#حضرت_رقیه_س_شهادت
حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد
بابا رقیه طاقتی دیگر ندارد
از بس که خورده سنگ و چوب و ضرب خنجر
یک جای سالم این سر و حنجر ندارد
سرخی چشمم را ببین از ضرب سیلی
حوریهات سویی به چشم تر ندارد
ای گوشوار عرش! بنگر دخترت را
گوشم شده پاره، دگر زیور ندارد
از تازیانه بالهای من شکسته
دیگر کبوتربچهی تو پر ندارد
زهرا مرا بوسید در صحرا که دشمن
هرگز نگوید دخترت مادر ندارد
دردانهات را با شهیدان همسفر کن
تاب جدایی از علی اصغر ندارد
بس کن «وفایی» اضطرابم بیشتر شد
تاب سخن دیگر دل مضطر ندارد
✍ #سیدهاشم_وفایی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
تضمین غزلی از مرحوم فروغی بسطامی
رفتی و هوای رخ تابان تو کردم
لب را به شب و روز، غزلخوان تو کردم
من اشک نثار لب عطشان تو کردم
(جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم)
شانه زدن زلف تو بر باد سپردم
از هجر تو صدبار شدم زنده و مُردم
در خواب سرت را به روی سینه فشردم
(بعد از لب خشک تو دگر آب نخوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم)
خورشید به رؤیای من از پرده بر آمد
تعبیر چنین بود پدر از سفر آمد
این آه که با دیدن او از جگر آمد
(آهیست کز آتشکدهٔ سینه برآمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم)
این بادِ خزان برگ و بر از گلشن من ریخت
رفتی و سیاهیِّ ستم بر تن من ریخت
بر نیزه عمو اشک به رنجیدنِ من ریخت
(اشکیست که ابر مژه بر دامن من ریخت
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم)
ما بی تو نشستیم روی ناقهی عریان
بی تو همه را دست ستم برد به زندان
در کوفه در آن مجلس و آن جمع اسیران
(صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم)
یک نیزه میان من و تو فاصله انداخت
پایم به طریق غم تو آبله انداخت
اشکم به تنِ عرشِ خدا زلزله انداخت
(در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم)
کردیم به ناچار به ویرانه توقف
ما خاک نشینیم نداریم تکلف
تا جان به حریم حرمت یافت تشرف
(یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم)
نزدیک سحر بود ز یارم خبر آمد
آنقدر زدم ناله که آخر پدر آمد
از شوق سراسیمه رسید و به سر آمد
(داد از صف عشاق جگرخسته برآمد
هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم)
عشق تو غم و درد و بلا را به هم آمیخت
در راه شبی همهمه در عرش بر انگیخت
آن لحظه که دشمن سرت از شاخهای آویخت
(تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت
از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم)
گفتم که بیا عمه شده گمشده پیدا
ای عمه بیا تا من و تو با دل شیدا
صورت بگذاریم روی صورت بابا
(تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحب نظران را همه حیران تو کردم)
بعد از تو دگر خیر و خوشی هیچ ندیدم
من ماندم و این ناله و این موی سفیدم
چون شمع شدم پای سرت خوب چکیدم
(از زندگی هر دو جهان دست کشیدم
تا بندگی سرو خرامان تو کردم)
✍️ #مجتبی_شکریان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بردن نام تو هرچند خطر داشت پدر
دخترت عشق تورا مد نظر داشت پدر
ذرهای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
قافله در همهی راه سپر داشت پدر
چوب زد بر لب تو، تا که مرا زجر دهد
این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر
آنقدر زیر لبم ذکر خدا را گفتم
تاکه دست از سر لبهای تو برداشت پدر
هنر اصلی این طایفه گل کاشتن است
بیشتر از همه هم زجر هنر داشت پدر
غنچهای بودم و از ساقه شکستند مرا
ضربهی دست عدو حکم تبر داشت پدر
بهترین وقت ملاقات خدا نیمهشب است
دخترت وقت سحر، قصد سفر داشت پدر
✍ #علی_ذوالقدر
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
برای خشکی لبهای تو هرچند بارانم
ولی از داغ سوزانت ترکخوردم، بیابانم
اگر پژمردهام دور از هوای چشمهای تو
خزان افتاده بر گلبرگهای در بهارانم
ادای نام زیبایت برای من کمی سخت است
زبان من نمیچرخد، شکسته چند دندانم
چنان پيراهن خونى تو از تار و پود افتاد
كه دق كردهست پاى مقتلت يعقوب كنعانم
سرِ بالانشین تو چقدر از نیزه میافتد
ببین پشت سرت من هم چنان افتان و خیزانم
زمانی جّد من معیار ایمان خلائق بود
ولی یک شهر شک دارد به اینکه من مسلمانم!
اگرچه دوری از تو سخت بود امّا خداراشکر
ندیدی تار شد چشمم، ندیدی سوخت مژگانم
خداوندا حلالم کن اگر با این لب خونی
زدم بوسه به روی آیهی یاسین قرآنم
مگر نه اینکه وقتی تو ز مسجد دیر میکردی
برای هر دمش صد بار میرفت از بدن جانم؟
چرا وقتی که اسبت بیسوار آمد، نمردم من؟
چه میخواهد ز جانم زندگی بی تو، نمیدانم
عجب حُسن ختامی! جنتم این کنج ویرانهست
که آخر سر در آغوشت رقم خوردهست پایانم
✍جمعی از شاعران آیینی #استان_مازندران «مشام»
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
مرا به جز غم هجران تو ملالی نیست
به غیر عطر تو بویی در این حوالی نیست
تو در کنار منی هیچ کس نمیبیند
کنارم از تو لبالب پر است، خالی نیست
اگر چه سوختم از آتش خیام، مرا...
...به غیر شعلهی عشق تو اشتعالی نیست
به خویش گفتم اگر او رسد، تو نازش کن
ولی چه سود مرا جز شکسته بالی نیست
خیال روی تورا با بهشت عوض نکنم
به جز تو در دل این خسته دل خیالی نیست
پدر کنار من و غم زیاد و فرصت کم
ببوس عمه مرا تا سحر مجالی نیست
میان عاشق و معشوق در زمان وصال
نگاه گرم سخن هست، قیل و قالی نیست
خموشم از سخن و گرم گریه و به لبم...
...به غیر اینکه "کجایی" دگر سؤالی نیست
به شانه بارِ غمت بردم و شبیه به من
میان این همه دختر قدی هلالی نیست
قدِ خمیده و موی سفید ثابت کرد
که پیر عشق تو بودن به خردسالی نیست
✍️ #مجتبی_شکریان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_مدح_و_شهادت
من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم
که شمع محفل آزادگیست روی منیرم
پیام خون خدا خیزد از زبان خموشم
که سیّدالشهدا را به شهر شام سفیرم
رخم کبود زسیلی به چشم دوست چراغم
قدم کمان زفراق و به قلب خصم چو تیرم
پناه هفت سپهرم، که گفته دخت یتیم؟
شفیعهی دو سرایم، که خوانده طفل صغیرم؟
عزیز فاطمه هستم زعزّتم نشود کم
اگر چه در دل شب گوشهی خرابه بمیرم
چه باک اگر که به سنگم زنند، نخل کمالم
چه غم زسلسلهی روبهان، که دختر شیرم
مرا به شام نبینید در لباس اسارت
که تا خداست خدا، بر تمام خلق امیرم
پیام آور خون شهید تا صف حشرم
ز سیّدالشهدا باشد این مقام خطیرم
عدو به چشم حقارت نظاره کرد به حالم
خبر نداشت که حتی فرشته نیست نظیرم
یزید داد مرا جا به روی خاک خرابه
به زعم آن که شمارد میان خلق، حقیرم
کجاست تا نگرد در همین خرابه زعزّت
پناه طفل صغیر و مطاف شیخ کبیرم؟
به سنّ کوچک من منگرید کامدم این جا
نه دست زائر خود، بلکه دست خلق بگیرم
اگر چه آمده مشهور نام من به رقیّه
به سان فاطمه در عزّت و جلال، شهیرم
قسم به دامن پاک حسینپرور زهرا
که من عزیزم و ذلّت زهیچ کس نپذیرم
خدا گواست کتک خوردم التماس نکردم
مگر نه دختر ناموس کردگار قدیرم
زسوز سینهی من گُل کند کلام تو (میثم)
سرودههای تو باشد ترانههای ضمیرم
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ندارد دختری اینگونه بابایی که من دارم
یقین مریم ندارد این مسیحایی که من دارم
در آغوشش میانِ آسمانها سِیر میکردم
ندارد عرش هم عرش معلایی که من دارم
نه از من، نه علی اکبر، نه قاسم، نه عموعباس
دل از خلق جهان برده دلارایی که من دارم
شبی، یوسف به خوابش ماه دید و من پدر دیدم
ولی حسرت خورَد یوسف به رؤیایی که من دارم
به روی نیزه بابا میدرخشی بر همه عالم
ندارد آسمان خورشید زیبایی که من دارم
به چشمه چشمهی اشکم، تمام عرش میگرید
ندارد چشم اقیانوس، دریایی که من دارم
میان روز میسوزم، شبِ ویرانه میلرزم
ربوده طاقتم گرما و سرمایی که من دارم
چهل منزل صدا کردم تو را، حالا نگاهم کن
دگر نایی نمانده جز تمنایی که من دارم
بر این پایی که دنبالت دویده، مرهمی بابا
به کار من نمیآید دگر پایی که من دارم
تو را بالای نِی با یک جهان حسرت نظر کردم
دل سنگ آب شد از این تماشایی که من دارم
به جای دوش تو سر را به روی خاک بگذارم
یقین دارم دلت میسوزد از جایی که من دارم
یتیمت را پدر، با تازیانه ناز میکردند
ندارد داغداری این تسلایی که من دارم
گل رخسارم از باد خزان زخم است و پُر درد است
نشاید بوسه زد بر روی سیمایی که من دارم
همه گریند بر لالایی و اشک رباب اما
رباب از دیده خون گرید به لالایی که من دارم
✍️ #مجتبی_شکریان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بیابان در بیابان در بیابان گریه میکردم
تمام راه را از تو چه پنهان گریه میکردم
تمام راه را با حرمله طی کردهام بابا
کمان در دست او بود و کماکان گریه میکردم
خبر دارم که میدانی مرتب زجر میدیدم
پیاپی زخم میخوردم، فراوان گریه میکردم
صدای گریههایم زجر را آزار میداد و
هراسان بی صدا با چنگ و دندان گریه میکردم
تو روی نیزهها غرق تلاوت بودی اما من
بدون وقفه با صوتت به قرآن گریه میکردم
سرت خورشید بود و در میان آسمان بودی
ولی من ابر بودم مثل باران گریه میکردم
نمیخندند لبهایی که با آن ذکر میگفتم
نمیبینند چشمانی که با آن گریه میکردم
در آن ساعات پایانی شبیه مادرم زهرا
چه مشکل راه میرفتم، چه آسان گریه میکردم
✍ #احمد_علوی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
تازه میفهمم الف چون دال میریزد چرا
از دل این بیتها جنجال میریزد چرا
روزگار فتنهجو، مشتِ بلا و درد را
بیشتر بر دامن اطفال میریزد چرا
غالبا گودال در خود آب میگیرد ولی
تشنگی دارد در این گودال میریزد چرا
من هنوز از هفتسالم مانده اما ماندهام
اینکه دندانهای من امسال میریزد چرا
آه از این مهمان نوازیهای دخترهای شام
سنگ دارد وقت استقبال میریزد چرا
بخت دنیا مثل عمر من اگر کوتاه نیست
برگ آه از شاخهی اقبال میریزد چرا
بر نی و در بین تشت و بر سر زانوی من
خون لبهای تو در هر حال میریزد چرا
زود میبینم که میپرسند اطفال حرم
عمه جان اشک زن غسال میریزد چرا
✍ #سید_ابوالفضل_مبارز
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
استقبالی از غزل سعدی
سر تو رسیده امشب، شده وقت میهمانی
چه عزیز میهمانی، چه شکسته میزبانی
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
که بدون تو چه خیری، برسد به زندگانی؟
غم و غصه سر رسیده، سرت از سفر رسیده
که به گریه خواندمش من، نه به دعوت زبانی
نه به دستِ خیزران و، نه به آتش تنوری
بغلت گرفتم ای سر، به خدا به مهربانی
غم دل روا نباشد، که بگویم و برنجی
نظری به صورتم کن، که ضمیر من بخوانی
بتکان غبار غربت، به یتیمیام نظر کن
که به یک نظر تو از دل، غم و غصه میرهانی
خبر از پدر ندارم، سر مهربان بیا و
خبرش بگو و جانم، بستان به مژدگانی
✍ #سعیده_کرمانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بر لبِ بامِ اسارت آفتابم را ببین
مثل این ویرانه احوالِ خرابم را ببین
در جوابِ العطشهایت وجودم آب شد
آب رد شد از سرم؛ حالا سرابم را ببین
فکر کن مثل قدیمم؛ چشمهایت را ببند
دیدنِ الانِ من روضهست، خوابم را ببین
شب به شب تا چند بشمارم که پیدایت کنم؟!
میشمارم؛ زخمهای بیحسابم را ببین!
با چه زوری خواستند و با چه زوری حفظ شد
سرفرازم بعد غارتها؛ حجابم را ببین
روزگار کاخِ سبزِ شام را کردم سیاه
ردّ اشکم را؛ سلاحِ انقلابم را ببین
گرچه طوفانِ بلا فانوسِ عمرم را شکست
بعدها از این خرابه بازتابم را ببین
در قنوت آخرم چیزی به جز پرواز نیست
مرغ آمینِ دعای مستجابم را ببین
✍ #رضا_قاسمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
اگربه لب رسیده جان... بگو به صاحب الزمان
نیست اگر تو را توان... بگو به صاحب الزمان
غم به دل نهفته را، راز به کس نگفته را
به هیچ کس مکن عیان... بگو صاحب الزمان
بگو که دل شکستهام، از این زمانه خستهام
ز فتنههای این زمان... بگو به صاحب الزمان
جمعه تو بیقرار باش، شبیه مهزیار باش
دعای ندبه را بخوان... بگو به صاحب الزمان
گلایه کن، بهانه کن، شکایت از زمانه کن
ولی نگو به دیگران... بگو به صاحب الزمان
دلت که بیقرار شد، مشکل اگر هزار شد
برو به زیر آسمان... بگو به صاحب زمان
::
رقیه جان اسیر شد، سه ساله بود و پیر شد
غم رقیه را نهان... بگو به صاحب الزمان
✍ #سیدمجتبی_شجاع
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e