ش نبود. 🌼 |جاذبه داشت و سربازها و نیروها خیلی ازش حرف‌شنوی داشتند و حاضر بودند براش جان بدهند. می‌گفت: اگر می‌خواین حرفتون به دلِ مردم بنشینه و بهش عمل کنند، باید خودتون مردِ عمل باشید. 🌼 |توی ماموریت‌ها با اینکه پول کافی در اختیار داشت، اما همیشه غذاهای ساده مثل نون و تخم‌مرغ و ... می‌گرفت. می‌گفت: پول بیت‌الماله و باید اون دنیا جواب بدیم. هیچوقت حتی مسافرخونه هم نبرد ما رو، چی برسه به هتل. همه‌ش یا توی پادگانها می‌خوابیدیم یا توی ماشین. به شوخی می‌گفت: اینطوری امنیت ماشین هم حفظ میشه. 🌼 |باهاش کار داشتم و رفتم پادگان شهید بهشتی. تصورم این بود که اتاق مسئول اطلاعات عملیات حتما میز و صندلی آنچنانی و بند و بساط زیادی داره. اما وقتی سراغشو گرفتم؛ گفتند: اونی که کنار تانکر ظرف می‌شوره، سیدعلی حسینی فرمانده اطلاعات عملیاته. 🌼 |یه روز در جمع فرماندهان گفت: جنگ تا ۶ماه دیگه تموم میشه. توی دفتر هم نوشت. همه تعجب کردند؛ اما حدود ۶ماه بعد در حالیکه سیدعلی شهید شده بود، جنگ تمام شد. 📚منبع: ایثارنامه؛ جلد ۴۹ @khakriz1_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸نمازی که شهید حسینی هر روز بعد از نماز صبح مقید به خواندن آن بود برای خواندن خاطره اینجا کلیک کنید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸بُرش‌هایی از زندگی غوّاص شهید سعید حسنی‌تنها 🌼 |يكى از روزهاى ماه رمضان، وقت اذان ظهر بدنيا اومد. هفت ساله بود که توی كلاس‌هاى آموزش قرائت قرآن ثبت‌نامش کردم. اونقد خوب کار کرد و پیشرفت سریعی داشت، که توی ۱۳سالگی به مســــابقات بين‌المللی قرآن راه پیدا کرد و با کسب مقام، برنده‌ی سفر حج شد... 🌼 |مسابقات بین‌المللی قرآن بود و قاریان کشورهای مختلف هم حضور داشتند. سعیدِ سیزده ساله هم شرکت کرد و برنده‌ی سفر حج شد؛ اما حتی به من که مادرش هستم هم نگفته بود که چنین مقامی بدست آورده. یه روز همسایه‌مون گفت: مگه فامیلی شما "حسنی‌تنها" نیست؟ گفتم چرا... گفت: رادیو اسم پسرتون رو بعنوان برنده سفر حجِ مسابقات قرآن اعلام کرده... وقتی رفتم و از سعید صحت خبر رو پرسیدم. سرش رو انداخت پایین و آروم گفت: بله! درسته... 🌼 |سعید عاشق نماز شب بود. اون ایامی که باهاش بودم یاد ندارم یه شب نماز شبش ترک شده باشه. یه بار درِ گوشش گفتم: بهم نماز شب خوندن یاد میدی؟ لبخندی زد و آروم گفت: معلومه که یاد میدم! چی از این بهتر!؟ اگه خدا بخواد از همین فردا شروع می‌کنیم... مثل یه معلم دلسوز برام وقت گذاشت و با حوصله بهم یاد داد، و از اون به بعد منم شدم نمازِ شب خوان... البته خیلیا برا نماز شب بیدار می‌شدند. بعضی شبها اونقدر تعدادشون زیاد بود که انگار نماز جماعت می‌خوندند. اونم توی برف و سرمای طاقت‌فرسا... 📚 منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران + خاطرات همرزمان شهید 🔸۲۵بهمن؛ سالروز شهادت سعید حسنی‌تنها گرامی‌باد __ @khakriz1_ir
|وصیت‌نامه‌ی شهید سعید حسنی‌تنها خاص بود. یه جاش نوشته: "خدایا! می‌خوام طوری شهید بشم که جسدم توی بیابونا بمونه؛ یا تکه‌تکه بشم، بعد پوسیده و با خاک مخلوط بشم، تا وقتی رزمنده‌ها و بسیجی‌ها رد میشن، همراه با گرد و خاک به چهره‌های نورانی‌شون بنشینم، تا افتخار کنم که با خاک به صورت بنده‌های خوبت نشستم؛ و تو به احترام اونها و بخاطر زحماتی که می‌کشند؛ من رو ببخشی تا جلوی حسین‌‌ات شرمنده نباشم" ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۴ 🔸وسط مهمونی پاشد و رفت... |یه شب توی مهمونی فامیلی همگی دور هم جمع بودیم. وسطِ شب نشینی و صحبت، یهو دیدم سعید بلند شد و رفت. کنار دربِ پذیرایی که رسید، گفت: ما امشب پلو خوردیم، گوشتش رو نخواستیم. من متوجه منظورش نشدم. تا اینکه فـردای اون روز یکی از بستگان گفت: منظور سعید از گوشت؛ غیبتی بود که توی صحبت‌مون داشت رخ می‌داد. چون خدا توی سوره حجرات آیه ۱۲ غیبت رو تشبیه کرده به خوردنِ گوشتِ برادرِ مُرده... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید سعید حسنی‌تنها 📚منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران زنجان به‌نقل از مادرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: